رمان هامین پارت 116
با اون چشمهای گرد و درشت یواشکی بهم زل زده بود. _ سلام خانوم کوچولو! سرشو دوباره توی بغل لیلا فرو کرد. خندهم گرفت از نگاههای زیر چشمی بعدش. لیلا موهاشو ناز کرد. _ این سحر خانوم ما یکم خجالتیه موقع آشنایی اما بذار یکم باهات آشنا شه از