رمان یاکان پارت 54
1 دیدگاه
کمی مکث کرد. – کجا میریم؟ نگاهی به صورت مضطربش انداختم. – خونهمون! توی نگاهش پر از شک و ترس بود، ولی بهروی خودش نمیآورد. حق هم داشت، قرار بود بعداز چند سال یههو وارد محیطی بشه که هیچ آشنایی باهاش نداره. اون نزدیکترین آدم به من بود و…