رمان یاکان

رمان یاکان پارت آخر 5 (7)

33 دیدگاه
  نوید نچی کرد و در صندوق ماشین رو باز کرد. _بر پدرش لعنت… مردک حری ِص عوضی! ندا با دیدنمون با رنگی پریده از ماشین پایین پرید. _همهگی حالتون خوبه؟ پس فرامرز چیشد؟ راشد اخمی بهش کرد. _تو چیکار فرامرز داری؟ اون میدونه چهجوری خودش رو از منجلاب نجات…
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 92 4.5 (2)

7 دیدگاه
    البته امیدوار بودم دختر باشه وگرنه شوکا مجبورش میکرد تا آخر عمر اسم ناروین رو روی خودش تحمل کنه. بی هوا لبخند کمرنگی روی لبهام نشست. از ته دل آرزو میکردم همه چیزش شبیه شوکا باشه. تصور این که دوتا دونه انار توی خونهم داشته باشم باعث میشد…
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 91 4.3 (3)

1 دیدگاه
    خم شدم پیشونیش رو بوسیدم. _به گذشته فکر نکن… روی بینیش رو بوسیدم. _این به هردومون آسیب میزنه. یکی یکی روی پلکهاش رو بوسیدم. _برای تو آیندهای بدون من وجود نداره دونه انار. به چشمهاش خیره شدم. _قرار نیست تنهاتون بذارم. با این حرف ها دو دلم نکن.…
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 90 3.7 (3)

2 دیدگاه
      لیخند کمرنگی بهش زدم. _موتوری که داشت تعمیر میکرد… از مدلش خوشم اومد. دروغ نگفتم ولی خب همهی حقیقت رو هم نگفته بودم. _به موتور علاقه داری؟ سری تکون دادم. _خیلی! _واسهت میخرم. شونهای بالا انداختم و چیزی نگفتم. به هرحال کهحالا حالاها نمیتونستم ازش استفاده کنم.…
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 89 4.5 (2)

1 دیدگاه
      لبخندی بهش زدم. _بالاخره مجبوره کوتاه بیاد. دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره. به امیرعلی گفتم باهاش حرف بزنه. سری تکون داد و وسط اتاق ایستاد. _ممنونم شوکا… وقتی باهات حرف زدم انگار یه باری از روی دوشم برداشته شد. لبخندی بهش زدم. _دوستی…
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 88 5 (2)

1 دیدگاه
  _اینو متوجه شدم. منظورم اینه که این جا پایگاه شماست؟ افراد دیگهای هم اطرافمون هستن؟ سری تکون داد. _آره. اینجا محل استراحت بچه ها بود که چند وقتیه خالی شده. مقر اصلی کمی از این جا فاصله داره از توی حیاط میتونید ببینیدش. هومی کشیدم و مشغول غذای تو…
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 87 5 (1)

1 دیدگاه
    * * با حس سر درد و حالت تهوع شدیدی پلکهام از هم فاصله گرفت. چند ثانیه متعجب به محیط غریبهی اتاق و تختی که روش خواب بودم خیره شدم و چشمهام رو باز و بسته کردم. این جا دیگه کجا بود؟ گردن دردناکم رو به اطراف چرخوندم.…
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 86 5 (1)

بدون دیدگاه
  نوید نیشخندی بهم زد و کنار شبنم نشست. _چه عجب وسط مستی و خماری یادتون افتاد ما دیروز داشتیم با مرگ دست و پنجه نرم میکردیم. ندا زیر لب غر زد: خود خدا هم نمیتونه شما سه تا سگ جون رو بکشه. آروم خندیدم که شقیقههام تیر کشید. _مرید…
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 85 5 (2)

1 دیدگاه
      سرهنگ سر همهی اونایی که استاد همراهم فرستاده بود تا برای من کمین کنن رو زیر آب کرد. وقتی برگشتم مجبور شدم بگم با سرهنگ افخمی درگیر شدیم و توی درگیری کشته شدن. همه فکر میکردن من با دستهای خودم نیروهای سرهنگ افخمی رو کشتم ولی همهش…
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 84 5 (1)

3 دیدگاه
      فهمیده بود چهقدر عصبانی و کلافهم و سعی داشت با مظلوم نمایی از زیر این خشم شونه خالی کنه. وسط اتاق ایستاد و دستهاش رو بالا برد. _ببین امیر علی من… انگشت اشارهم رو روی لبش گذاشتم. _هیش، نمیخوام چیزی بشنوم. زیر چشمی بهم نگاه کرد. _ولی…
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 83 5 (1)

5 دیدگاه
      هیسی از ته گلوش بیرون پرید. _مواظب حرف زدنت باش یاکان. یادت نره که من استادم! خیال کردی نمیدونستم دست راست من عاشق دختر سرهنگه؟ دختری که پدرش توسط شریک من ترور شده؟ من بودم که این همه سال سنگ و شیشه رو کنار هم نگه داشتم.…
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 82 4 (2)

1 دیدگاه
      سریع به اطراف نگاه کردم، نگاه چند نفری روی ما بود. آهی کشیدم و سعی کردم دستم رو عقب بکشم. _بس کن امیر علی دارن نگاهمون میکنن. با اخم غلیظی محکم تر از قبل به کارش ادامه داد. میدونستم عصبی شده. قصد استاد هم همین بود. خوب…
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 81 5 (1)

بدون دیدگاه
      با خنده خودش رو عقب کشید. _شوخی کردم بابا نزن رژم پاک میشه. چشم غره ای به لب های صورتیش رفتم. _تازه عروس منم اینو ببین چه آرایشی میکنه. پشت چشمی واسهم نازک کرد. _خنگی دیگه این جوری هپلی پیشش میگردی دو روز دیگه سرت هوو بیاره…
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 80 4 (1)

1 دیدگاه
      لبش رو تر کرد. صورتش رو جلو آورد و به آرومی لب هاش رو به پیشونیم چسبوند. بعد از چند لحظه به آرومی پچ زد: نوبت دوست داشته شدنه یاکانه من دیگه… قلب و احساسم از کنترل خارج شد! تحمل شنیدن حرف هایی که هرروز حسرتش رو…
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 79 3.5 (2)

2 دیدگاه
    با چشم هایی تبدار و نیمه باز نگاهش کردم. _حالم بده علی! موهایی که به پیشونیم چسبیده بود رو کنار زد و روی صورتم خم شد. _ببرمت تا سرویس بهداشتی؟ نچی کردم و دوباره چشم بستم. _نه حال ندارم… پس ندا کی میاد؟ خم شد تا پیشونیم رو…