رمان Archives - صفحه 7 از 558 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان

رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 60

      حرکت دست تمنا روی موهایم متوقف شد و با صدایی بلند آب دهانم را بلعیدم.   هر دویمان کاملا محسوس هول کرده بودیم و تنها تفاوتمان این بود که سر من میان آغوشش بود و لرزیدن پلک هایم از نگاه عامر پنهان!   فین فین کنان به تته پته افتاد.   _ بی… بیمارستان واسه چی؟!  

ادامه مطلب ...

رمان دچار پارت ۱۹

سامان قرار است یک ماه بعد پیش پدر و مادرش برود و به سرعت کارهایش را انجام می‌دهد. از اینکه در شرکت نخواهد بود دلم می‌گیرد ولی مادرش با حضور او قدرت بیشتری برای جنگیدن خواهد داشت و برایشان دعا می‌کنم.   در حالیکه ماگ طوسی صورتی‌ام را در دست می‌فشارم و گرما و بوی خوش نسکافه برای سریع‌تر خوردنش

ادامه مطلب ...
رمان جزر و مد

رمان جزر و مد پارت 30

    _مادر چرا چیزی نمیخوری؟     اصلا اشتها نداشتم و فقط منتظر بودم ببینم میخواد چی بگه؟ اگه یه ذره شک داشتم داره دروغ میگه همین الان وسایلمو جمع میکردم و میرفتم و پشت سرمم نگاه نمیکردم     به چشمای حاج خانوم نگاه کردم اگه ازش بخوام مادرمو ببخشه و نذاره پسر ازش شکایت کنه چی؟  

ادامه مطلب ...

دانلود رمان در خلوت یک گرگ به صورت pdf کامل از فاطمه لطفی

    خلاصه رمان:   رئیس مجموعه‌ی مشهور آژند، مرد مرموزی است که جز نام هیچ کس چیز دیگری از او نمی‌داند. به علت مبتلا بودن یه یک بیماری روانی، قلمروئی جدا و مستقل از آدم‌ها دارد و به تنهایی حکمرانی میکند. کسی مجوز ورود به خلوتش را ندارد تا وقتی که…    

ادامه مطلب ...

دانلود رمان پیاده رو خلوت خیابان ولیعصر به صورت pdf کامل از بابک سلطانی

        خلاصه رمان:   ماجرا از بازگشت غیرمنتظره‌ی عشق قدیمی یک نویسنده شروع می‌شود. سارا دختری که بعد از ده سال آمده تا به جبران زندگی برباد رفته‌ی یحیی، پرده از رازهای گذشته بردارد و فرصتی دوباره برای عشق ناکام مانده‌ی خود فراهم آورد اما همه چیز به طرز عجیبی بهم گره خورده.   رفتارهای عجیب سارا، حضور

ادامه مطلب ...

رمان دچار پارت ۱۸ درخواستی و دِلی

« هیگیا »     صبح که به شرکت می‌روم هنوز نیامده. ساعتی می‌گذرد و از فکر اینکه امروز نخواهد آمد عصبی و بی‌قرار می‌شوم. لعنت به من. لعنت به قلبم که منتظرش است. وقتی در باز می‌شود و قدم توی اتاق می‌گذارد، جریان خوشحالی عمیقی مثل برق از جانم می‌گذرد. نگاهم نمی‌کند سلامی نمی‌دهد و پشت میزش روی صندلی می‌نشیند.

ادامه مطلب ...
رمان تاوان

رمان تاوان پارت 31

  _ماما….. هق هقم بلند شد و محکم بغلش کردم _من بدون تو چیکار کنم؟؟ خدایا حق من این نیست پس کجایی که دارن پاره ی تنمو ازم میگیرن کجایی که به دادم برسی؟ مگه من بنده ات نیستم مگه تو خدا نیستی؟ *** دوباره برم گردوندن بند معمولی عروسکش و یادش رفت بچم عروسکی که تواین دوسال باهاش میخوابید

ادامه مطلب ...

