آهیر چمدونهای منو تو صندوق عقب ماشین میزاشت و پدرش هم بهمون سفارش میکرد که مواظب خودمون باشیم و حسابی خوش بگذرونیم.. وقتی آهیر حواسش به ما نبود و مشغول…
_نخیر توهم نزدم.. خوب یادمه.. من صداتو شنیدم لبخند شیطونی زد و گفت _نکنه بخاطر اون حرف به زندگی برگشتی؟ _نخیررر.. برگشتم که بهت بگم من دلبرت نیستم، فقط رفیقتم…
ماشین خوشگل آهیر رو بنا به سلیقه ی پروانه، گل صورتی زده بودیم و انقدر قشنگ شده بود که چشمهای پروانه جلوی آرایشگاه با دیدنش چراغونی شد.. اینکه بتونی آرزوی…