60 دیدگاه

رمان در پناه آهیر پارت ۲۱

2
(1)

اومد نشست روی مبل مقابلم و گفت

_آخرین بار ۲۰ سالم بود که رقصیدم.. قبل از زندان و زندگی جدیدم.. تو یه پارتی با دختری که نمیدونم کی بود.. تو باعث شدی بعد از ده سال دلم بخواد بازم برقصم

از نگاه مستقیم و خیره ش، و حرفی که زد بازم دلم قیلی ویلی رفت و گفتم

_منم برای اولین بار با مردی تانگو رقصیدم و.. خوش گذشت

خندید و گفت

_خوش گذشت؟.. به منم خوش گذشت

یاد لمس دستاش دور کمرم و نفس گرمش بیخ گوشم افتادم و پوفی کشیدم..

لعنتی.. انقدر قشنگ و لذتبخش بود که دلم خواسته بود آهنگ تموم نشه و همونطور تو بغل هم بمونیم..

تو فکر رقص و نزدیکیمون بودم که گفت

_خب؟.. چطور بود؟.. تیپ دخترونه زدن کمکی بهت کرد که احساست رو بفهمی؟

مانتو و شالمو پرت کردم روی مبل کنارم و لم دادم به مبل و گفتم

_راستش بد نبود.. اصلا فکرشو نمیکردم بتونم تا این حد دختر باشم.. عسل میگه اصل تو دختره، و نگین میگه باید هویت جنسیت رو پیدا کنی

نگاه عمیقی بهم کرد و بعد از چند ثانیه مکث گفت

_یعنی خودت نمیدونی که به جنس مذکر حسی داری یا نه؟

_خب.. راستش..

نتونستم بگم برای تو انقدر حس دارم که داره لبریز میشه از وجودم.. ولی نمیتونستم چنین اعترافی بکنم..

نزاشت زیاد من و من کنم و با نگاه خیره ش به اجزای صورتم، که دلمو آب میکرد گفت

_مثلا اگه الان من لبتو ببوسم حسی نداری؟

با حرفی که زد گر گرفتم و نفسم به شماره افتاد !

نفهمیدم مثل همیشه شوخی میکنه یا جدیه.. ولی قیافه ش جدی بود و نمیخندید..

ناخودآگاه نگاهم افتاد به لبهای خوشگلش و از فکر بوسیدنش دلم و دستام لرزید..

دستامو به هم قفل کردم تا لرزشش مشخص نباشه و گفتم

_یعنی چی؟.. شوخی میکنی؟

دستشو گذاشت گوشه ی لبش و گفت

_نه.. میخوام امتحان کنی ببینی موقع بوسیدن من حسی داری یا نه.. اگه حس نداشتی برگرد به دنیای پسرونه ت

جدی بود و احساس کردم فشارم داره میفته..

با چشمای گرد شده و تته پته گفتم

_میخوای منو ببوسی؟

سعی کرد بخنده ولی انگار نتونست و با صدایی که کمی دو رگه شده بود گفت

_آره

خدایا.. قلبم چند تا میزد؟!.. چطور میتونست اینقدر سریع خون پمپاژ کنه و منفجر نشه؟!

متعجب و هیجان زده زل زده بودم به آهیر و نمیدونستم چی بگم و چیکار کنم که آروم بلند شد و اومد نشست روی مبل سه نفره پیش من !

مطمئنم میتونست صدای ضربان قلبمو بشنوه !..

چشماش وقتی به لبام نگاه کرد یه حالت خاصی داشت و نمیدونم چشمای منم همونجوری بود یا نه..

دستمو گرفت توی دستش و بهم نزدیک شد که آروم گفتم

_آهیر…

کمی عقب رفت و زمزمه کرد

_من میخوام ببوسمت افرا.. تو نمیخوای؟

اوففف..‌ میخواستم.. لعنتی.. میخواستم.. بیشتر از هر چیزی..

