رمان Archives - صفحه 10 از 558 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان

رمان سال بد

رمان سال بد پارت 104

    از همان فاصله نگاهش گره خورد در نگاه عماد …   سیبک گلوی عماد بالا و پایین غلتید … چیزی در دلش تکان خورده بود .   آیدا از جا برخاست و تمام قد ایستاد . با آن نگاه رک و نترس … که شبیه یک شمشیر آخته بود !   احساس ناامیدی غلیظی عماد را گیج کرد

ادامه مطلب ...
رمان جزر و مد

رمان جزر و مد پارت 26

      _وقتی داشتی نخ دار و میبردی ام من بی هوا اومدم؟؟     ای بابا ول کن نیست….منم حوصله ندارم سرمو تکون دادم و خم شدم چقدرم پخش و پلا شده جارو میخواد ولی حداقل تیکه های بزرگ و جمع کنم     یه دفعه دستش دراز شد سمت شیشه ها   _چیکار داری میکنی؟    

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 346

            ناچار همراهش به سمت ماشین راه افتادم، دم ماشین دوباره نیاز را به آغوشم داد و در را باز کرد. ساک وسایلش را عقب گذاشت و خودش هم سوار شد.   _ درس و دانشگاه خوبه؟ اذیت نمیشی؟ استادا خوبن؟   چپ چپ نگاهش کردم، انگار با دختر هجده ساله طرف بود، انگار نه

ادامه مطلب ...

رمان دچار پارت ۹ پارت انرژی درخواستی

******   «دﻟﻢ از ﻧﺮﮔﺲِ ﺑﻴﻤﺎرِ ﺗﻮ ﺑﻴﻤﺎرﺗﺮ اﺳﺖ»   عماد   سامان این روزها زیادی روی مخ من می‌رود و عصبی‌ام می‌کند. آن روز که با شبنم قرار داشتم لی‌لا را با خودش آورد. هر چند که لی‌لا برای من کسی جز یک کارمند ساده نیست، ولی نمی‌دانم چرا از اینکه ما را با هم دید خوشم نیامد. امروز

ادامه مطلب ...
رمان تاوان

رمان تاوان پارت 27

  _اون کثافت؟؟حتی نمیدونه حتی اسمش چیه؟ چون ازم متنفره……از بچمم متنفره تا حالا یه بارم نیومده سراغش اون اصلا نمیخوادش _مسئولیتش با پدرشه موظفه قبولش کنه خشکم زد بی تاب تر شدم یاد کارش افتادم _میدونم…….قبول میکنه میخواد منو عذاب بده _نمیتونه……. _آره همینه……ح…..حتما میگیرتش و یه بلایی سرش میاره تا منو شکنجه کنه اون داشت منو میکشت…… بچمم

ادامه مطلب ...

رمان دچار پارت ۸

******   سه روز از برگشتنمان می‌گذرد و عماد همان آدم سرد و دور همیشگی است و هیچ شباهتی به عمادی که در آلاچیق با من از کودکی‌اش حرف زد ندارد. انگار آن رخداد فقط مختص آنجا و همان‌ روز بود و فراموش شد. از وقتی برگشته‌ایم نگاه‌های خانم صدیق و یک دختر دیگر از قسمت بازاریابی، به من کینه‌توزتر

ادامه مطلب ...
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 66

          گلین را روی ویلچر گذاشتند، جیغ میزد زیادی درد میکشید.   – ببرینش اتاق زایمان… سی و هشت هفته و سه روزشه، کیسه آبش پاره شده. جنسیت پسره ، مادر بیست ساله ست.   پرستارهای دیگر سر تکان دادند ، نریمان با وحشت دنبالش میدوید ، می‌ترسید بلایی سر همسر یا پسرش بیاید. دست زنش

