رمان گریز از تو پارت 57
6 دیدگاه
قلاده دور گردنش اجازه ی حرکت را ازش گرفت و با بلند شدن صدایش قلب یاسمین تکان محکمی خورد. _چرا داد میزنی عوضی؟ خفه شو… دهنت و ببند. با حرص پایش را روی زمین کوباند و جانور با دیدن او سعی کرد قلاده را پاره کند. _مثل صاحبت وحشی…