رمان شاه خشت پارت 93
1 دیدگاه
پریناز روزها بهسرعت برقوباد میگذشتند ولی نه چندان تکراری. در حقیقت سرم حسابی شلوغ شد. تعمیر محل هدیه فرهاد و افتتاح شیرینیفروشی جمعوجوری که برایم حکم رؤیایی دستنیافتنی داشت. هرچند که اگر فرهاد اراده میکرد تمام دستنیافتنیها محتمل میشدند. اوایل فکر کردم شاید…