IMG 20221006 220245 864

“خدمتکار عمارت درد” پارت 32 3 (2)

5 دیدگاه
  برای بار دوم گریه کردم من شکست خوردم منِ بی عرضه هیچ کاری نتونستم انجام بدم مارال دیگه رفته بود من الان باید چیکار می‌کردم تنها کاری که میکردم  داد میزدم و صدای مارال گفتنم توی کل عمارت میپیچید   بلند شدم که چشمم خورد به آینه حالم از…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 31 5 (2)

3 دیدگاه
  دستی روی چشماش کشید و باعث شد ریمل دیشبش تو صورتش پخش بشه!… ابروهام و بالا تر دادم و بهش همین طور خیره موندم که سرش و برگردوند طرفم، دوست داشتم یکم اذیتش کنم برای همین نگاهم و ازش نگرفتم و همین طوری خیره خیره نگاهش کردم!… توقع داشت…
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 75 5 (1)

3 دیدگاه
  چند تا نفس عمیق کشیدم تا حالم بهتر شه و بتونم عکس العمل درست نشون بدم. خودش توی صحبت پیش قدم شد. _ کاش از خدا یه چیز دیگه می خواستم. منظورش رو فهمیدم ولی چیزی نگفتم. حتی نگاهش هم نکردم. _ فکر نمی کردم امروز اینجا ببینمت. اخم…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 119 2 (1)

4 دیدگاه
  یزدان بدون آنکه نگاهش را از باغ تاریک پیش رویش بگیرد ، جواب او را داد : ـ نه دیگه ………… اسم گندم نمی تونه توصیف کننده شخصیتت باشه . گندم باز هم سوالی نگاهش کرد …………. می دانست پشت این حرف های یزدان حرف و منظور خاصی نشسته…
IMG 20221028 113100 276 scaled

“پنج پر” پارت 1 0 (0)

5 دیدگاه
ای دوست درماندگی عشق را چه بنامم که در آغوش من است و در خیال دیگری   خلاصه:داستان در مورد دختریه که یه اتفاق باعث شد مسیر زندگیشو عوض کنه و تمام زندگیشو صرف انتقام بزاره ۰ ۰ ۰ ۰ ۰ ۰ ۰ ۰ ۰   نباید این اتفاق تو…
IMG 20221006 220245 864

“خدمتکار عمارت درد” پارت 31 2.3 (3)

9 دیدگاه
  “کوروش” بعد از اینکه مارال وارد اتاق شد جا خورد فکر نمیکرد من سیگار بکشم ولی نمیدونست باعث سیگاری شدنم خودش بوده دیگه طاق نیوردم سمت این کوفتی رفتم منی که میگفتم اینا چین که میخوام خودمو باهاشون آروم کنم   فکر کنم فهمید دارم تو چشماش که خیره…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 215 4 (4)

14 دیدگاه
  – پس دردت چیه؟ یعنی.. یعنی الآن خودتم داری با من عذاب می کشی؟ مریضی؟ دیوونه ای؟ چرا داری کاری می کنی که جفتمون دیگه هیچ وقت نتونیم یه زندگی نرمال داشته باشیم؟ – مجبورم! – چـــــــــــرا؟ – نمی خوام مدیون خودم و.. پونزده سال از دست رفته عمرم…
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 109 5 (2)

6 دیدگاه
  _من اگه بخوامم با این اخلاق قشنگ و زبون درازت هیچ وقت نمیتونم عاشقت بشم. خیالت تخت! یاسمین زبان بست و چنان لب هایش را روی هم فشرد که رنگ صورتش به سرخی زد. ارسلان بزور جلوی خنده اش را گرفت… دست روی دهانش گذاشت و نگاهش را چرخاند…
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 52 4.3 (4)

1 دیدگاه
  مسلماً هیچ آمادگی‌ای برای شروع این رابطه نداشتم و نمی‌دونستم ممکنه چه بلایی سر خودم و اون بیارم. – آره عمو، همه‌چیز خوبه. ان‌قدر نگران نباش. – به‌زودی می‌آم اون‌جا، باید باهاش آشنا بشم‌. قضیه‌ی یه عمر زندگیه، همین‌جوری نمی‌شه تصمیم گرفت. چشم‌هام رو محکم بستم. حالا همه گیر…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 30 5 (1)

16 دیدگاه
  به آهنگ گوش میدادم و حس میکردم جاوید این آهنگ و از عمد گذاشته. جز یه عشق که بینه ما هست هر چی دوست داری خراب کن مثله هر شب سرنوشت هر دو مون و انتخاب کن من، منکه تسلیم تو بودم از چه جنگی زخم خوردی با کی…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 239 5 (2)

59 دیدگاه
  آلپ‌ارسلان ناخوداگاه از روی کاناپه بلند شد و دلارای تلخ لبخند زد _ آره زن پرده را کنار زد و دوباره درخواست کرد نزدیک شود هم زمان با خنده سرتکان داد _ همونه پس! نگران نباشید برای بچه‌ی بعدیتون از این استرس و وسواس ها روی وزن و بقیه…
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 57 5 (1)

6 دیدگاه
  آراد:گذشته رو بیخیال داداش فعلا بیا در حقم برادری کن اشکی:چی میخوای؟ آراد:چیز خواستی نمیخوام فقط اینکه مثل بچگیات یه جوری این مهنازو جلوی بقیه ضایع کن تا دلم خنک شه اشکی:مهناز کیه؟ هه مهنازو بگو که چقدر شب خواستگاریم برای اشکی عشوه اومد بعد این هنوز نمیشناستش برگشتم…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 78 3.7 (3)

1 دیدگاه
  طبق معمول اخم کرده بود و با حرصی پنهان به مهمون ها نگاه می کرد: -مادر ما فکر کرده عروسیه که اینقد مهمون دعوت کرده.. خنده ام گرفت از حدسی که کمی قبل زده بودم..انقدری می شناختمش که بدونم بالاخره یه چیزی میگه… لبخندم رو خوردم و اروم گفتم:…
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 51 4.3 (4)

1 دیدگاه
  ماشین رو جلوی یه طلافروشی بزرگ پارک کرد و پیاده شد. هیج عقیده‌ای نداشتم که قراره برای سر عقد چی بخریم. وارد طلافروشی که شدیم مرد فروشنده ازجا بلند شد. – سلام جناب، بفرمایید. امیر‌علی نگاهی به من انداخت. – اول حلقه؟ آروم سر تکون دادم. مرد فروشنده چند…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 255 5 (1)

6 دیدگاه
  خودمو تو آینه قدی داخل اتاقک برانداز کردم. قسمت پوشندگی این لباس از سینه تا رون پا بود و مابقی یعنی آستینها و دامنش تور بود. تورشفاف با دونه های سفید ودرخشان مروارید. مطمئن نبودم رضایت بده همچین چیزی بپوشم اما اگه نمیداد باهاش قهر میکردم! چقدر رفتارام بچگونه…