رمان ناسپاس پارت 102
یک گام عقب رفت و گفت: -خیلی خب باشه خودت دربیار! یکی دو کام دیگه هم عقب رفت.دستهاش به دوطرف کمرش تکیه داد و گفت: -تسلیم توام… پوزخندی پر تاسف زدم و گفتم: -تو تسلیم شیطانی نه من… خندید و گفت: -اوووه! شاید ! تدامه بده ساتین …دربیار عزیزم! بانفرت گفتم: -به من نگو عزیزم! لبخند حرص دربیاری تحویلم