رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 106 5 (1)

2 دیدگاه
    نگاهش و با مکث ازم گرفت و گفت: _به خودم مربوطه     سکوت کرده به نیم رخش نگاه می‌کردم که از جاش بلند شد _آخر هفته مراسم داریم… میدونی که؟     صورتم توهم رفت و بغض تو گلوم چنگ زد سری به معنی اره تکون دادم…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 105 5 (1)

2 دیدگاه
    دیگه واینستادم ببینم چه عکس العملی نشون میده، همین‌ که دنبالم نمیومد یعنی فرزان و دیده و تو بُهت رفته. سمت فرزان با قدمایی که هر لحظه ممکن بود سقوط کنه قدم برداشتم وَ با قدمایی که سعی می کردم بلند باشه تا زود تر بهش برسم سمت…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 104 5 (1)

7 دیدگاه
    چشمام و محکم باز و بسته کردم. از ماشین پیاده شدم و چشم‌ چرخوندم و با دیدن پرادو مشکی که اونور خیابون پارک‌ بود نفس تو سینه حبس شد و با تصور حال و روز جاوید بعد کاری که می‌خواستم انجام بدم با جاوید برای یک لحظه پشیمون…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 103 5 (1)

5 دیدگاه
    _تو مگه غیر این که می‌خوای با من باشی؟ مگه غیر این که دوست دارم و دوستم داری؟ مگه غیر این که بهت دارم‌ قول میدم برمی‌گردم؟ مگه غیر اینه؟!   بازم حرفای تکراری… بازم حرفای خودخواهانه خودش _آره غیر اینه چون من ترجیح میدم تو تنهاییم بمونم…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 102 5 (1)

1 دیدگاه
    سمت اتاقمون که رفت ناخوداگاه چنگ زدم‌ به بازوش و با تموم ناتوانی و ضعف توی بدنم نه ای گفتم که به گوش خودمم نرسید ولی انگار شنید که ایستاد. ایستاد و چشماش و کلافه باز و بسته کرد و سمت اتاقی که یه زمانی برای من بود…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 101 5 (1)

5 دیدگاه
    چشمام‌ و با ترس باز کردم‌ و خیره تو چشمای همیشه طلب کارش این دفعه با جرعت گفتم: _آره!   نیشخندی زد سری تکون داد _که بری آره؟ که من و نمی‌خوای که من تورو نمی‌خوام؟!.. باشه باشه   مچ دستم و محکم جوری گرفت که صدای استخون…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 100 5 (1)

6 دیدگاه
  ×××   صدای کوبیده شدن در که اومد از رو کاناپه با ضعف بلند شدم و تو جام نشستم. وَ صدای داد عصبیش بلند شد جوری که تن و بدنم لرزید از این همه عصبانیتش!   _دختره ی احمق کدوم گوری بودی؟ نمیگی دل من صد تا راه میره؟…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 99 3.5 (2)

3 دیدگاه
    حالا کجا میرفتم؟! پیش کی می‌رفتم تا درد و دل کنم؟ اصلا مگه کسیم تو زندگیم داشتم؟ آتنا که نبود، مامانم که نبود؟ آیدین که نبود، جاوید… جاوید بود ولی به عنوان یه بی معرفت!     ×××     از ماشین پیاده شدم و روبه راننده با…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 98 5 (1)

2 دیدگاه
      ×××     آوا* از پنجره راهرو نگاهم به بیرون بود. همین که ماشینش شروع به حرکت کرد و مطمعن شدم از کوچه دیگه بیرون رفته از پله ها بدو پایین اومدم و گوشیم و از کیفم دراوردم و همین طور که سمت سر کوچه میرفتم بهش…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 97 5 (1)

5 دیدگاه
    با یاد آوری لحن و حرفا و التماسای آتنا قطره اشکی سمج از گوشه چشمم ریخت و رو بهش گفتم: _شاید آدم بدی نباشه شاید از روی این که خیالش راحت باشه تو کشور غریب به کسی نیاز نداشته باشی اون پول و بهت داده اما بیا قبول…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 96 0 (0)

12 دیدگاه
    خواستم بپرسم چیزی شده اما با ورود بچه ها به آشپزخونه نگاهم روشون موند و حرفم و خوردم. نگاهم و به تمیسی دادم که با به به و چه چه وارد آشپزخونه شده بود _این قدر بوهای خوب خوب میومد دیگه طاقت نیاوردیم گفتیم‌ بیایم ببینیم چه کردی…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 95 4 (2)

بدون دیدگاه
    سری تکون دادم و با تردید از جام بلند شدم، از اتاق خواستم برم بیرون اما قبل این‌ که در و ببندم برگشتم سمتش و گفتم: _ولی بدون هر اتفاقی بیفته من پشتتم، هر چند ازت دلخور بودم‌ اما یادم نرفته تو اوج نا امیدیم خدا تورو بهم…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 94 5 (2)

بدون دیدگاه
  ×××   مشماهای خرید تو ماشین گذاشت و اومد نشست کنارم، نیم نگاهی بهش کردم و دوست داشتم جمله کلمه دو حرفی دوست دارم و دوباره ازش بشنوم برای همین گفتم: _تو فروشگاه فقط یه چی گفتی رفتیا   نگاهش و بهم داد و همین طور که فرمون و…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 93 5 (1)

10 دیدگاه
    نیم نگاهی بهم کرد و سوالی گفت: _نمی‌خوای ببینیش؟ _مهمه؟ مگه تو که از خدات نبود قطع رابطه کنم   شونه ای انداخت بالا _برای من مهم نیست آوا برای خودت میگم دوستت بوده بالاخره _به خاطر من میگی یا به خاطر آیدین الان؟!   کلافه نگاهش و…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 92 5 (1)

بدون دیدگاه
    _یه کاریش میکنم   سری تکون داد و من به قیافه گرفتش خیره بودم اما چیزی‌ نگفتم‌ و خارج شدم! سمت آسانسور قدم برداشتم که منشی تا من و دید از جاش بلند شد و خداحافظی کرد… سری تکون دادم و جلو در آسانسور ایستادم و دست دراز…