رمان عشق صوری Archives - صفحه 9 از 19 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان عشق صوری

رمان عشق صوری پارت 152

  اونقدر من من کرد تا بالاخره خودم کارش رو آسون کردم و گفتم: -آره کنار شهرام دیدمت…. رنگش پرید.مضطرب تر شد هر چند این اضطرابش بیخودی بودآخه من واقعا براش خوشحال بودم. خوشحال از اینکه مرد دلخواهش رو پیدا کرد و دلیلی وجود نداشت که اون بخواد دچار واهمه بشه. در واقع من برای همه آدمهایی که آدم دلخواه

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 151

  خجل و شرمنده نگاهم کرد.حتی خدمتکارهای این خونه هم باید به خودشون این اجازه رو بدن که هر طور دلشون میخواد رفتار کنن. انگشتاش رو توی هم قفل کرد و گفت: -ببخشید شیدا خانم.این امر آقا فرهاد.سپردن شما از خونه نرید بیرون! سگرمه هامو توی هم زدم و پرسیدم: -مگه من اسیرم !؟ پوزخندی زدم و از کنارش رد

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 150

  وقتی دستهام سپر و سرو صورتم بود و کمربندش با خصمانه ترین و بی رحمانه ترین حالت ممکن روی بدنم فرود میومد، در واقع وسط اون بلبشو،گوشهام ناخودگاه صدای فرزاد رو از پشت در شنید. اولش شک داشتم ولی یکم که گذشت متوجه شدم اشتباه نمیکنم حتی توی اون شرایط تلخ و سخت. آره…خود فرزاد بود که داشت خطاب

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 149

  تو کی هستی مگه که به خودت جرات زدن همچین حرفهایی رو میدی؟ کی هستی جز یه دختر بدبخت بیچاره !؟ زبونمو توی دهنم چرخوندم و به داخل لپم فشارش دادم و گفتم: -راست میگی…من خیلی بدبختم.اگه نبودم که… من مکث کردم و اون با همون لحن تند و گزنده اش گفت: -شرم نکن…حرفتو بزن…تو که سه متر زبون

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 148

  اون درحالی که دستهاش رو پشت کمرش نگه داشته بود تو اتاق قدم رو میرفت و من شبیه به یه بازنده، ماتم زده و دلگیر نشسته بودم رو لبه ی تخت و خیره شده بودم به رو به… به نقطه ی نامشخصی! شاید هم دیوار… این ظالمانه نبود !؟ در واقع حق کاملا با من بود و خطا از

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 147

  دندون قروچه ای کردم و گفتم: -من رسما مچ تورو با یه زن دیگه گرفتم. مدتهاس باهاش ارتباط داری.مدتهاس دارم موی زنونه رو لباسات میبینم… رو پیرهنت رنگ رژه… بدنت بو عطر زنونه میده. دیر میای…زود میری… من خیلی وقته اینوفهمیدم ولی دنبال این بودم به خود لعنتیم مدرک قانع کننده نشون بدم… که امروز همچی جور شد! درحالی

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 146

  -گقتی همسایه ای ؟ په چطور من نمیشناسمت ؟ جدیدی ؟حالا چی میخوای ؟ بالاخره لبهام رو از هم وا کردم و گفتم: -بگو فرهاد بیاد… چون اینو گفتم یکم جاخورد.دیگه اونجوری با حرکات چندش آدامس رو توی دهنش نچرخوند. اما مشخص بود از اون سلیطه هاست. از اونایی که حتی با گرفتن مچش هم توی اینطور شرایطی باز

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 145

  سرمو بالا گرفتم و حین نگاه به پنجره های اون خونه ی بدون حیاط گفتم: “دلم‌میخواست باهم بریم پیاده روی…” تند و سرسری گفت: “من پیش فرزادم…واسه حساب کتاب و همون کارای دیشب.فعلا نمیتونم بیام… بدون من برو” پوزخند زدم و پرسیدم: ” پس پیش فرزادی؟” “آره…سرمم خیلی شلوغ دیگه تماس نگیر” اینو گفت و تماس رو قطع کرد.لبخند

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 144

  از کنارش بلند شدم و نگاهی به صورتش انداختم. راحت و آسوده دراز کشیده بود رو تخت و خروپف میکرد. از خودم و از اون بیزار شدم. تمام دفعاتی که مجبور میشدم تنم رو بهش بدم همچین حس وحشتناکی بهم دست میداد. حس یاس وجودم رو فرا میگرفت و میلم به رندگی رو کاملا از دست میدادم. دستهامو دور

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 143

  اینبار نه آهسته بلکه با صدای بلند ،جوری که به گوش فرزاد هم برسه گفتم: -یه رابطه ی داااااغ….! وقتی اینو گقت فرزاد کلافه تر از قبل شد. سرش رو دو سه بار عصبی وار کج و راست کرد و دو سه تا سرفه خشکه هم کرد تا به خودش مسلط بشه ! یاشاید هم میخواست مارو به خودمون

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 142

صاف تو چشمهای بی احساسش که به حالت نکاهش برندگی و تیزی میدادن نگاه کردم و پرسیدم: -مثلا!؟ رک و صریح و بدون مکث جواب داد: -مثلا بچه! خیلی وقته از ازدواجتون گذشته! پسر من 28سالشه…در خوشبینانه ترین حالت ممکن باید اینطور تصور کرد که قراره همچین احتلاف سنی ای با بچه اش داشته باشه!؟ هه…تازه اگه اون بچه جنسیتش

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 141

  سرم رو به آهستگی خم و راست کردم و جواب دادم: -میخوام…. چون اینو گفتم یه نفس راحت و عمیق کشید وگفت: -پس درکم کن و باهام راه بیا نه اینکه آزارم بدی و هی تیکه و طعنه بپرونی… هیچی نگفتم و سکوت کردم. دستمو رها کرد و آهسته پرسید: -پیشت بخوایم !؟ تو این لحظه بودن و نبودنش

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 140

  تو هیچ حالتی آروم و قرار نداشتم. دراز کشیدم رو تخت و با چشمهای کاملا باز خیره شدم به سقف… نمیدونم چند ساعت با چه مدت تو اون حالت بودم اما یهو در باز شد و سر به من به همون سمت کج شد. مامان دست به سینه و مثل همیشه کفری و عصبی اومد جلو و با دیدن

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 139

  وای که اگه بازم پای ژینوس به این خونه باز بشه دیگه محاله اسمشو بیارم. بلند شد و گفت: -برات اسنپ میگیرم! این دیگه آخرش بود. بدتربن‌جمله ای که میشد بشنوم! لامصب حتی نمیخواست خودش منو برسونه. حالا شک و شبه هام قوت بیشتری گرفتن و بیشتر مطمئن شدم‌یه چیزی هست. یه چیزی که اون میخواد من نمونم و

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 138

  تو گلو خندید و با کشیدن دماغم زیز لب زمزمه کرد: -دیوث! از روی تخت رفت پایین اون هم درحالی که مونده بودم چه جوری درد ش/ق شدن رو داره تحمل میکنه؟ نه آخه واقعا چه جوری اون هم وقتی من حی و حاضر و آماده اینجا رو تختش بودم و آزاااااد بود هر کاری دلش میخواد باهام انجام

ادامه مطلب ...