دسته‌بندی: رمان حورا

رمان حورا

رمان حورا پارت 214

            به سمتش برگشتم و منتظر نگاهش کردم، اخم در هم داشت: _ تو شهر زندگی میکردیم، خیلی ازم میخواست بیارمش اینجا…هربار که میاوردمش ولش میکردم و برمیگشتم شهر، بهش توجه نمیکردم، گاهی حتی…   دستانش را در هم پیچید و خیره‌ی انگشتانش شد: _ تحقیرش میکردم، اما وقتی پشیمون شدم که خیلی دیر بود،

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 213

            برخاستم و نزدیکتر رفتم، جای قشنگی بود: _ خیلی قشنگه…چرا اینجوری میکارید؟   دستش مکثی کرد، نم هوا میگفت که شاید امروز باران ببارد: _ هرسال این تاریخ یکی میکارم…   ابروهایم بالا پرید، پس میشد گفت هشت سالیست که میکارد: _ چرا؟ هشت سال؟   اخرین قسمت پای نهال را خاک ریخت و

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 212

            باغ سیب داشتند. اما بی برگ و درخت بود، درواقع داشت جوانه میزد شاخه‌هایش، میشد تک و توک شکوفه‌هایی هم دید، اما برهنگی‌ باغ زیادی در چشم میزد.   هوا هم دو سویه شده بود، گاهی سرد، گاهی سوزناک، گاهی گرم و مرطوب. بهار بود و در روایتی کوردی، شنیده بودم به این فصل

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 211

            جوراب‌هایش را هم کند و با پا زدن دمپایی‌های دم در، دوباره بیرون رفت. نگاهم به حاجیه‌خاتون برگشت، داشت گوجه فرنگی‌ها را خرد میکرد، بنظر صبحانه‌ی لذیذی بود، با تخم‌مرغ محلی و صدای خروسی که تازه داشت بلند میشد، موبایلم را که در جیب هودی گذاشته بودم بیرون اوردم.   ساعت پنج صبح بود!

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 210

              چرخی در تخت زدم. هنوز گیج خواب بودم که صدایی مردانه بلند یاالله گفت. در جا پریدم، تازه یادم آمد که خاتون گفته بود پسر مش حسن می‌آید.   سریع نشستم، لباس‌هایم را باید عوض میکردم، صدای احوال پرسیشان می‌آمد. ظاهرا هنوز داخل نیامده بود، اما صدای گیرایی داشت!   سریع پیژامه‌ام را

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 209

            گنگ درحالی که به سمت لحاف و تشکی که برایم گذاشته بود میرفتم، پرسیدم:   _ چرا خب؟ چیکار به اون دارم من؟   بی آنکه نگاهم کند پاسخ داد: _ مادر نداره این پسر، جوونه، هم قد و قواره‌ی وحید پسرمه، صبحا میاد پیش من صبحونه میخوره، واس خاطر تو که نمیتونم بگم

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 208

            حورا     از آن آلوچه‌ها در دهانم گذاشتم، مزه‌ی ترشش که در دهانم پیچید با لذت چشم بستم. آلوچه خشک‌های حاجیه‌خاتون بود که به قول خودش تابستان درست کرده تا در زمستان مزه مزه‌اش کند.   از آلبالو بود، انگار پخته بودش و سپس در سرکه نگهش داشته بود، و با نمک خشک

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 207

            میدانست لاله این روزها زیادتر میخوابد، سریعتر خوابش میبرد، بعد از نیم ساعتی، از جا برخاست و به اتاق برگشت، ندیدن موبایل لاله در جای قبلی‌اش، اخم‌هایش را در هم کشید.   نگاهش دور تا دور تخت چرخید، شاید نزدیک به خودش قرارش داده بود، اما نبود، ندیدش! به سمت تخت رفت، شک کرد

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 206

            مکث کرد، شب وقتی برگشتند، حورا رفته بود…شاید ظهر با کیمیا تماس گرفته بود تا سر و گوشی اب دهد؟ باید میگفت که حورا رفته است؟   _ داداش مشکلی پیش اومده؟   زبان به لب‌هایش کشید: _ نه، برو بخواب…سلاممو به وحید برسون!   _ میخوای بدم باهاش حرف بزنی؟   برای خود

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 205

            همراه لاله به اتاق خواب رفتند، اطراف را نگاه کرد، چشمش به موبایل لاله که افتاد، فکری به سرش زد. _ تو بخواب، من یه تماس کاری دارم.   لاله متعجب روی تخت نشست: _ این وقت شب؟   موبایلش را برداشت و به سمت در رفت: _ اره، تو بخواب…باید یه زنگ به

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 204

            با صدای در اتاق مشترکش با لاله، سریع و ناخواسته دستی به صورتش کشید، نمیخواست کسی بفهمد، نمیخواست فعلا لاله به چیزی شک کند، همینکه بدانند حورا رفته کافی بود، باید واکنش‌ها را میدید!   از جا برخاست، برگه‌ی آزمایش و نامه را تا زد و در جیب گذاشت. به سمت در رفت که

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 203

          راوی     نامه در دستش بود، روی تختی نشسته بود که سالها شاهد زنانگی‌های معشوقش بود. خیره به کلماتی که نمیفهمیدشان، خیره به ان حرف‌ها، خیره به اتاق خالی از لباس‌هایش…   نگاهش به بالش روی تخت افتاد، شاید تنها چیزی که از او باقی مانده همین بود، تنها چیزی که عطرش را میداد!

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 202

            _ چمدونتو میذارم تو، خودتم هرموقع خواستی بیا، سفارشتو بازم به خاله میکنم، با اینکه میدونم جات اینجا راحته، اگه بازم احساس کردی نیاز به چیزی داری یا راحت نیستی کافیه بگی به مش حسن بهم زنگ بزنه!   گیج پرسیدم:   _ خودم چرا نمیتونم؟   از شیشه نگاهی به بالا و آسمان

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 201

            _ دکتر چی گفت راستی؟ چجوری شد اصلا؟ سه سال تلاش کردین، این موقع که مشکل دارین…   سکوت کرد، شانه‌ای بالا انداختم، سر به صندلی تکیه زده پاسخ دادم: _ عیب از قباده ظاهرا…منم بخاطر کیستی که چند ماه پیش مشخص شد که یه ساله درگیرشم و قبلا هم یه سری مشکلای جزئی

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 200

            پس از ان خبر خوب، انرژی به دلم چسبیده بود. ان روز را با خوشحالی تمام کردم، کیمیا به مادرش هم خبر داده بود و قباد و بقیه هم خوشحال بودند.   دور هم شام خوردیم، با حضور آنها بیشتر سکوت میکردم اما، حالا میفهمیدم پرخوری‌هایم از کجا آب میخورد، این جنین شکموی درونم،

ادامه مطلب ...