رمان گریز از تو پارت 114
2 دیدگاه
یاسمین دست هایش را در هم گره کرد: منتظرم باشم ببینم این ابمیوه میکشتت یا نه. چقدر قشنگ! متین جلوی خنده اش را گرفت و یاسمین با چشم دنبال ارسلان گشت: عه ارسلان کجا رفت؟ _رفت جلسه! یاسمین لب هایش را کج کرد: جلسه شون تیر و تفنگی نباشه…