رمان یاکان Archives - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان یاکان

رمان یاکان

رمان یاکان پارت آخر

  نوید نچی کرد و در صندوق ماشین رو باز کرد. _بر پدرش لعنت… مردک حری ِص عوضی! ندا با دیدنمون با رنگی پریده از ماشین پایین پرید. _همهگی حالتون خوبه؟ پس فرامرز چیشد؟ راشد اخمی بهش کرد. _تو چیکار فرامرز داری؟ اون میدونه چهجوری خودش رو از منجلاب نجات بده نیازی به کمک ما نداره. نوید چپ چپی نگاهش

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 92

    البته امیدوار بودم دختر باشه وگرنه شوکا مجبورش میکرد تا آخر عمر اسم ناروین رو روی خودش تحمل کنه. بی هوا لبخند کمرنگی روی لبهام نشست. از ته دل آرزو میکردم همه چیزش شبیه شوکا باشه. تصور این که دوتا دونه انار توی خونهم داشته باشم باعث میشد لبخند از روی لبهام محو نشه. _بسم الله این دیوونه

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 91

    خم شدم پیشونیش رو بوسیدم. _به گذشته فکر نکن… روی بینیش رو بوسیدم. _این به هردومون آسیب میزنه. یکی یکی روی پلکهاش رو بوسیدم. _برای تو آیندهای بدون من وجود نداره دونه انار. به چشمهاش خیره شدم. _قرار نیست تنهاتون بذارم. با این حرف ها دو دلم نکن. نذار پر از تهدید بشم. دستش رو روی صورتم کشید.

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 90

      لیخند کمرنگی بهش زدم. _موتوری که داشت تعمیر میکرد… از مدلش خوشم اومد. دروغ نگفتم ولی خب همهی حقیقت رو هم نگفته بودم. _به موتور علاقه داری؟ سری تکون دادم. _خیلی! _واسهت میخرم. شونهای بالا انداختم و چیزی نگفتم. به هرحال کهحالا حالاها نمیتونستم ازش استفاده کنم. _راستی امروز تو پایگاه فرامرز چیکار داشتین؟ در اتاق خواب

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 89

      لبخندی بهش زدم. _بالاخره مجبوره کوتاه بیاد. دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره. به امیرعلی گفتم باهاش حرف بزنه. سری تکون داد و وسط اتاق ایستاد. _ممنونم شوکا… وقتی باهات حرف زدم انگار یه باری از روی دوشم برداشته شد. لبخندی بهش زدم. _دوستی برای همین روزهاست دیگه! لبخند پر اضطرابی بهم زد و

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 88

  _اینو متوجه شدم. منظورم اینه که این جا پایگاه شماست؟ افراد دیگهای هم اطرافمون هستن؟ سری تکون داد. _آره. اینجا محل استراحت بچه ها بود که چند وقتیه خالی شده. مقر اصلی کمی از این جا فاصله داره از توی حیاط میتونید ببینیدش. هومی کشیدم و مشغول غذای تو بشقابم شدم ولی کلی سوال ذهنم رو درگیر کرده بود.

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 87

    * * با حس سر درد و حالت تهوع شدیدی پلکهام از هم فاصله گرفت. چند ثانیه متعجب به محیط غریبهی اتاق و تختی که روش خواب بودم خیره شدم و چشمهام رو باز و بسته کردم. این جا دیگه کجا بود؟ گردن دردناکم رو به اطراف چرخوندم. با دیدن ندا که روی مبل نشسته بود و با

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 86

  نوید نیشخندی بهم زد و کنار شبنم نشست. _چه عجب وسط مستی و خماری یادتون افتاد ما دیروز داشتیم با مرگ دست و پنجه نرم میکردیم. ندا زیر لب غر زد: خود خدا هم نمیتونه شما سه تا سگ جون رو بکشه. آروم خندیدم که شقیقههام تیر کشید. _مرید تونست وارد خونهی استاد بشه؟   امیر علی سری تکون

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 85

      سرهنگ سر همهی اونایی که استاد همراهم فرستاده بود تا برای من کمین کنن رو زیر آب کرد. وقتی برگشتم مجبور شدم بگم با سرهنگ افخمی درگیر شدیم و توی درگیری کشته شدن. همه فکر میکردن من با دستهای خودم نیروهای سرهنگ افخمی رو کشتم ولی همهش ظاهر سازی بود!   ندا با چشمهایی که پر از

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 84

      فهمیده بود چهقدر عصبانی و کلافهم و سعی داشت با مظلوم نمایی از زیر این خشم شونه خالی کنه. وسط اتاق ایستاد و دستهاش رو بالا برد. _ببین امیر علی من… انگشت اشارهم رو روی لبش گذاشتم. _هیش، نمیخوام چیزی بشنوم. زیر چشمی بهم نگاه کرد. _ولی ما باید حرف بز… انگشتهام رو روی پهلوش گذاشتم و

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 83

      هیسی از ته گلوش بیرون پرید. _مواظب حرف زدنت باش یاکان. یادت نره که من استادم! خیال کردی نمیدونستم دست راست من عاشق دختر سرهنگه؟ دختری که پدرش توسط شریک من ترور شده؟ من بودم که این همه سال سنگ و شیشه رو کنار هم نگه داشتم. لیوان مشروب رو توی دستهاش تکون داد. _فکر کردی نمیدونستم

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 82

      سریع به اطراف نگاه کردم، نگاه چند نفری روی ما بود. آهی کشیدم و سعی کردم دستم رو عقب بکشم. _بس کن امیر علی دارن نگاهمون میکنن. با اخم غلیظی محکم تر از قبل به کارش ادامه داد. میدونستم عصبی شده. قصد استاد هم همین بود. خوب بلد بود روی نقطه ضعف بقیه دست بذاره و مسلما

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 81

      با خنده خودش رو عقب کشید. _شوخی کردم بابا نزن رژم پاک میشه. چشم غره ای به لب های صورتیش رفتم. _تازه عروس منم اینو ببین چه آرایشی میکنه. پشت چشمی واسهم نازک کرد. _خنگی دیگه این جوری هپلی پیشش میگردی دو روز دیگه سرت هوو بیاره چی؟ خمیازه ای کشیدم و به سمت سرویس به راه

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 80

      لبش رو تر کرد. صورتش رو جلو آورد و به آرومی لب هاش رو به پیشونیم چسبوند. بعد از چند لحظه به آرومی پچ زد: نوبت دوست داشته شدنه یاکانه من دیگه… قلب و احساسم از کنترل خارج شد! تحمل شنیدن حرف هایی که هرروز حسرتش رو خوردم و لحظه به لحظه برای خودم تصورشون کردم بیشتر

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 79

    با چشم هایی تبدار و نیمه باز نگاهش کردم. _حالم بده علی! موهایی که به پیشونیم چسبیده بود رو کنار زد و روی صورتم خم شد. _ببرمت تا سرویس بهداشتی؟ نچی کردم و دوباره چشم بستم. _نه حال ندارم… پس ندا کی میاد؟ خم شد تا پیشونیم رو ببوسه که خودم رو عقب کشیدم. _نزدیکم نشو امیرعلی مریض

ادامه مطلب ...