رمان ناسپاس Archives - صفحه 5 از 10 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان ناسپاس

رمان ناسپاس پارت 87

  با دلخوری بهش نگاه کردم و بعد گفتم: -برای خودم متاسفم…متاسفم…متاسفم…تو حال منو بد کردی…متاسفم متاسفم متاسفم… هیچ حرف کامل و جامعی نمیتونستم بزنم.من فقط متاسف بودم.برای خودم.برای خود لعنتیم که مثل احمقها خودمو تقدیمش کردم. دستمو سمت دستگیره دراز کردم و خواستم برم بیرون که از پشت پیرهنم رو گرفت و با چرخوندم کمرموکوبوند به دیوار و با

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 86

  به دستهام که روی سینه اش بود نگاه کردم و بعد دوباره گفتم: -این اولین بوسه ام بود… وقتی این جواب رو بهش دادم آن چنان گُر گرفتم وداغ و خجل شدم که دلم میخواست زمین دهن وا بکنه و منو ببلعه. آهسته لب زد: -پس بار اولت بود!!! چشمامو بازو بسته کردم و گفتم: -آره…بار اولم بود! یکم

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 85

  دوباره با انگشتش بهم اشاره کرد و بعد آهسته گفت: -خم شو…زودباش…. چون اینو گفت و ازم خواست بیشتر به دیوار چسبیدم برای اینکه دلیلی نداشت بهش نزدیک بشم. یه جور مشکوکی نگاهش کردم آخه واقعا هم مشکوک بودم برای همین پرسیدم: -برای چی باید خم بشم !؟ بی هیچ خجالت یا ابایی از واکنش تند احتمالی من دستهاش

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 84

  ناباورانه و بهت نگاهش کردم. اصلا تصور نمیکردم همچین نظر و تفکری داشته باشه… یعنی از اینا بود که گلی دوست دختر داشت؟ لبم رو گزیدم و سخت رفتم توفکر. تو ذهنم به خودم گفتم: “ببین…ببین چه آدم مزخرفیه!؟ دیگه دوستش نداشته باش.نویان رو تحمل کن چون مجبوری…اینی هم که دوستش داشتی که توزد از آب در اومد” دستهامو

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 83

  دستشو از روی شونه اش پس کشید و بعد گفت: -خیلی خب پس بیا بریم اتاق من و یکم ماساژم بده خانم بلدی… تردید داشتم واسه انجام اینکار.اما گفتم که.نگرانش بودم.بدجور هم نگرانش بودم.واسه همین بی حرف و بی کلام دنبالش راه افتادم سمت اتاقهاش. درو باز کرد و رفت داخل. قلبم مثل یه موجود آروم و مظلوم تو

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 82

  دستهامو مشت کردم وگفتم: -اکه من فضولم تو یه دروغگویی…یه آدم نمک نشناس…چطور میتونی راجع به یه آدم شریف همچین چرندیاتی به زبون بیاری؟ زل زد تو چشمهام و بانفرت گفت: -موش کوچولوی کثیف! کثیف اون بود.اون بود که داشت جلوی امیرسام از مادرش بد میگفت. این اِند اِند نامردی بود.اند بی مرامی… با همون دستهای مشت شده و

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 80

  مدت زیادی فقط بهم خیره بود.باورش نمیشد ولی قطعا اگه میدونست اون خیری که ازش حرف میزنم نه واقعا دوست صمیمی منه و نه یه خیر واقعی و بهای دادن این پول دادن تن و روح من هست حتما باورش میشد چه خبره!!! لبهای تحلیل رفته اش اونقدری ازهم وا شدن که دندونهاش مشخص بشن. سرش رو به آرومی

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 79

  بلند شدم و صاف ایستادم. آب از سرو صورتم میچکید کو گاهی حتی از پلکهام. دیگه مهم نبود کی و چه موقع برگشته. برگشتنش دلیل خاصی داشت دلیلش هم سلدا بود… دختری که نمیدونه چرا اینقدر مهر و عشقش تو وحود امیرسام پررنگ بود که اون رو دنبال خودش کشوند تا اینجا… انگشتمو رو لبهای خیسم کشیدم و پرسیدم:

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 78

  شونه بالا انداخت : -اسمشو بزار عشق و علاقه و غیرت… ناخواسته لبخند تلخ کمرنگی زدم. رو رفتارهای غلطش اسمهای جورواجوری میذاشت که اصلا بهش نمیومد. مثل غیرت یا حتی همون عشق و علاقه ای که خودش ازش حرف میزد و ادعاش رو داشت. باعصبانیت گفتم: -این فقط و فقط اسمش تهدید… با تاکید تکرار کرد: -نه…این‌عشقه…. دستگیره رو

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 77

  دلم مرگ میخواست. حاضر بودم دستهامو باز کنم و با آغوش باز به استقبال مردن برم اما عمرم اونقدری طولانی نشه که بخوام کنار نویان زندگی کنم. اونقدر واسه اینکه نبینمش و چشمم به صورتش نیفته سرمو برگردونده بودم و نگاهمو دوخته بودم به بیرون که احساس میکردم گردنم یه وری شده . صدای موسیقی شادی که مثلا واسه

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 76

  رو به روی هم نشستیم. جایی که میشد به شهر دید داشت. جایی در ارتفاع…یه مکان که آدم دوست داره با دل خوش و با آدمهایی که دوستشون داره پا توش بزاره اما… اما من نه دل خوشش رو داشتم و نه حتی با کسی بودم که ذره ای نسبت بهش عشق و حس خوشایند داشتم! گارسون سفاراشت رو

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 75

  پشت دستمو رو چشمهای نم دارم کشیدم و قدم زنان راه افتادم سمت در … ننجون از پشت سر با صدای بی رمقی پرسید: -کجا میری ساتو …؟ بدون اینکه برگردم سمتش جواب دادم: -میرم جایی.دیر برمیگردم.برای ناهارمنتظر من نمونین! صدای لرزونش رو برد بالا تر و دوباره با کنجکاوی پرسید: -آخه کجااااا…کجا میری دختر… حین راه رفتن سرم

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 74

  پس ماجرا این بود. سلدا و امیرسام ازبچگی یه دورانی رو باهم بزرگ شدن و حالا اون دنبال عشق دوران بچگیش بود. دنبال کسی که مهرش ظاهرا تو اینهمه سال از قلبش بیرون نرفت. تمام ماجرا احتمالا همین بود. امیرسام حتما عاشق وکشته مرده ی سلدا بود که بخاطرش بلند شد اومد ایران دنباش گشت و حتی با اینکه

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 73

  هوا تاریک بود که برگشتم خونه. فوزیه رو تخت نشسته بود و قلیون میکشید اما خبری از بقیه نبود. به حوض که نزدیک شدم خم شدم و چند مشت آب به صورتم زدم. شیرین سرش رو از توی آشپزخونه بیرون آورد و پرسید: -اهوووی ساتو برگشتی؟؟؟ سرمو بالا گرفتم و گوشه ای از آستین لباسمو روی چشمهای خیسم کشیدم

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 72

  انگشتاشو به معنای جلو اومدن تکون داد و گفت: -خب…بیا سمتم…بیا.بیا و حرفتو بزن… هرچه بیشتر بهش نزدیک میشدم‌ضربان قلبم شدیدتر میشد.مضطرب بودم چون هنوز اون تصویرسازی لعنتی اون از آینده دست از سرم برنداشته بود. مرگ مادرم یعنی مرگ من… مرگ شب و روزهام.مرگ نفسهام. اما من نمیخواستم زن یه قاتل بشم. رو به روش ایستادم و بهش

ادامه مطلب ...