ولی خجالت میکشیدم و نمیتونستم اونقدر راحت قبول کنم که تا دیروز ادعای پسر بودن داشتم و امشب داریم همو میبوسیم..

تو چشمای آبی طوسی کشیده ش نگاه کردم و با صدایی که به زور از گلوم دراومد گفتم

_برای.. امتحان

آب دهنشو قورت داد و گفت

_برای امتحان

اونم استرس داشت و مثل من نفسش طبیعی نبود.. جلوتر اومد.. انقدر جلو که بوی خوش ادکلنش رفت تو بینیم و فاصله مون چهار انگشت بود..

نگاهش بین چشم ها و لب هام گشت و بعد روی لبهام ثابت موند..

تو دلم آشوب بود.. نگاهی به لبهاش کردم.. جلو اومد فاصله ی بینمون رو پر کرد.. و آروم لباشو گذاشت روی لبام !

اوففف.. چه حس قشنگی داشت لمسش.. چقدر لباش گرم بود.. و نرم، و چه لذتبخش..

وقتی فشاری به لبام آورد و بوسید، حس کردم پاهام از زمین کنده شد و سبک شدم..
دوباره بوسید و چشمامو بستم و حس کردم دارم پرواز میکنم..

دستامو محکم توی دستاش نگه داشته بود و بدون اینکه لباشو از روی لبام برداره، برای سومین بار بوسید و حس لبهاش انقدر لذت داشت که ناخودآگاه منم بوسیدمش!

وقتی بوسیدمش حس کردم با آهیر یکی شدم و توی هم ذوب شدیم..

قشنگترین حس دنیا بود.. اولین بار نبود لب کسی به لبم میخورد.. وقتی ۱۷ سالم بود پسر داییم به زور توی حیاط لبمو بوسیده بود و هیچ لذتی نداشت.. چندشم شده بود و احساس انزجار کرده بودم و زده بودمش..

ولی بوسیدن آهیر قشنگترین حس ممکن بود..
وقتی دید منم بوسیدمش، انگشتاشو لای انگشتام چفت کرد و لبامو محکمتر بوسید و طولانی تو همون حالت موند!

از فشار لباش روی لبام غرق لذت شده بودم و ناخودآگاه دستمو گذاشتم دور گردنش و انگشتام رفت لای موهای بلندش!

نفسم داشت تموم میشد که بالاخره لباشو از لبام جدا کرد و هردومون نفسی کشیدیم و من چشمامو باز کردم..

از اون فاصله ی نزدیک نگاهم افتاد توی چشماش که خمار شده بود و عمیق نگاهم میکرد..

از نگاهش و یاد بوسیدنش دلم هری ریخت و سرمو انداختم پایین..

دستمو رها کرد و با صدای آهسته ای گفت

_من آتیشم تو درخت.. میترسم بسوزی

کاش میتونستم بگم میخوام حرارتت رو حس کنم..

لعنت به من که میخواستم بازم منو ببوسه و تو آتیشش بسوزم..

ولی بجاش با چشمهای نیمه باز زمزمه کردم

_تو آهیری.. منو نمیسوزونی.. تو پناهی، حتی اگه لازم باشه در مقابل خودتم ازم محافظت میکنی

نگاه مهربون و عمیقی بهم کرد و دستمو که هنوز روی گردنش بود گرفت و آروم کشید به گونه ش..

لمس ته ریشش قشنگ بود..

نگاهمو ازش دزدیدم تا بیشتر پیشش رسوا نشم.. همونطور تو خلسه ی بوسیدن هم، نزدیک به هم موندیم و حرفی نزدیم و بعد از کمی سکوت، گفت

_حسی داشتی به من؟

نتونستم تو چشماش نگاه کنم و سرمو تکون دادم به معنی آره..

