رمان آوای نیاز تو Archives - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت آخر

    فقط احساس میکردم يه چيز داره چنگ میزنه تو گلوم! چند قدم برداشتم و رفتم داخل ولی واقعا پاهام ياری نمیکرد جلو تر برم! در آخر خود پرستاره جلو اومد و من تازه صورت کوچيک سفيدش رو ديدم با چشمايی که بسته بود و مشخص نبود به من رفته يا به آوا! ناباور دو تا دستام و رو

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 267

    نيشخندی زدم و ليوانم و رو ميز گذاشتم و گفتم: _کوتاه بيايم يا کوتاه بيام!؟ ديگه چقدر کوتاه بيام!؟ از دلخوريام گذشتم ولی اون دست پيش گرفته پس نيفته با دلخوری بيشتر ادامه دادم: -گفتم باشه عيب نداره بزار من راه بيام باهاش من اين زندگی و بسازم اما به من بگو وقتی يکی به اسم شوهر جلو

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 266

    _نميدونم چه قانونيه اما آدما اين طورين که با يه عده يا يک نفر خوشحال ترن، راحت ترن ولی هميشه دوست دارن و ميخوان که برن سمت کسايی که بهشون محل نمیدن و تو تنگا قرارشون ميدن! شايد ميخوان به اون يه عده که بهشون محل نميدن خودشون و ثابت کنن شايدم خب دوستشون دارن… نمیدونم خيره بهش

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 265

    قلپ ديگه ای از آب ليمو نمک ترشم خوردم و خواستم برم تو اتاقم که صدای جاويد باعث شد نگاهم و به ته سالن پذيرايی بدم _بيا اين جا متعجب نگاهش ميکردم که اشاره ای به مبل رو به روش کرد و جدی تر گفت: _با توام! با ترديد سمتی که گفت رفتم و روبه روش ايستادم که

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 264

      _چه قيمتی مد نظرتونه!؟ _ما فقط بيست درصد تخفيف خواستيم چون ثبت سفارشامون زياد اما آقای اريانمهر مرغشون يه پا داره سری تکون دادم و نگاهم و به جاويد دادم _عيب نداره من مشکل و حل میکنم برای اين که مشتريمون بمونين ما به شما بيست و پنج درصد تخيفيف ميديم خيالتون راحت با پايان جملم احساس

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 263

    خنده عصبی کردم و گوشزد گرانه روی فامیلی جاوید تاکید کردم و سوالی گفتم: _منظورتون آقای آریانمهر دیگه؟   اخم کمرنگی کرد _بله   _حتما اشتباهی شده چون این جا دفتر کار منه!؟   ابروشو این بار داد بالا _جاوید یعنی آقای آریانمهر این طوری به من نگفتن   دستام مشت شد و احساس حسادت تو کل وجودم

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 262

    نیمچه لبخندی زدم و نیم نگاهی به چهره ی جاوید کردم، نفس عمیقی کشیدم که صدای جاوید این بار توجهم و جلب کرد _من چه دِینی به فرزان دارم!؟   با گفتن این جمله متعجب بهش خیره شدم فکر میکردم فراموش کرده این بحث و اما انگار هنوز موضوع پیامکا یادش بود تو سکوت خیره بهش بودم که

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 261

      هنوز حرفش و کامل نزده بود که تو یه تصمیم آتی یه قدم بلند سمتش برداشتم و محکم چسبوندمش به خودم ساکت و ترسیده نگاهم می‌کرد اما من نمی‌دونستم‌ چی بگم! می‌گفتم ببخشید به خاطر قضاوتای الکیم یا می‌گفتم منم هنوز دوست دارم ولی هنوز از دستت خیلی دلخورم طوری که دلم باهات هنوزم صاف نمیشه!؟ شایدم

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 260

    دستی رو چشمام کشیدم، خواستم برم اما نگاهم به صفحه روشن گوشی تو دستش خورد! صفحه ی گوشیش روشن بود و این یعنی آوا تازه از سر خستگی خوابش برده… نگاهی به صورتش کردم و بعد نگاهی به گوشی تو دستش و کنجکاو گوشی رو از لای دستاش بیرون کشیدم و بهش خیره شدم فکر میکردم الان با

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 259

    با یاد اون شب نحس مهمونی که از عصبانیت یه غلطی کردم و از شانس گندم آیدینم شاهدش شد اخمی کردم _اگه منظورت رابطه اون شبم با ژیلاس همون یک بار بود اونم سر عصبانیت و نداشتن حواس اصلا همه اینا یه طرف من فرق دارم من…   پرید وسط حرفم _چه فرقی!؟ عیب عیبِ زن و مرد

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 258

  ×××   جاوید*   کلافه دستی لای موهام کشیدم و به ساعت نگاهی کردم… دو سه ساعتی میشد از آزمایشگاه اومده بودیم اما صدای گریه از اتاقش قطع نمیشد و این وسط وجدان منم انگار بیدار شده بود و هی بهم می‌توپید که چرا همچین کاری کردی ولی عقل و منطقم می‌گفت تنها کار درست همین بود وقتی بهش

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 255

    فکش منقبض شد که حرصی ادامه دادم _می‌دونی! نباید به حرف فرزان گوش میدادم اون‌ گفت بیام بهت حقیقت و بگم اون گفت تو پدر این بچه ای حق داری بدونی اون بود که گفت یه فرصت دیگه به خودتون بدید اما تو!… تو هنوز‌ همون نامرد قبلی ولی من دیگه اون آوا بی کس ساده نیستم! می‌دونی

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 254

  ×   رو تختم‌ نشسته بودم و پوست لبم و می‌کندم و اصلا دوست نداشتم اون آزمایش لعنتی و بدم! بدجور ترس تو دلم‌ می‌نداخت و از طرفی فکر این که وقتی اونجا اون آزمایش و بدم‌ به چشم پزشک و بقیه چه آدمی دیده می‌شدم بدتر با روح و روانم بازی می‌کرد!   در اتاقم که باز شد

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 253

    نگاه ناباور بغض دارم رو صورتش بود و سری به چپ و راست تکون دادم که نگاهش و ازم‌ گرفت و از صندلی میز ناهار خوری بلند شد _پاشو برو آماده شو نیم ساعت دیگه بریم!   پشتش و کرد و خواست بره که صدام دراومد _ادعات میشه اما هیچی هیچی نمیفهمی.. تُ‌تو…   سری به چپ و

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 252

  ×   صدای قلبش که به گوشم می‌رسید دوست داشتم گریه کنم از فرط خوشحالی که بچم سالمه! نگاهم به دکتر بود که روبه ما گفت: _اگه پسر شه اسمش و چی میزارین؟   با این حرف چشمام گرد شد _پسره!؟   _نه نگفتم پسر که گفتم‌ اگه پسر شد   برای یک لحظه حضور جاوید یادم رفت و

ادامه مطلب ...