رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 121 4 (3)

1 دیدگاه
    ×××     در ماشین باز شد و بوی عطر اوِنتوسش پیچید تو ماشین… نگاهم و بهش دادم که لبخندی زد و گفت: _فکر نمی‌کردم بیای!     سری تکون دادم _به عنوان یه دوست یا یه همکار یا یه پسرعمو یا هر چی خودت فکرش و بکنی…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 120 5 (1)

6 دیدگاه
    نمی‌دونمی زیر لب گفتم و ادامه دادم _می‌دونستی پدر ژیلام میاد؟   _آره خب   نگاه کلافه ای به اطراف کردم و تو دو راهی رفتن نرفتن مونده بودم که صدای آیدین اومد _جاوید؟!   نگاهم و بهش دادم که ادامه داد _ببین کاری به خوب و بد…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 119 3.6 (7)

4 دیدگاه
      آیدین دستاش به حالت تسلیم بالا برد _داداش ما داریم حرف می‌زنیم چرا یهو جدی میشی میزنی جاده خاکی… باشه همونی که تو میگی ولی باید یاد آوری کنم آدما تغییر میکنن این قدر آوارو دست کم نبینش؛ نه فقط آوارو هر کس دیگه ایو یهو دیدی…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 118 5 (1)

2 دیدگاه
  ×××   فرزان*   تماس و قطع کرد وگوشی و پایین آورد تو صورتم خیره شده و گفت: _جریان یادگیری زبان آوا خانوم و چی بگم بهش آقا؟!     دستی به فکم کشیدم و نگاهم و ازش گرفتم و دادم به پنجره سراسری اتاقم به باغ نگاه کردم…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 117 5 (2)

3 دیدگاه
      ××× جاوید   آقا بزرگ امضا رو که زد نفس عمیقی کشیدم و صدای وکیلش باعث شد نگاهم و بهش بدم‌ _مبارک آقای آریانمهر     سری به معنی تشکر تکون دادم که همه از جاشون بلند شدن و شروع به تبریک گفتن کردن این وسط آیدین…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 116 5 (1)

1 دیدگاه
    ×××   _میسوزه بابا زهرا   _خانوم چیکار کنم یکم تحمل کنین ضدعفونیش کنم   نگاهی به زخمم کردم و آه از نهادم بلند شد چقدر بد شده بود! دوباره با سوزش زخمم چشمام و بستم این بار دستش و که توش پنبه آغشته به بتادین بود چنگ…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 115 5 (2)

بدون دیدگاه
    سمت در خروجی رفتم‌ که یهو جلوم سودابه سبز شد یکی از خدمه ای که از وقتی اومده بود اصلا گوش نمی‌داد به حرفام‌ و باعث بی نظمیم‌ شده بود اخمی کردم که با ابروهای بالا رفته گفت _عجله داری خانوم خانونا؟! قیافش و نگاه تروخدا نگاه ما…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 114 5 (1)

1 دیدگاه
    فقط خیره نگاهش کردم‌ که اومد جلو ادامه داد _خیله خب باشه می‌دونستم به خاطر این که از شر ژیلام خلاص شی میای ولی گفتم به خاطر وجود آقا بزرگ‌ تو عمارت می‌مونی امروزو خونه!     بازم هیچی نگفتم که پوفی کشید _غلط کردم‌ خسته بودم خوابم…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 113 5 (1)

3 دیدگاه
    ساکت نگاهش کردم و از جدیت کلامش که تو خونسردی بیانش می‌کرد تعجب کردم ادامه داد: _از امروز این ساعت بیدار میشی! سر میز با من صبحونه می‌خوری چون بعدش خدمه که میان مسئولیت همشون با تو… این یعنی مسئولیت خونمو گذاشتم رو دوشت ببینم جربزت چقدره  …
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 112 5 (1)

4 دیدگاه
    ×××   آوا   با تکون خوردنای کتفم چشمام و به زور باز کردم و نگاهم تو نگاه خانمی خورد! خانمی تقریبا میان سال و تپل که برام آشنا میزد… نگاهش‌ که به چشمای بازم خورد گفت: _هزار الله اکبر چشمات چه خوشگله دختر… پاشو پاشو چقدر می‌خوابی؟…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 111 5 (1)

4 دیدگاه
  ×××     رو تخت غلتی زدم و نگاهم از در شیشه ای تراس به ماه خورد! نفس عمیقی کشیدم‌ و تو جام نشستم و پاهام و تو خودم جمع کردم و همین طور که چونم و روی زانوهام می‌زاشتم لب زدم _چه تلخ حتی دیگه گریمم نمی‌گیره… انگار…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 110 5 (2)

8 دیدگاه
    کل بدنم مور مور شده بود از نزدیکی زیادش طوری که بهم کامل چسبیده بود… دست انداختم رو دستاش که دور گلوم بود و بعد مکثی ولم کرد که شروع کردم سرفه کردن   ازم فاصله گرفت تو طول اتاق شروع به راه رفتن کرد و و در…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 109 5 (1)

4 دیدگاه
  ×××   جاوید   نگاهم فقط دور سالن می‌چرخید و می‌چرخید ولی نبود یا بهتر بود بگم نبودن و من فقط نگاهم و به دور سالن اطرافم می‌دادم تا شاید بالاخره دوباره ببینمشون با حس ضربه ای تو پهلوم توسط ژیلا به خودم اومدم و صدای عاقد و انگار…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 108 5 (1)

بدون دیدگاه
    تماس و که قطع کرد نفس عمیقی کشیدم و از ماشین آیدین پیاده شدم‌. بعد مدتی ماشینم با گلای رُز قرمزی که روش تزیین شده پیچید تو کوچه قدم تند کردم سمت ماشین که همون لحظه آیدین از ماشین پیاده شد و با اخم سمتم اومد و وقتی…
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 107 5 (1)

4 دیدگاه
    با شنیدن حرفش اخمام توهم رفت، سمتش برگشتم و بیخیال فاصله کممون تو صورتش جدی گفتم: _دیشب یه بار بهت گفتم من و با این اسم صدا نزن اگه این کارارو می‌کنم و پیشنهادت و قبول کردم فقط برای…   _برای لجبازیا بچه گونت!؟     تو صورتم…