چونه مو گرفت و سرمو بلند کرد.. توی چشمام نگاه کرد و گفت

_تو یه دختری افرا.. پر از حس.. پر از قشنگی.. دیگه به پسر بودن و خارج رفتن فکر نکن.. امتحان کردیم دیدی که به جنس مذکر حس داشتی

هنوز به خودم نیومده بودم و آروم گفتم

_باشه

نفسی کشید و خندید.. نگاهش کردم که گفت

_بخاطرت فداکاری کردم که بفهمی به پسرا حس داری یا نه.. یکی طلبم

و بلند شد از روی مبل !!!

بیشعور گاو احمق.. منو بوسیده بود و میگفت فداکاری کردم!

عصبانی از جام بلند شدم و گفتم

_بوسیدن من فداکاری بود؟

_بله.. میدونی چند تا دختر آرزوشونه من یه بار ببوسمشون؟.. ولی من دوست ندارم ببوسم

_پس کاش برای منم فداکاری نمیکردی.. ترجیح میدادم با پسر دیگه ای امتحان کنم.. لباتو، بوسیدنتو دوست نداشتم

بلند خندید و در حالیکه میرفت تو آشپزخونه گفت

_کااااملا معلوم بود که دوست نداشتی.. منم لبای تو رو دوست نداشتم

دلم میخواست خفه ش کنم ولی نمیشد واکنش زیادی نشون بدم..

همون بهتر که فکر میکرد واقعا برای امتحان بوسیدمش و دلم نلرزیده..

آهیر

وقتی از مهمونی برگشتیم خونه، هنوزم مسحور افرا بودم..

هر بار که نگاهم به لباش میفتاد، دلم میخواست ببوسمش..

هیچوقت اینطوری نخواسته بودم دختری رو ببوسم.. همیشه این من بودم که از طرف دخترا خواسته میشدم و خیلی طول میکشید تا غرورم رو کم کنم و افتخار بوسیدن بهشون بدم..

ولی افرا انگار منو طلسم کرده بود و نمیتونستم مقابلش احساساتمو کنترل کنم.. همه جوره و با هر شکل و تیپی میخواستمش..

پس عشقی که میگفتن همین بود!.. این دختر برام با بقیه فرق داشت و تمام احساساتی که بهش داشتم برام تازه بود..

امشب هم که اونقدر خوشگل و دخترونه شده بود، بیشتر هوایی شده بودم و دل لامصبم میخواستش و بیخیال نمیشد!

بالاخره دل به دریا زدم و با بهونه ی امتحان کردن حسش، بهش گفتم که میخوام ببوسمش..

یکی نبود بگه آقاجان از کی تا حالا بوسیدن تستی و امتحانی شده؟!

ولی افرای ساده دل من شک نکرد بهم و انگار باورش شد که فقط بخاطر امتحانِ حسش دارم میبوسمش..

وقتی به مراد دلم رسیدم و لباشو بوسیدم، انگار روح از تنم جدا شد..

هرگز توی عمرم چنین بوسه ای رو تجربه نکرده بودم.. هیچ بوسه ای و هیچ لبی اونقدر لذتبخش و شیرین نبود برام..

دلم خواست تا خود صبح ببوسمش.. ولی نمیخواستم اذیتش کنم و از موقعیت سوءاستفاده کنم..

درسته که زنم بود و شرعا و رسما مال من بود، ولی نمیخواستم تا وقتی خودش نخواد خودمو بهش تحمیل کنم..

موقع بوسیدنش تو حالی بودم که کم مونده بود حرفهای دلمو بهش اعتراف کنم و بهش بگم که عاشقش شدم و میخوام تا ابد پیشم بمونه..

اگه فقط یک بار دیگه میبوسیدمش، دیگه نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم و بهش میگفتم که با ذره ذره ی وجودم میخوامش و میخوام که زن و شوهر واقعی باشیم..

ولی وقتش نبود.. نمیخواستم هولش کنم.. نمیخواستم بترسه و رم کنه ازم..

افرا تازه داشت به احساسات دخترونه ی خودش پی میبرد و باید بهش فرصت میدادم تا خودشو پیدا کنه و ببینه واقعا منو میخواد یا نه..

