رمان هامین پارت 36
پالتوهامونو که تحویل دادیم و به سمت سالن داخلی رفتیم. هنوز پامونو داخل سالن نذاشته بودیم که یه چیزی مثل تیر از کنارم رد شد. بهت زده چرخیدم و به دختر سفید پوشی که با دوتا دست بازوی هامینو گرفته بود و مثل میمون درختی بهش چسبیده بود نگاه کردم. اگه قد بلندش نبود