رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 152 5 (1)

9 دیدگاه
    چند بار پلک زدم تا حرفش و حضم کنم و وقتی فهمیدم چی میگه عصبی از جام بلند شدم سمت در رفتم که آیدین جلوم‌ ایستاد _اوی اوی اوی آروم آروم جاوید جان… بابا تو که منطقی فکر میکردی!   دستی رو صورتم کشیدم _دختره ی احمق برای…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 151 5 (2)

2 دیدگاه
    دستی رو صورتم کشیدم _منم بعضی وقتا میمونم تو حرفای تو که این چرندیات و از کجا میاری… به جا این حرفا تو این اوقات بیکاریت کارای عقب افتاده شرکت و راست و ریست کن   چهرش درهم رفت _ای مرده شور اون شرکتت و ببرم که قیامتم…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 150 5 (1)

1 دیدگاه
    ××× جاوید*   برای بار صدم عکساشون و دوره کردم باورم‌ نمیشد این آوای منه که کنار فرزان تو این‌ مهمونی اون مهمونی میره و خبرشون داره همه جا پخش میشه!   دستام و از فَرط حرص مشت کردم‌ و روی صورت آوا زوم‌ کردم‌ و با نفرت…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 149 5 (2)

8 دیدگاه
    ازون جایی که نمی‌خواستم شرط و ببازم و الکی سوال کنم و گفتم: _خب یه راهنمایی کن یکی از سوالام و کم کن   سرش و آورد جلو و با حرص تو چشماش خیره بهم گفت: _رو مخه!   چشمام گرد شد و شکم به یقیین تبدیل شد…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 148 5 (1)

5 دیدگاه
    ×××     کلافه برای این که نارضایتیش و ازین بازی برای بار هزارم نشون بده همین طور‌ که رو کاناپه دراز کشیده بود و نگاهش به سقف بود خیلی ریلکس گفت: _جیکوب!؟   مات زده نگاهش کردم و غر زدم: _ای بابا تو از کجا میفهمی این…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 147 3.7 (3)

3 دیدگاه
    ×××     با حرص کتاب روبه روم و بستم کلافه از جام بلند شدم و نگاهم و به فرزان دادم‌ که رو کاناپه نشسته بود و با اون عینک‌ مطالعه ای که از نظر من خیلی بهش میومد در حال کتاب خوندن بود! منم مثل خودش کرده…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 146 5 (1)

3 دیدگاه
    _همه چی دست ماست آوا این که تو فقیر به دنیا بیای یا تو خانواده بد به دنیا بیای جای اشتباهی به دنیا بیای شاید دستت نباشه اما بعدش هر چی پیش اومد دست خودت… این زندگیا و خودمون انتخاب کردیم یادمه مادرم می‌گفت قبل این که به…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 145 5 (2)

2 دیدگاه
    جوابی نداد که نگاهم و به نیم رخش دادم _خب بیا یه سوال تو بپرس یه سوال من   بدون این که نگاهم کن بی حوصله لب زد _من همه چیو بابت تو میدونم!   _خب خدارو شکر… من می‌پرسم   بازم سکوت و این بار اخمام رفت…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 144 3 (2)

2 دیدگاه
    خودم و عقب کشیدم‌ _من این طوری حرفم‌ نمیاد   _واقعا چیزیم هست بتونه تورو لال کنه!   اخمی کردم که نیشخندی زدو ادامه داد _لازم‌ به‌ ذکر بگم بین من و تو هیچی نیست پس نیاز نیست این طوری هول کنی و منم آدمی‌ نیستم بخوام…  …
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 143 3.7 (3)

5 دیدگاه
    _باشه بابا باشه ولی از من میشنوی یه دو سه ماهی ازش فاصله بگیر پر پاچت و نگیره!   پوف کلافه‌ ای کشیدم که خودش ادامه داد _نه خدایی برو ببین‌ چشه ش   _گفت سمتش نرم   دوباره صدای خندش به گوشم رسید که عصبی تماسو قطع‌…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 142 5 (2)

1 دیدگاه
    _نمیخوام بهت تجاوز کنم‌ که بدبخت داری میسوزی در بیار شلوارتو!     خواستم باز کارم و ادامه بدم که دستم و محکم تر گرفت و من و کشید سمت خودش و از لای دندونای قفل شدش گفت: _نمیخواد…!     چشمام گرد شد و تو صورت عصبیش…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 141 2 (4)

1 دیدگاه
    ×××   آوا   دست زیر چونم گذاشته بودم و کلافه از بیکار بودنم نگاهی به فرزان انداختم که سرش تو گوشیش بود وَ رو کاناپه خیلی رسمی انگار که تو مهمونی باشه نشسته بود… بی هوا از جام بلند شدم و سمتش قدم برداشتم و از پشت…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 140 5 (2)

5 دیدگاه
    ×××     جاوید*   صدای باز شدن در اتاق و پخش شدن نور باعث شد چشمام‌ و باز کنم و نگاهم و به ژیلا که با لباس تمام پولکش وارد اتاق شد بدم چشمای بازم و که دید گفت: _نمی‌خوای بیای تو جمع تا یک ساعت دیگه…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 139 5 (1)

7 دیدگاه
    با ناباوری خیره بودم به آدمی که تو ذهنم ستایشش می‌کردم به خاطر بی نیازیش از بقیه آدما و اراده ای که داشت ولی الان وقتی این طوری حرف میزد و غم درونیش که خیلیم کهنه بود و بروز میداد می‌تونستم‌ بگم هیچ آدمی خالی از درد و…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 138 5 (2)

بدون دیدگاه
    ×××     نگاه خیرم به صفحه تلویزیون بود که دقایق پایانی و نشون میداد و من جدا از این که اصلا هیچ کدوم از حرفای مجری و نمی‌شنیدم و نمی‌فهمیدم فقط نگاهم به دقیقه شمار تلویزیون بود که صدای پایی توجهم و جلب کرد! نگاهم و دادم…