حتی ممکن بود بعد از کشف احساسات دخترونه ش، مرد دیگه ای رو بخواد و دوستش داشته باشه..

این احتمال دیوونه م میکرد ولی نباید دست و پاش رو میبستم و به خودم مجبورش میکردم..

باید کنار می ایستادم تا خودش راهش رو پیدا کنه و اگه خواست بیاد طرفم..

وقتی بوسیدمش، تغییر حالش رو حس کردم.. حالش درست مثل حال خودم بود.. عاشق و شیدا.. وقتی بعد از چند بوسه ی من، دستش رفت روی گردنم و اونم منو بوسید، کاملا حس کردم که از وجودش به وجودم عشق و خواستن سرازیر شد..

ولی نتونستم مطمئن باشم که حسش به من عشقه.. شاید هم چون اولین بار بود که مردی رو میبوسید، هیجانزده و احساسی شده بود و ربطی به دوست داشتن من نداشت..

بهر حال باید صبر میکردم تا اول با خودش و احساسات جدیدش کنار بیاد و بعد حسش رو به خودم بفهمم..

بخاطر لو نرفتن احساسم، بعد از بوسه مون نقش بازی کردم و بهش گفتم که فداکاری کردم بخاطرش و مجبوری بوسیدمش..

عصبانی شد و دل من طوری براش پر کشید که برای اینکه دوباره بغلش نکنم و نبوسمش، رفتم تو اتاقم و تا صبح، رویای بوسیدنش توی ذهنم تکرار شد..

………………………………

افرا

از لحظه ای که آهیر منو بوسید، من دیگه اون آدم سابق نشدم!

لعنتی.. یک بوسه چی داشت که انقدر زندگیم رو تحت الشعاع خودش قرار داده بود..

اونشب تا صبح فکر بوسه مون نزاشت بخوابم و وقتی هم خوابم برد و بیدار شدم اون صحنه و حس بوسیده شدن لبهام توسط آهیر و لمس لباش اومد به ذهنم..

تا سه چهار روز مست اون بوسه بودم و حسش برام کمرنگ نمیشد..

دلم میخواست باز هم تکرار بشه و با هر بار دیدن آهیر ناخودآگاه نگاهم میرفت به لبهاش و گر میگرفتم..

از خودم و حالم خجالت میکشیدم و خودمو محاکمه میکردم که چرا اینقدر بی جنبه م که با یکبار بوسیدن اینطور عنان اختیار از کف دادم و شیدا شدم..

تصمیم گرفتم از کسی بپرسم و بفهمم که همه با اولین بوسه اینطور شدن یا من بی جنبه و هیزم..

از عسل و نغمه نمیتونستم بپرسم چون از عسل خجالت میکشیدم و نغمه هم از جریان احساسات من به آهیر کلا خبر نداشت و هنوزم فکر میکرد افی مذکرم..

تنها کسی که تو واقعیت منو نمیشناخت و باهاش راحت بودم نگین بود !

باید جریان بوسیدن آهیر رو برای نگین تعریف میکردم و نظرش رو در مورد واکنش های خودم میپرسیدم..

صبح که شد آهیر مثل همیشه رفتار میکرد و انقدر خونسرد و عادی باهام حرف میزد و صبحونه میخورد که فکر کردم نکنه دیشب بوسه ای در کار نبوده و من خواب دیدم!

بی مروت وقتی میخواست طوری کوه یخ میشد که آدم نمیتونست با نگاه کردن بهش احساسش رو بفهمه و به درونش نفوذ کنه..

با دیدنش و یاد اتفاق دیشب بازم ضربان قلبم شدت گرفت و گر گرفتم..