ادامه مطلب ...
رمان بگذار اندکی برایت بمیرم

رمان بگذار اندکی برایت بمیرم پارت 75

        نازنین به دفاع از امیرعلی گفت: یبس نیست من روم نمیشه وگرنه وقتی شروع کنه به بوسیدن دیگه ول کن نیست…!   سایه مبهوت گفت: دختری هنوز…؟!   ابروهای نازنین بالا رفت. -نباید باشم…؟!   سایه متعجب خندید… -دمش گرم خیلی خودداره….نه خوشم اومد..!!!   عصبانی از موضوعی که راه انداخته بودند، ظرف های ماست و

ادامه مطلب ...
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 116

        پریناز اضافه کرد:   _ شعبهٔ استانبول گاتا!   پریماه را که به‌شدت درحال جویدن یک دمپایی پلاستیکی بود بلند کردم.   _ این دمپایی رو بگیر از بچه‌!   از جایش بلند شد تا پریماه را بگیرد.   سهند رو به من کرد.   _ بذار بخوره، بابا، لثه‌هاش می‌خاره.   توپیدم.   _ دمپایی

ادامه مطلب ...

رمان دچار پارت ۷

****** «جنایت پدرانه» لی‌لا از ماشین هتل پیاده می‌شویم و جایی که می‌بینم فوق‌العاده است. بندری بزرگ پر از کانتینرهای رنگارنگ، و اینجا خیلی بزرگ و شلوغ است. روی دریا کشتی‌های زیادی پر از کانتینرها منتظر تخلیه با جرثقیل‌ها هستند و منظره چشمگیر است. با هیجان زمزمه می‌کنم _چقدر قشنگه اینجا _سعی کن دقیقا کنار من قدم برداری سامان گفته

ادامه مطلب ...
رمان جزر و مد

رمان جزر و مد پارت 25

      خیلی نزدیکش بودم که معذب خودشو جمع کرد     _محمد طاها یه جوری نبند دیگه بلااستفاده بشه دستِ ها     _تو یکی هیچی نگو که بعدا باهات کار دارم……محکم فشارش بده     امیر دستشو دراز کرد که تمام حرصمو سرش خالی کردم   _تو نه…..خودش…..   _خیلی خب بابا چته….این اصلا زورش میرسه محکم

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 344

        دوباره سرم رو بوسید و وقتی ازش جدا شدم، دنیز پرید وسط و با نیش باز گفت: -منم خوشگل شدم؟!..   البرز کمی نگاهش کرد و بعد با بی خیالی گفت: -نه..تو همون زشتی هستی که قبلا بودی..   همه زدیم زیر خنده و دنیز جیغ خفه ای کشید و خواست البرز رو بزنه که کیان

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 345

            محکم لپ‌های نیاز را بوسیدم و سر به گردنش چسباندم تا بویش را به مشام بکشم. پدرسوخته داشت میخندید! دوباره بوسیدمش و پاپیون صورتی دور کله‌اش را مرتب کردم:   _ مامان قربونت بره، میرم سرکلاسم خب؟ اینجا با بابا بمون، اذیتش نکنی…باشه؟   همچنان در اغوشم نگهش داشتم، قباد هنوز یاد نگرفته بود

ادامه مطلب ...
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 55

    یک لحظه انگار مغزم خاموش شد و فراموش کردم دختر مقابلم حنانه است، کسی که ده سال آزگار عشقش را در قلبم داشتم.   توی صورتش براق شدم و دندان روی هم ساییدم، برای حنانه ای که حتی در رویاهایم هم نازک تر از گل به او نگفته بودم.   _ اون دیوونه نیست، ممنون بابت کمکت ولی

ادامه مطلب ...

رمان دچار پارت ۶

سومین جمعه‌ای که به خانه‌اش رفتم یک ساعت زودتر از ساعت همیشگی رسیدم و زری خانم آیفون را برایم زد. وارد که شدم از دیدن عماد درون استخر که با سرعت، حرکت پروانه شنا می‌کرد ماتم برد. پوست سبزه و خیسش زیر نور آفتاب می‌درخشید. نفهمیدم برگردم، چشمهایم را ببندم یا داخل خانه بروم. اواخر تابستان بود و من قبلا

ادامه مطلب ...