رمان یاکان Archives - صفحه 2 از 7 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان یاکان

رمان یاکان

رمان یاکان پارت 78

  _چشم ننه جان به روی چشمم. خاله راویس رو بغل کردم و گونه ش رو بوسیدم. _ممنون بابت زحماتتون خاله راویس واسه بچه ها سلام برسونید. صورتم رو بوسید و لبخند زد. _دورت بگردم خاله جان چشم بزرگیت رو می رسونم… مارو زیاد چشم به راه نذار. چشمی گفتم و با بوسیدن دوبارهی هردوشون با امیر علی از خونه

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 77

      بدون این که نگاهش رو از سقف بگیره به سختی دستش رو بلند کرد. صداش ضعیف و پر از بغض بود. _دستم… دستم رو بگیر دخترم! سریع جلو رفتم و دستای سرد و چروکیده ش رو بین دستام گرفتم. دستم رو به سمت بینیش برد و عمیق بو کشید. صدای هق هقش بلند شد، بی تعادل سرش

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 76

    بی حرکت چشم توی چشم تو فاصله ی چند سانتی نگاهش کردم. صورتش هرلحظه سرخ تر می شد. بعد از چند لحظه چشم هاش رو بست و نفس عمیقی کشید! نفسش رو بلعیدم و با بستن چشم هام بی قرار بوسیدمش… حاضر بودم برای مردن توی این لحظه، لمس بیشتر این تن، حس این بوسه و نوازش دست

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 75

      راشد و نوید کف دست هاشون رو به هم کوبیدن. _اینه… برو شوکا بهشون نشون بده این دختر وحشی کیه! نگاه عصبی بهشون انداختم و بعد با نگرانی به سمت شوکا برگشتم. _خطرناکه شوکا با طناب اینا نرو توی چاه… سرعتت رو بیار پایین.   با حالت خاصی عینک دودی رو به چشمش زد و نگاهی بهم

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 74

      روی تخت نشستم و آهی کشیدم. _خب بهم زنگ میزدی. آروم خندید. _از شوهرت ترسیدم، دفعه ی آخری که حرف زدیم خیلی ناراحت به نظر می رسید. لبم رو گاز گرفتم. می دونستم به خاطر موضوع بهرام عصبانی بود. _ناراحتت کرد مامان؟ _نه ، انگار بیشتر خودش ناراحت شد، ببینم از مسئله ی بهرام چیزی می دونه؟

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 73

      _اگه ازت دل نمی کند قرار بود چه جوری از بین اون همه آدم فراریش بدی؟ سیگار رو از دستم قاپید. _همه شون رو می کشتم! ابروهام بالا پرید. _فکر کنم شبنم عاقلانه ترین کار زندگیش رو انجام داد. تلخ نگاهم کرد. _چون منو فراموش کرد؟ سرم رو به طرف تکون دادم. _نه چون با رفتارش باعث

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 72

      آخه چیزی از من باقی میموند؟ با تموم شدن حرفش قلبم فروریخت. مردمک چشماش می لرزید. جوری درمونده و بی پناه بود که دلم لحظه ای واسه لحنش رفت. یاکان بزرگ از ترس این که اتفاقی برای من بیفته به این روز افتاده بود؟ نفس سنگینی کشید و دستش رو توی موهاش فرو برد. _حق داری اصلا

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 71

    راشد کنار من ایستاده بود و ندا خودش رو به امیر علی رسونده بود ولی نوید همچنان بالای پله ها رو به روی شبنم و استادی که اسلحه به دست تهدیدش می کرد ایستاده بود. لرزش بدن شبنم از همین جا به وضوح حس می شد هیچکس انتظار چنین موقعیتی رو نداشت. با دخالت امیر علی انگار اوضاع

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 70

    لجبازی رو کنار گذاشتم و بازوش رو کشیدم. _معلومه که نگرانتم خیلی داری به خودت فشار میاری نیاز داری یه کمی ریلکس کنی تا ذهنت خالی بشه. موهام رو پشت گوشم زد و با محبت نگاهم کرد. _دیروز و امروز کلی ازت انرژی گرفتم… این چند وقت همه ش دنبال مرید و استاد بودم کارای دفترم مونده نمی

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 69

    شونه ای بالا انداختم. _ما دخترها همدیگه رو بیشتر درک می کنیم! می گم امیر علی؟ به سمتم برگشت. _جانم انار؟ لبم رو تر کردم. _به نظرت میشه کاملا به شبنم اعتماد کرد؟ هرچی نباشه استاد پدرشه. سری تکون داد و با برداشتن ظرف ها از جا بلند شد. _پدری که مسبب مرگ مادرش بوده، از بچگی ازش

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 68

    با تعجب نگاهش کردم. _به چه دلیل اون وقت؟ جدی نگاهم کرد. _به همون دلیل که زنمی. قاشق و چنگال رو کنار گذاشتم و مستقیم نگاهش کردم.       _اون قدری از یاکان شناخت پیدا کردم که بدونم کاری رو بدون دلیل انجام نمیده. لبخندی بهم زد. _خوبه ولی این بار چیزی پشتش نیست فکر کن مهریته!

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 67

      بی‌خیال تقلا و حس معذب بودن شدم و کلافه سرم رو روی سینه‌ش گذاشتم تا بتونم از این تاب خوردن ملایم لذت ببرم.   – تو هم گهواره داشتی…؟ توی پرورشگاه که بودیم یه اتاق بود مخصوص نوزادها. سرتاسرش گهواره بود و بچه‌ها رو هر شب توش می‌خوابوندن، هر روزم باید روغن‌کاری می‌شدن که صداشون بچه‌ها رو

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 66

      گوشی رو کنار گوشش گذاشت. – سلام، معصومه خانوم!   لحنش برعکس حالت صورتش ملایم به‌نظر می‌رسید. با ترس سرم رو به دو طرف تکون دادم که کف دستش رو برای آروم کردنم به‌طرفم گرفت و اشاره زد فقط می‌خواد حرف بزنه.   بی‌توجه به صورت بهت‌زده‌م همون‌طورکه مشغول حرف زدن با گوشی بود به‌سمت در راه

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 65

      شوکا   سرش رو توی گردنم فرو برده بود و با شور و حرارت خاصی درحال بوییدن تنم بود.   لبم رو محکم گاز گرفتم و خجالت‌زده سعی کردم عقب بکشم، ولی اجازه نداد و دستش رو به آرومی از روی تنم بالا کشید.   نمی‌دونم این چه حسی بود، ازطرفی دلم می‌خواست ادامه بده و ازطرفی

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 64

      نوید شاکی نگاهم کرد. – باز کجا؟ مگه قرار…   – می‌خوام برم اون‌جا رو بهش نشون بدم. هنوز ندیده… شاید شب برنگشتیم.   ندا آروم زد زیر خنده. – خوش بگذره.   چپ‌چپ نگاهش کردم و ازجا بلند شدم. – به‌سلامت!   شوکا کیفش رو برداشت و همون‌طورکه ضربه‌ای به سر مجسمه‌ی میمون جلوی در می‌کوبید

ادامه مطلب ...