ولی اون معمولی نگاهم کرد و گفت

_چای میریزی یا بریزم؟

به زور خودمو بیتفاوت نشون دادم و گفتم

_پاشو برا منم بریز جون ندارم

خنده ی موذیانه ای کرد و گفت

_چرا جون نداری؟..‌ دیشب چیزی شده که انرژیتو گرفته؟

لعنتی خبیث.. با پررویی کامل به اون اتفاق اشاره میکرد و انگار براش هیچ معنا و مفهومی نداشته..

چپ چپ نگاش کردم و گفتم

_پاشنه های بلند کفشام انرژیمو گرفته.. تو چی خیال کردی؟

_من خیال کردم چون بوسیدمت تا صبح نتونستی بخوابی

سعی کردم موقع گرفتن استکان از دستش، دستم نلرزه و رسوا نشم.. با خونسردی گفتم

_یه بوسه ی امتحانی و بی احساس که دیگه این حرفا رو نداره.. راستش فراموشم شده بود

از پشت استکان چای که روی لبش بود و داشت میخورد با چشمای بلا و تخسش نگاهی بهم کرد و خندید..

نتونستم خودمو نگه دارم و با حرص گفتم

_درررد.. چرا میخندی؟

بیشتر خندید و گفت

_چرا عصبانی میشی؟

_صبحونتو زود بخور برو پی کارت.. چرا انقدر اسلوموشنی؟

استکان چایشو با خنده روی میز گذاشت و بلند شد و گفت

_دیشب یه دلبری انرژیمو گرفته حرکاتم اسلوموشن شده

پوووف.. آهیر.. لعنت بهت که خوب بلدی تو دلم زلزله به پا کنی..

استکان چای تو دستم خشکم زد و نگاهش کردم که چشمکی زد و رفت..

عاشقی چه چیز بدی بود که آدم اینقدر مقابل معشوق ضعف داشت و دلش با هر حرفش زیر و رو میشد..

به نگین پیام دادم و خواستم با اون حرف بزنم ولی طول کشید تا سین کرد و نوشت که کار داره و بعدا خودش پی ام میده..

سعی کردم سرمو با درست کردن ناهار و زنگ زدن به نغمه و مسعود گرم کنم و بعد از حاضر شدن ناهار نگین پی ام داد..

_سلام افرا جونی
خوبی؟

_سلام نگین
بد نیستم
تو خوبی؟

_من عالی ام
تو چرا میگی بد نیستم؟.. چیزی شده با آهیر؟

_اگه بگم چی شده هنگ میکنی 😑😑

_زود بگو کنجکاو شدم

_آهیر دیشب منو بوسید 🙊

_اوه.. نوش جونش 😂

_شوخی نکن نگین.. شب تا صبح نخوابیدم

_پس خیلی روت تاثیر گذاشته 😉

_راستش آره.. همینو میخواستم ازت بپرسم،
نگین تو بعد از اولین بوسه ت چطوری بودی؟.. من از دیشب تا حالا انگار رو هوام و همش یاد لحظه ی بوسیدنش میفتم.. دست خودم نیست همش لباشو نگاه میکنم🙈😣

_جوووون 😆

_نگین دارم ازت راهنمایی میخواما، مسخره 😡

_باشه باشه.. خوب راستش من بعد از اولین بوسه م مثل تو احساساتی نشدم، چون عاشق دختری که بوسیدمش نبودم

_دختری که بوسیدی؟؟ 😲

_نه بابا اشتباه نوشتم.. منظورم اولین پسریه که بوسیدم.. ولی جدیدا یکی رو بوسیدم که بعدش درست مثل تو شدم.. سیر نشدم ازش و حتی همین الانم دلم میخواد ببوسمش😍

