رمان آووکادو Archives - صفحه 8 از 13 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان آووکادو

رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 77

      بالاتنه‌ام را از حفاظ شیشه‌ای طبقه‌ی بالا خم می‌کنم و بلند می‌گویم   – این گوشی من نیست! من گوشی خومدمو می‌خوام.   صندلی چرخانی که مقابل پنجره‌های سرتاسری قرار دارد را می‌چرخاند و با خونسردی جوابم را می‌دهد   – گوشی خودت پیش من می‌مونه.   حق به جانب صاف می‌ایستم   – یعنی چی که

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 76

      دو نفر خانم کمکم می‌کنند روی صندلی بنشینم. همه حالم را می‌پرسند. خانم میانسالی برایم شکلات می‌دهد و اعتقاد دارد فشارم افتاده و یکی دیگر پایم را وارسی می‌کند.   نگاهم سمت آراسته کشیده می‌شود و انگار بعد از بلند کردن من، آن تبلت شکسته شده را دیده و بررسی‌اش می‌کند.   تلاش دارد روشنش کند و

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 75

    دخترک تپل و زیبای توی عکس باعث می‌شود دست دراز کنم و قاب عکس را بردارم تا از نزدیک‌تر ببینمش ولی درست وقتی که از روی میز برش می‌دارم، در اتاق باز می‌شود.   تکان شدیدی می خورم و ناخودآگاه انگشتانم شل می‌شوند و قاب عکس با صدای بلندی روی سرامیک‌ها می‌افتد و صدای شکستن شیشه‌اش توی اتاق

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 74

    – نه با تو نیستم، گفتم برو آماده شو حال ندارم دو ساعت منتظر لخت شدنت بمونم.   حالم به هم می‌خورد از طرز حرف زدنش… دیگر صدایی از جانب دختر نمی‌آید و امید صدایش را بالا می‌برد   – آلا بیا برو حوصله غش و ضعف تو رو اصلا ندارم.   با همان رعب و وحشت در

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 73

    لب‌هایم را روی هم فشرده و سمتش برمی‌گردم… عینک آفتابی‌اش را به چشم زده و از پشت آن شیشه‌های دودی نگاهم می‌کند   – گفتم ممنونم…   لب‌هایش به یک طرف کش می‌روند و نگاه لعنتی‌اش را نمی‌توانم از پشت آن عینک ببینم…   – آفرین.. چیزای خوب هم بلدی بگی انگار!   سمت شیشه می‌چرخم و او

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 72

    اخمی می‌کند و میان کلامم می‌پرد   – یعنی چی نه؟ شهیاد بهت نگفت تایم ناهار از دوازده ظهر تا یک و نیمه؟   نگاهم سمت ساعت لپتاب کشیده می‌شود و ناخودآگاه با دیدن ساعتی که سه عصر را نشان می‌دهد، با بیچارگی پچ می‌زنم   – من گرسنه‌م نیست.   می‌گویم گرسنه نیستم اما سر و صدای

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 71

    برگه را به دستش می‌دهم که حتی نگاهش هم نمی‌کند و کنار لپتابش روی میز می‌گذارد. دوباره روی پاهایم جابه‌جا می‌شوم و انگشتانم را در هم قفل می‌کنم….   – الآن من چیکار کنم؟ برم؟   – کجا؟   لبم را تر می‌کنم… هجوم یکباره‌ی استرس باعث می‌شود کف پاهایم را محکم‌تر به زمین فشار بدهم و پوست

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 70

    – از جلو دوست داری؟   چشمک می‌زند و من با همان مقدار گیجی، موهایم را زیر شالم می‌فرستم.   – باید این فرم رو پر کنم.   کوتاه و مردانه می‌خندد و سرش را کج می‌کند   – آخی! همین اول بسم‌الله از اتاق انداختت بیرون؟   برایش پشت چشم نازک می‌کنم و او اما همچنان، ریز

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 69

    جوابش را نمی‌دهم و او بدون اینکه نگاهم کند، اضافه می‌کند   – ولی من این حالت رو بیشتر دوست دارم… زبون درازیاتو، یاغی‌گریاتو… این عاصی بودناتو… منو بیشتر درگیرت می‌کنه… دلم بیشتر می‌خواد که رامت کنم.   بزاق دهانم را قورت می‌دهم و او مقابل میز منشی می‌ایستد و جواب سلام منشی که به احترامش می‌ایستد را

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 68

    شاسی آسانسور را می‌فشارد و به نگاه پر بغض دخترک چشمک ریزی می‌زند.   – اگه زیادی رو مخم راه بری مجبور می‌شم اون اتاقی هم که بهت دادم و بگیرم و بیارمت اتاق خودم.   آلاله که نگاه می‌گیرد، کوتاه می‌خندد و می‌گوید   – چی شد؟ خوشت اومد؟   سرش را خم می‌کند و نگاهش روی

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 67

    بدون اینکه حرف دیگری بزند تمام مسیر را با سرعتی سرسام آور رانندگی می‌کند و به محض رسیدنشان به خانه، بدون اینکه نگاه سمت آلاله بچرخاند، امر می‌کند   – یکی از لباسایی که برات خریدم رو بپوش شام می‌ریم جایی.   آلاله با ترس انگشتانش را به هم می‌پیچد و اما سعی دارد ترسش را پنهان کند

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 66

    هر چه می‌گردد و اثری از دخترک پیدا نمی‌کند، خشم و عصبانیتش بیشتر می‌شود…   مشتی به در سرویس بهداشتی می‌کوبد و پر از خشم از واحد خارج می‌شود. حین سوار شدن به آسانسور با رهام تماس می‌گیرد و فشار انگشتانش روی بدنه‌ی گوشی تا حدی زیاد است که سرانگشتانش به سفیدی می‌زند   – جانم امید…  

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 65

  ” امید ” خیره به دخترک مکث می‌کند و آلاله با رنگ و رویی پریده روی پاهایش جابه‌جا می‌شود.   – تا کی قراره اینجا بمونم؟   پوزخند صداداری می‌زند و نگاهش بین آن نقره‌فام‌های لرزان می‌چرخد… این همه تلاش و تقلا کرده بود تا دخترک را به تهران آورده و رهایش کند؟ غیرممکن است…!   – تا هر

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 64

    به جای اینکه جوابم را بدهد، بار دیگر مشت محکمی به در می‌کوبد   – باز کن درو آفرین…   فکر می‌کند طرف صحبتش یک کودک پنج ساله است یا مسخره‌ام می‌کند؟ وعده‌ی شکلات و اسباب‌بازی ندهد؟!   در را با وجود تمام ترس‌هایم باز می‌کنم و با چشمانی که از شدت تنفر و ترس می‌لرزند، نگاهش می‌کنم.

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 63

  آپارتمانش هم درست مانند آسانسورش بیشتر شیشه و در و پنجره است و هیچ شباهتی به آپارتمان‌هایی که من تا کنون دیده‌ام ندارد.   لوازم خانگی‌اش مختصر است و فضای آپارتمان شلوغ نیست اما همان لوازم خلاصه شده و ضروری به طور زیبا و خاصی دیزاین شده است.   لوازم خانه و سرامیک‌های طوسی رنگ طور عجیبی برق می‌زنند

ادامه مطلب ...