رمان عشق صوری پارت 152
اونقدر من من کرد تا بالاخره خودم کارش رو آسون کردم و گفتم: -آره کنار شهرام دیدمت…. رنگش پرید.مضطرب تر شد هر چند این اضطرابش بیخودی بودآخه من واقعا براش خوشحال بودم. خوشحال از اینکه مرد دلخواهش رو پیدا کرد و دلیلی وجود نداشت که اون بخواد دچار واهمه بشه. در واقع من برای همه آدمهایی که آدم دلخواه