_پس احساس منم طبیعیه و بی جنبه و هوس باز نیستم، نه؟

_نه، اینکه هوس نیست.. اگه هوس بود بعد از اون بوسه میرفتین رو تخت 🔞😈

_وااای نگین چه چیزایی میگی 😓

_خب راست میگم.. حالا راستشو بگو ببینم چه حسی داشتی وقتی آهیر بوسیدت شیطون؟ 😜

_یه حس خوبِ لعنتی😑 حتی الانم انگار مستم از بوسه هاش نگین، باورت میشه؟

_اوووه ژاااان 😋
پس وقتی اومد خونه بپر بغلش و بازم ببوسش 😆

_نه بابا دیگه تکرار نمیشه، آهیر گفت بخاطر امتحان حس دخترونه م منو بوسیده و فداکاری کرده 😒

_آهیر گوه خورده.. هیچ مردی بخاطر فداکاری دختری رو نمیبوسه

_بنظر منم گوه خورده 😤 بیشعور گاو

_حالا انقدر فحش نده بهش

_میگفت لباتو دوست نداشتم 😐

_عین سگ دروغ گفته.. مگه میشه لبای تو رو دوست نداشت؟

_تو مگه لبای منو دیدی؟🤔

_هوممم.. خب نه.. ولی حس میکنم لبات قشنگه که آهیر پدرسوخته خواسته با یه بهونه ببوستت 😆

_نگین منو خر نکن.. بزار واقع گرا باشم.. آهیر به چپش هم نیست که دیشب منو بوسیده.. منم میخوام فراموش کنم

_باشه اگه میتونی فراموش کن 😁

_برو پی کارت توام منو بیشتر هوایی کردی بجای راهنمایی.. فعلا

_فعلا دلبر آهیر 😉😆

_کوفت نگین 😐

گوشی رو انداختم روی میز و سعی کردم دیگه به این مسئله فکر نکنم..

…………………………..

ساعت ۴ بود و آهیر هنوز برای ناهار نیومده بود و کم کم داشتم نگرانش میشدم که در باز شد و اومد تو..

_سلام.. چقدر دیر کردی

_سلام کلاس اضافی داشتم

کیف چرم قهوه ایش رو که کاغذهای نتش رو توش میزاشت انداخت روی مبل و رفت که دستاشو بشوره..

از روی مبل بلند شدم و گفتم

_زود بیا مردم از گشنگی

سریع اومد و در حالیکه دستاشو با حوله خشک میکرد گفت

_عه تو چرا ناهار نخوردی تا الان؟

_نگفتی دیر میای، منم همش گفتم الان میاد و منتظر شدم

کنار گاز داشتم مرغ و زرشک پلو رو میکشیدم توی دیس که اومد وایساد کنارم..

بوی ادکلنش که به مشامم خورد دقیقا رفتم به لحظه ی بوسه ی دیشب !

با حس بوی ادکلنش کل جزئیات دیشب و بوسیدنمون برام تداعی شد و دست و دلم داشت شل میشد که نگاه مهربون و عمیقی بهم کرد و لبخند زد و بهم نزدیکتر شد و گوشه ی ابرومو بوسید !

لعنتی.. چیکار داشت میکرد با دل من؟

دلم هری ریخت و نگاه لعنتیم رفت روی لبای خوشگلش..

نگاهمو دید و خندید، و اونم نگاه هیز و شیطونی به لبام کرد و گفت

_مرسی که منتظرم موندی

هول شدم و با تته پته گفتم

_بشین غذاتو بخور.. مگه گشنه ت نیست؟

نشست روی صندلی پشت میز و گفت

_بدون موتور لنگم.. یه دختری هست مدتی بود با اصرار ازم درخواست کلاس خصوصی فشرده میکرد.. خیلی خرپوله و در قبال یه پول خوب که بتونم موتور بخرم قبول کردم آموزش بدم بهش.. بعد از این دیر میام برا ناهار، تو منتظر من نشو بخور

_چرا ماشین منو نمیبری؟.. منکه همش خونه م و جای خاصی نمیرم.. تعارف داری با من؟

_نه تعارف ندارم ولی نمیشه که هر روز ماشین تو رو ببرم.. خودت میری بیرون لازمت میشه.. فردا میرم موتورو میخرم، دختره امروز پول تدریس رو یکجا داد

