رمان آوای نیاز تو پارت 91
آیدین سری تکون داد و پوفی کشید و همون لحظه گوشیم زنگ خورد… دوباره سمت میز کارم رفتم و با دیدن اسم آوا لبخند پنهونی رو لبم نشست. همین طور که باز پشت میزم میشستم جواب دادم و صداش تو گوشم پیچید و یه لحظه از ذهنم رد شد اگه یه وقت برعکس همین چند وقت که شده