رمان یاکان

رمان یاکان پارت 54 4.8 (5)

1 دیدگاه
  کمی مکث کرد. – کجا می‌ریم؟ نگاهی به صورت مضطربش انداختم. – خونه‌مون! توی نگاهش پر از شک و ترس بود، ولی به‌روی خودش نمی‌آورد. حق هم داشت، قرار بود بعداز چند سال یه‌هو وارد محیطی بشه که هیچ آشنایی باهاش نداره. اون نزدیک‌ترین آدم به من بود و…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 34 5 (1)

5 دیدگاه
  بی توجه بدون این که چشمام و باز کنم و چیزی بگم دوباره از مشروبم مزه کردم‌ اما این بار احساس کردم دستش و گذاشت رو سینم! این دفعه چشمام و باز کردم‌ و دستش و پس زدم و با اخم بهش نگاه کردم و توپیدم _پاشو جمع کن…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 59 5 (1)

3 دیدگاه
  عاشقم کن یکم به فکر من باش تو با چشمای زیبات این احساسو تو دلم کاشتو بگو مگه میشه یه لحظه دور ازت باشم آخه زوری که نیست نمیتونم تو فکرت نباشم من تو را میخوام هیچ قیمتی نیست که از دستت بدم راحت تا حالا نبودم تو عمرم…
InShot 20221025 201431177

صدای سکوت پارت ششم 0 (0)

2 دیدگاه
کاوه – رجاییان پشتت بد گفت یه بحث کوچیکی پیش اومد. گفت برای امتحانات ازتون امتحان نمیگیرم صفر میزارم. فقط این کوثر رو بخاطر اینکه سپهر سفارش کردنش صفر نذاشتن الانم معلوم نیست کجاس واقعا براشون ناراحت شدم‌. مخصوصا پویا اون خیلی درس میخونه این حقش نیست واقعا از طرفی…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 79 4 (3)

1 دیدگاه
  نگاهی به سامیار انداختم که داشت از عمه ام بابت هدیه ش تشکر میرد… یه زنجیر کلفت از طلا سفید مردونه براش گرفته بود..که داشت با کمک خوده سامیار دور گردنش می بست…. لبخندی به محبتش زدم و وقتی زنجیر رو براش بست، دوباره هردومون ازشون تشکر کردیم… دوتایی…
IMG 20221028 113100 276 scaled

” پنچ پر” پارت 2 0 (0)

5 دیدگاه
  +خوب چقد دیر کلاساتون تموم شد بیاین بریم من دیگه حوصله دانشگاه رو ندارم   سوگند:چته بابا الان اومدیم بزار بریم بوفه یه چیزی بخوریم   +سوگند میدونی دیشب درست نخوابیدم سرم خیلی درد میکنه توام هی روش راهپیمایی نکن   آسا:نگاه هی داریم حرمت حالتو نگه میداریم ماشینم…
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 53 4.7 (6)

2 دیدگاه
  با نگرانی نگاهش کردم. – گریه نکن حالت بد می‌شه، آروم باش! لب‌هاش لرزید. – گفتن می‌کشنت… مثل بابا. فکم منقبض شد و با اعصابی داغون و به‌هم‌ریخته بهش خیره شدم. من اون مرید بی‌شرف رو با دست‌های خودم می‌کشتم. – آخ… علی! با شنیدن صداش متوجه شدم دستش…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 256 5 (1)

5 دیدگاه
  اول محو تماشام شد ولی بعد زودتر از انتظارم به همون چیزی که احتمالش رو میدادم گیر داد و گفت: -بیخیال! پاهات معلومه! تا اینو گفت یا قیافه ای زار و عاجز ، گله مند اسمش رو صدا زدم: -شهراااااام…. دنباله حرف قبلیشو گرفت و گفت: – اصن خیلی…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 33 5 (1)

6 دیدگاه
  نیشخندی زد و ازم فاصله گرفت؛ سمت میز توالت بزرگی رفت و کشو اولیش و کشید بیرون و یه نقاب سفید که کناراش پرای سفید داشت و یه قسمتیش اکلیل نقره ای ریخته بودن و بیرون آورد!… سمتم اومد و دورم چرخی زد!… در آخر نقاب و زدش به…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 58 5 (1)

5 دیدگاه
  کیان یه نگاه به من انداخت کیان:نه بعدم راهشو کشیدو رفت ولی اگه من تو این سالها یه ذره هم کیانو شناخته باشم مطمئنم که به رابطه من و اشکی شک کرده اشکی دوباره راه افتاد و دستشو از دور کمرم برداشت و دستاشو فرو کرد تو جیبش اشکی:فعلا…
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 110 5 (2)

5 دیدگاه
  ارسلان کلافه نفسش را بیرون فرستاد. از هر راهی وارد میشد به بن بست میخورد و تلاش بیشتر از این تبر زدن به تنه ی غرورش بود. _من هیچ وقت تنهات نمیذارم یاسمین. نشین فکرای مزخرف نکن و الکی زندگی و به خودت زهر نکن. یاسمین دوباره حوله اش…
IMG 20221006 220245 864

“خدمتکار عمارت درد”پارت 33 3 (2)

14 دیدگاه
    “مارال”   بعد اینکه رسیدیم فرهاد رفت چمدونارو تحویل بگیره منم منتظرش موندم   دوربرمو از هر طرف نگاه میکردم از هر نوع آدم بود برام جالب بود انگار همه دور هم بودیم از هر جای دنیا بعد چند دقیقه فرهاد چمدون بدست اومد   فرهاد: به شهر…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 32 5 (1)

3 دیدگاه
  خودم نشستم سر میز و منتظر نموندم بیاد و شروع به خوردن کردم، جاویدم بالاخره اومد نشست اما چیزی نگفت و مشغول خوردن شد! بعد چند تا لقمه که سیر شدم بلند شدم و از آشپز خونه خواستم‌ برم بیرون که صدای جاوید درومد _تو که چیزی نخوردی؟ _میل…
IMG 20221006 220245 864

“خدمتکار عمارت درد” پارت 32 3 (2)

5 دیدگاه
  برای بار دوم گریه کردم من شکست خوردم منِ بی عرضه هیچ کاری نتونستم انجام بدم مارال دیگه رفته بود من الان باید چیکار می‌کردم تنها کاری که میکردم  داد میزدم و صدای مارال گفتنم توی کل عمارت میپیچید   بلند شدم که چشمم خورد به آینه حالم از…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 31 5 (2)

3 دیدگاه
  دستی روی چشماش کشید و باعث شد ریمل دیشبش تو صورتش پخش بشه!… ابروهام و بالا تر دادم و بهش همین طور خیره موندم که سرش و برگردوند طرفم، دوست داشتم یکم اذیتش کنم برای همین نگاهم و ازش نگرفتم و همین طوری خیره خیره نگاهش کردم!… توقع داشت…