از فکر اینکه دختره حتما نظری به آهیر داره حالم گرفته شد و گفتم

_کی هست این خانم خاص؟.. چرا نمیاد آموزشگاه مثل همه؟

نگاه معناداری بهم کرد و با لبخند گفت

_خب بعضیا تدریس خصوصی رو ترجیح میدن

یه قاشق غذا گذاشتم تو دهنم و با فیس و افاده گفتم

_خب اونا حتما ریگی به کفششونه که میخوان تنها باشن باهات.. وگرنه میومدن آموزشگاه

خندید و گفت

_خب چه اشکالی داره؟.. برا منم خوبه.. هم فاله هم تماشا.. هم پول بیشتری میگیرم هم با دخترای داف و دوف تنها میمونم

از چشماش شرارت و خباثت میبارید و با عصبانیت نگاش کردم و گفتم

_پس بگو.. کرم از خود درخته

بلند خندید و در حالیکه از روی صندلی بلند میشد نوک بینیمو با دو تا انگشتش گرفت و گفت

_عاشق عصبانی شدنتم

سرمو کشیدم عقب و گفتم

_هیچم عصبانی نیستم.. به شخمم که تنها میمونی باهاشون

بازم بلند خندید و گفت

_بی ادب.. تو که شخم نداری

رفت تو اتاقش و منم بلند داد زدم

_امروز میزو تو جمع میکنی آهیر خان.. خبر مرگم خدمتکارت نیستما

بشقابهای خالی رو کوبیدم روی میز و رفتم توی اتاقم، و تا عصر چند ساعتی خوابیدم..

عصر با صدای گیتار آهیر بیدار شدم که آهنگ قشنگی توی ضبط صوت گذاشته بود و همراه با آهنگ گیتار میزد..

توی تختم موندم و با لذت به موسیقیش گوش دادم..

کاش میشد برم پیشش و بخزم توی بغلش و با هم آهنگ گوش بدیم..

ولی نمیشد و تو حسرت این آرزوها میموندم..

کمی بعد صدای پسری رو شنیدم که فکر کنم سیامک یکی از شاگردای خصوصیش بود و خداحافظی کرد و رفت..

هنوز توی تختم بودم و خمیازه میکشیدم که تقی به در اتاقم زد و گفت

_بیدار شو دیگه کوآلا.. چقدر میخوابی حوصله م سر رفت

_بیدارم.. باز کن درو

درو باز کرد و از لای در نگاهی بهم کرد..

تو این چند ساعتی که خوابیده بودم دلم براش تنگ شده بود..

توی خواب هم دلم براش تنگ میشد خدایا.. چه حس عجیبی بود.. میترسیدم از این حسی که اینقدر قوی بود و کنترل رفتارم و احساسم رو کاملا ازم گرفته بود..

_پاشو دیگه افرا.. پاشو بریم بیرون موتوری که میخوام بخرمو نشونت بدم ببین خوبه یا نه

بلند شدم روی تخت نشستم و گفتم

_باشه.. یه چایی بخوریم بریم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 4 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

60 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Satrina
Satrina
2 سال قبل

مهری دلمون آب شد
پارت نمیخوای بزاری 😪😪😪🥺🥺🥺
.
.
چقد تو منو حرص میدی هی فس فس میکنی تا یه پارت بزاری 🤬🤬🤬👿👿👿 دلم میخواد کلتو بکنم

112435147807998958930
112435147807998958930
2 سال قبل

تو کنکوری هستی اگه هستی موفق باشی

Mahad
Mahad
2 سال قبل

مهری به من قول داده بودی امروز پارت جدید بزاری هاااا😂😉
قرارمون یاااادت نره

FATEMH
FATEMH
2 سال قبل

عالی بود خسته نباشی پنجه طلایی خیلی حال کردم رمانات یکی از یکی قشنگ تر😍😍😍💋💋❤❤

انا
انا
2 سال قبل

سلااااام نازی جون حال احوالت چطوره
دخترنمیگی قلب من ضعیفه بااین پارتای جدید وای میسه
نازی منم اهیرمیخوام 😢
ولی من بخشندم حالاکه اهیرتخیلیه میشه کوروشو برام پیدا کنی واااای که من میمیرم براش😍

