رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 57 3.8 (6)

6 دیدگاه
  قلاده دور گردنش اجازه ی حرکت را ازش گرفت و با بلند شدن صدایش قلب یاسمین تکان محکمی خورد. _چرا داد میزنی عوضی؟ خفه شو… دهنت و ببند. با حرص پایش را روی زمین کوباند و جانور با دیدن او سعی کرد قلاده را پاره کند. _مثل صاحبت وحشی…
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 56 4.5 (2)

7 دیدگاه
  هنوز غرق بود توی افکار درهم و حرف های عجیب ماهرخ که با شنیدن صدای ماشین شاخک هایش تیز شد‌. سر بلند کرد و زن هم از آشپزخانه بیرون آمد. _فکر کنم‌ اومدن یاسمین. دخترک با تردید بلند شد و ماهرخ سر تکان داد: کاری با من نداری؟ یاسمین…
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 55 5 (1)

4 دیدگاه
  _من همچین فکر مزخرفی نکردم. سرش چنان با ضرب بالا آمد که درد بدی مهره های گردنش را لرزاند. ماهرخ لب گزید و ارسلان با نگاهی به چشم های خشک شده و لب های نیمه بازش گفت: _تو هم این بساطت و جمع کن برو تو اتاقت. اونجا میتونی…
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 54 5 (1)

9 دیدگاه
  ارسلان با احتیاط دست زیر کتفش انداخت و بلندش کرد. نفس های دخترک منقطع شد… عقب هم می‌رفت صاف روی تخت میفتاد. دلش راضی نبود اما جدیت نگاه ارسلان از تب و تاب دلهره انداختش تا خودش لبه ی هودی اش را بگیرد و مقابل چشمهای براق او، آن…
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 53 3.5 (2)

6 دیدگاه
  _میذاشتی برسه بعد گرد و خاک میکردی ارسلان. جونی تو تنش مونده که بخواین باهاش بجنگی؟ ارسلان پک محکمی به سیگارش زد: من کاریش نداشتم یهو حالش بد شد. _من که تو رو میشناسم ارسلان. هیچی جز ترس و عصبانیت به این روز نمیندازتش. ارسلان کفری گفت: حوصله حرفای…
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 52 5 (2)

7 دیدگاه
  نگاه یاسمین به گچ دستش افتاد. با مکث پوزخند زد: اون روز نمیدونستم دقیقا چه بلایی قراره سرم بیاد. الانم نمیدونم قراره چی بشه ها… ولی دلم آروم نیست. دیگه ناامید شدم از نجات پیدا کردن. _ولی آقا… _همه دارن رو زندگیم قمار میکنن ماهرخ. شدم یه برگه برنده……
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 51 5 (2)

6 دیدگاه
  نفس های ارسلان تند شد. جلوتر رفت و سر خم کرد توی صورتش: چی و قبول کنی؟ یاسمین با خجالت سر به زیر شد‌. نفس های او صورتش را سوزاند اما زبانش نچرخید… _برو کنار ارسلان… من با این دختر حرف دارم. ارسلان با نفسی سخت کنار رفت. اخم…
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 50 5 (1)

6 دیدگاه
  _من هنوز انقدر پیر و خرفت نشدم که از پس تو برنیام ارسلان. حالیت میشه؟ همه میدونن که تو پسر خونده ی منی؟ ارسلان آتش گرفته از این جمله‌ی تکراری، تا بناگوش کبود و سیاه شد. _چه جالب. پسر خونده تون و اینجوری دور میزنید؟! پس باید بدونید که…
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 49 3.7 (3)

6 دیدگاه
  یاسمین با وحشت میان حرفش رفت: من نمیخوام برگردم اونجا. از اونا میترسم! منصور لبخند زد. چشم از او گرفت و به خدمتکاری که با فاصله ازش ایستاده بود دستور داد که چایی دخترک را عوض کند. یاسمین از شدت ترس رنگ به رنگ شده بود و خونسری مرد…
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 48 5 (1)

2 دیدگاه
  نگاهش با تعجب و استرس مانده بود به مرد روبرویش و زبانش به گفتن هیچ حرفی تکان نمیخورد. طبق معمول موقع اضطراب و کنجکاوی گچ دستش را لمس کرد و چشم چرخاند توی فضای اطرافش و لب هایش را روی هم فشرد. حواسش به تابلوهای عجیب روی دیوار بود…
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 47 5 (2)

1 دیدگاه
  متین با تاسف نگاه ازش گرفت و بلند شد. حال هیچکدامشان خوب نبود‌… یک دختر غریبه ناخواسته آمد در این عمارت سوت و کور و با زبان دراز و قلب مهربانش شد نقطه ی مشترکی توی قلب همه تا نبودش اینطور آزاردهنده باشد. با رفتن متین حواسش سر جا…
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 46 5 (1)

3 دیدگاه
  فضا طوری تاریک بود که بدون چراغ قوه حتی نمیتوانستند جلوی پایشان را ببینند. _آقا… این سکوتشون یکم عجیب نیست؟ چشم های ارسلان توی تاریکی برق میزد. با دقت چشم ریز کرد و چند پله که پایین تر رفتند ناگهان صدای تیراندازی پیچید توی گوششان و محافظ جوان همراه…
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 45 5 (1)

2 دیدگاه
  ارسلان شوکه شد. نگاهش جمع شده روی دخترک زوم کرد و چشمهای اشکی او تمام معادلاتش را بهم ریخت. گونه ی قرمز او خاری بود درست توی قلبش! کف دستش را روی پیشانی اش کوباند و صدایش از زیر لایه های خشم بیرون زد: این چه کار احمقانه ایی…
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 44 5 (1)

10 دیدگاه
  نفهمید چقدر گذشت که دستی دور بازویش پیچید تا بدنش واکنش نشان دهد و خودش را با سرعت عقب بکشد. دست شاهرخ توی هوا ماند اما خودش را نباخت. _حالت خوبه یاسمین؟ بغض دخترک حنجره اش را لرزاند: قول دادی که نذاری بهم نزدیک بشه پس… _واقعا متاسفم. ببخشید!…
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 43 5 (2)

4 دیدگاه
  یکی از پسر ها نقشه را روی کاپوت ماشین گذاشت و رو به متین و ارسلان توضیح داد. _اینجا اتاق دختره ست. فقط یه در اصلی داره و یه تراس که ارتفاعش بلنده… بالا رفتن ازش کار خیلی سختیه. جلوی در اتاقشم دوتا محافظ گذاشتن که ما خودمونو بکشیم…