رمان ناسپاس پارت 87
با دلخوری بهش نگاه کردم و بعد گفتم: -برای خودم متاسفم…متاسفم…متاسفم…تو حال منو بد کردی…متاسفم متاسفم متاسفم… هیچ حرف کامل و جامعی نمیتونستم بزنم.من فقط متاسف بودم.برای خودم.برای خود لعنتیم که مثل احمقها خودمو تقدیمش کردم. دستمو سمت دستگیره دراز کردم و خواستم برم بیرون که از پشت پیرهنم رو گرفت و با چرخوندم کمرموکوبوند به دیوار و با