رمان خلسه: ۱۳۲پارت کنار پنجره ایستاده بود و کلاغ هایی را که در آسمان چرخ میزدند و قارقار میکردند نگاه میکرد. حال پدرش بعد از اولین شیمی درمانی کمی بهتر…
رمان خلسه: ۱۲۸پارت مارال آنروز معراج چند ساعت دیگر با مادرش در بیمارستان ماندند ولی من خداحافظی کردم و به خانه رفتم. ماندنم در بیمارستان جایز نبود و نمیخواستم چشم…
رمان خلسه: ۱۱۰پارت سه ساعت از بردن معراج به اورژانس گذشته بود و مارال و لیلی و کامیار در راهروی شلوغ بیمارستان منتظر ایستاده بودند که پرستاری آمد و گفت…
رمان خلسه: ۱۰۶پارت افرادی که دورش جمع شده بودند سعی میکردند آرامش کنند ولی مارال با گریه و زاری التماس میکرد که کمک کنند و معراج را بیرون بیاورند. همان…
رمان خلسه: تابستان و مهر و آبان گذشته بود و آخرین ماه فصل خزان با سوز و سرمایش فرا رسیده بود. تلاشهای پرویزخان برای برقراری ارتباط نزدیک با معراج نتیجه…