رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 22 5 (1)

بدون دیدگاه
      اسگل پدر بی‌‌…   _ صدات رو ببر ها، من الآن می‌تونم خفه‌ت کنم.   از ماشین پیاده شد و سمت کمک راننده نشست.   _ بشین بریم دیگه، تا فردا می‌خوایی وایسی غر بزنی؟   نیم‌ ساعت نکشید که در خیابان‌های نیمه‌خلوت باسرعت می‌راندیم، بی‌خیال و‌سرخوش!…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 21 5 (2)

3 دیدگاه
    اثاثیه اتاق به قدمت آجرهایش بود، تخت‌خواب قدیمی، میزتحریر چوبی…   فرش کف اتاق را دوست داشتم، دست‌بافت… کاشان مرغوب، طرح افشان.   زمینه لاکی با دور سرمه‌ای… یک طرح سنتی و خاطره‌انگیز.   کمدهای چوبی خالی از هر وسیله‌ای بودند.   کاش می‌داد این کمدها را پر…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 20 4 (4)

بدون دیدگاه
    یکی‌دوتا از گاتاها را لای دستمال پیچید و کنار گذاشت.   با خوردن آن‌همه شیرمال اشتهایی برای ناهار نداشتم.   پشت میز آشپزخانه تقریباً چرت می‌زدم.   موسیو زیرلب زمزمه می‌کرد، آهنگی احتمالاً به ارمنی.   سهند جلوی چشمم بشکن زد.   _ پری، میایی ایکس‌باکس بازی کنی؟…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 19 5 (3)

4 دیدگاه
      _ رفتارت در شأن یک خانوم نیست، آلا. این‌که سر شوهر سابقت بی‌دلیل فریاد بزنی…   به میان کلامم پرید..   _ بی‌دلیل؟ بی‌دلیل؟!   پوزخند زدم.   _ فرهاد، فریدون کجاست؟ تو‌ کشتیش می‌دونم!   فریدون الیاسی، رقیب کاری من! مردی که سال‌ها با آلاله رابطه…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 18 5 (3)

1 دیدگاه
      _ اوه…! یاد این مورد نبودم. حالا صبحانه چی می‌شه؟ برم خودم یه چیزی بخورم؟   _ مگه آشپز جدید نیومده؟   شانه بالا انداخت.   _ من کسی رو ندیدم. برم شاید کسی باشه.   روز شلوغی در پیش داشتم و باید سریع‌تر آماده می‌شدم.  …
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 17 5 (4)

3 دیدگاه
      _ دلم درد می‌کنه، من عادت شام زیاد ندارم، مجبورم کردین نصف میز رو‌ بخورم، مریض شدم خب! تازه قبلشم ساندویچم…   به میان حرفش پریدم.   _ اشتباه از خودت بود، نباید اون ساندویچ رو می‌خوردی، تکرار نشه.   _ الآن چکار کنم؟   _ چمچاره،…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 16 5 (4)

2 دیدگاه
          نمی‌دانم گفتنش درست بود یا نه.   _ اگه چیزی بخوام می‌خرین؟   انگار با من تفریح می‌کرد.   _ خب اگه لازم باشه باید خریده بشه، مگه نه؟   آب دهانم را قورت دادم.   _ می‌شه یه لپ‌تاپ بهم بدین؟ نو نباشه هم…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 15 4.2 (5)

2 دیدگاه
      ظاهراً مربی بچه‌ها دچار کسالت شده و نیامده بود، دست آقا هم در پوست گردو.   می‌توانستم پیشنهاد بدهم که بچه‌ها را سرگرم کنم ولی زیاد هم ایده خوبی نبود.   شاید خوشش نمی‌آمد بچه‌های عزیزکرده‌اش را دست یک زن خراب بسپارد. اصلاً به درک!   من…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 14 4 (6)

بدون دیدگاه
    اول از همه، بطری آب‌میوه را بیرون کشیدم.   اصلاً با این اوضاع و احوالِ توقعات جناب مستدام، سرورم، لازم بود خودم را به‌شدت تقویت کنم.   تخم‌مرغ بهترین گزینه!   بعداز کوبیدن در نصف کابینت‌ها به‌هم یک ماهیتابه پیدا کردم.   تخم‌مرغ‌های نازنین درحال سرخ‌شدن بودند که…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 13 4.2 (6)

3 دیدگاه
    به‌جز زبانی دراز چه داشت که مرا به‌سادگی به اوج می‌رساند.   خالی می‌شدم با این اعجوبه دوشخصیتی.   مغزم؛ غرزدن‌هایش، اراجیف بی‌سروتهش و زبان‌درازی‌های غیرمعمولش را نادیده می‌گرفت، چون پرواز آخرشب را به‌یاد داشت، انصافاً می‌ارزید.   حتی به‌اندازهٔ یک ورق از آن دسته سفته‌ها! شاید هم…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 11 4.2 (5)

بدون دیدگاه
      هرچند که حوصله شکایت و ماجراهای بعدش را نداشتم، صدایشان باید خفه می‌شد.   اول درمان و آخر پولی که جلویشان می‌انداختم، خوب این فرقه آدم را می‌شناختم، دریده و‌بی‌ریشه.   ساعت از یازده شب گذشته بود و مغزم نیاز به استراحت داشت.   دستم به پلکان…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 10 3.3 (3)

4 دیدگاه
      با دیدن من به سمتم آمد ولی توسط یکی از مردان همراهمان کنترل شد.   روبه‌روی پسر نسبتاً جوان ایستادم.   بلند بود، ورزیده… چهره خوبی هم داشت! پریناز کج‌سلیقه!   _ اسمت؟   ابراهیم جواب داد:   _ آرسام همینه، آقا.   تیز به ابراهیم نگاه…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 9 5 (3)

4 دیدگاه
        _ با آرسام، برادرناتنی همون زنیه که خونه خراب داره. خیلی هم از تو بهتره.   _ واقعاً دوستش داری؟   پوزخند زد و‌سریع جواب داد.   _ اندازه تمام دنیا می‌خوامش.   از جایم بلند شدم و رهایش کردم.   _ خوبه، می‌بینی؟ وقتی جوابم‌و…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 8 5 (4)

2 دیدگاه
        سرش را سمت من برگرداند. چیزی در این دختر تغییر کرده بود، چشمانش!   انگار فروغی نداشتند.   با دیدن من از جایش بلند شد.   _ سلامت رو نشنیدم.   _ سلام.   گفت و سرش را پایین انداخت.   دست زیر چانه‌اش بردم و…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 7 5 (2)

1 دیدگاه
      _ به‌به، پری خانوم خوشگل! شنیدم ماهی بزرگ صید کردی!   احساس خطر می‌کردم… آن نگاه کثیف، روح خود شیطان بود.   کسی که برای اولین بار بی‌رحمانه بدنم را تاراج کرد.   فقط نوزده سال داشتم… کسی در خانه نبود.   فکر می‌کردم اتفاقی من و…