رمان دچار پارت ۱۷

عماد همراه آن دختر از مقابلم رد می‌شوند و سر به زیر می‌اندازم. وقتی به هژار می‌رسد با سر اشاره‌ای به من کرده چیزی به او می‌گوید و رد می‌شود. چه حالی دارم خدا می‌داند و دست می‌برم عرق روی پیشانی‌ام را پاک می‌کنم. بقیه طوری به متکاها تکیه داده و مخمور هستند که انگار هر شب بساطشان همین است

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 105

        صدایش ضعیف بود . فرسنگ ها فاصله داشت با آن شهابِ ورزشکار و قوی که عاشقش بودم … اما من هنوز هم او را می پرستیدم ! هنوز جانم به جانش بسته بود !   پیش رفتم تا نزدیک تختخوابش … و بعد روی لبه ی تخت نشستم . نگاهش لحظه ای از من جدا نمی

ادامه مطلب ...
رمان بگذار اندکی برایت بمیرم

رمان بگذار اندکی برایت بمیرم پارت 79

        سایه ابرو بالا انداخت. – عه تو که از امیر خوشت نمیومد…؟!   رستا خودش هم نمی فهمید چه مرگش شده که داشت فرار می کرد وگرنه او عاشق امیریل بود… -راه رو اشتباه رفتم سایه…!     سایه متوجه نشد. -میشه یه جوری حرف بزنی منم بفهمم…!   رستا نگاه پر اشکش را به سایه

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 203

          مرد در را با کلید باز کرده و کنار ایستاد.   _ بفرمایین خانم!   سراب نگاه چپکی و ریز شده اش را به صورت برافروخته ی مرد دوخت. حالا خانم شده بود؟!   _ کارتو یادم نمیره، حواست به خودت باشه!   از درون در حال مرگ بود و تمام اعضای تنش به رعشه

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 350

            _ منم دلم برا تو…   چپ چپ نگاهش کردم، دلم نمیخواست جلوی بچه‌های کلاس که همگی طوری زیرچشمی نگاه میکردند که انگار من نمی‌فهمم بمانیم.   انگار او هم از نگاهم به اطراف فهمید، که درب ماشین را برایم گشود، کیفم را هم گرفت و عقب گذاشت.   بعد از حرکت کردنش، دیدم

ادامه مطلب ...

رمان دچار پارت ۱۶

******   « احتضار »   پشت کیسه‌های بزرگی که بُرزان و هژار عقب نیسان وانت بار زده‌اند مخفی شده‌ام و دارم از سرما و ترس می‌لرزم. ساعت دوازده و نیم شب است و عماد فکر می‌کند در اتاق خوابیده‌ام. چند بالش را شکل فرم بدن زیر لحافم جاسازی کرده‌ و پشت پرده پنهان شده بودم که عماد خیلی آرام در

ادامه مطلب ...
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 59

      با قطع شدن تماس هاج و واج به هم زل زدیم که با جیغ بنفش تمنا من هم جیغ هول زده ای کشیدم. تمنا همچون دیوانگان جیغ میزد و دور خود میچرخید.   _ داره میاد، وای! الان لو میریم، داره میاد!   دستپاچگی اش به من هم سرایت کرد و نشسته سرجایم مدام وول میخوردم.  

ادامه مطلب ...
رمان جزر و مد

رمان جزر و مد پارت 29

    ریحانه&     بیشعورِ که نمیفهمه چی میگه چرا اینطوری ان بابا؟؟     عکس بابا که از حاج خانوم گرفته بودم دستم بود چون خودمون نداشتیم از صدقه سر منوچهر همه رو پاره کرده بود     از اون موقع اون حرفا زد دارم با بابا حرف میزنم بهش غر میزنم میدونم تقصیر اون نیست من دلم

ادامه مطلب ...