نگین
نگین
پاسخ به  انا
2 سال قبل

من یه دونه ازاین آهیر ها دارم ولی مال خودمه به کسی نمیدمش😉

نگین
نگین
پاسخ به  نگین
2 سال قبل

😂😍👌👌

amgy
amgy
پاسخ به  انا
2 سال قبل

من یکی از این آهیر ها سراغ دارم فقط رنگ چشاش آبیه خواستی بگو برات پست کنم😂😂

Fatemeh
Fatemeh
2 سال قبل

من میمیرم و زنده میشم تا پارت جدید بیاد🤒😂

amgy
amgy
پاسخ به  Fatemeh
2 سال قبل

آخ جوووون
مرسی مهرنازجان😘😘

MamyArya
MamyArya
2 سال قبل

عزیزدل منی تو مهرنازی نشی خانوم نویسنده خیلی حیفی💋💋💋💋💋💋
این خوشحالی و سرخوشی بعد از خوندن شاهکارای تو ب من دست میده میشم مثل کسی ک شراب شیراز زده و مسته🤩🤩🤩🤩👌👌👌👌❤❤❤❤

آزاده
آزاده
پاسخ به  MamyArya
2 سال قبل

واستا به این اریا تون بگم مامانش شراب زده مسته😑😑

آزاده
آزاده
2 سال قبل

🖐️🖐️🖐️🖐️🖐️🖐️

آزاده
آزاده
پاسخ به  آزاده
2 سال قبل

🖐️🖐️

Mohanna
Mohanna
2 سال قبل

ووییییی😍😍😍😍😍
عجب صحنه ای
دلم خواس نویسنده
منم میخواما
نمیگی نیست نزدیکی من چه کنم

Mohanna
Mohanna
پاسخ به  Mohanna
2 سال قبل

😂😂😂

amgy
amgy
2 سال قبل

سلام مهرنازجان رمانتون عالیه ❤
تا پارت جدید میاد من میمیرم و زنده میشم
مرسی از رمان خوبت 💋

Marzieh
پاسخ به  amgy
2 سال قبل

امم من خصوصی به شما پی ام دادم لطفا راهنمایی کنید🙇🌹

Tina
Tina
2 سال قبل

خدایا از این بوسه نصیب من و عشق نداشته ام هم بکن😭😭😭😭مرسی مهرناز جون عالی بود 😍😍

neda
neda
2 سال قبل

انتظار هرجور پر پر شدنو داشتم جز اینطوری😂😍دم شماا گرم

neda
neda
پاسخ به  neda
2 سال قبل

خیلییییی😂تا باشد از این پرپر شدنااااا😂🥲

مملی خپلو
مملی خپلو
2 سال قبل

به به به
داره میشه همونی ک میخوام
مهری دیگه روش باز شده از رمان بعدی میخواد دو سه تا از سانسورچی های سینما رو بیاری سانسور کننن🤣🤣😂🤣😂🤣😂🤣😂🤣🥒🔞🔞🤣🤣🤣🤣

Atoosa
Atoosa
2 سال قبل

عالی بود مرسی مهرناز جون😍
من عاشق سبک نوشتاری رماناتم خیلی خوب با نوشته های آدم ارتباط برقرار میکنه عالینننن 🥰😘البته من ادبی هم خیلی دوست دارم مثل رمان های خانم قاسمی و رستمی😍
عاشق قسمت چتاشون و سوتی های آهیرم فقط😂👌🏻

Anita
Anita
2 سال قبل

این پارت هم پارت خنده دار و خوبی بود😍😍

یک سوال داشتم اینکه شخصیت آهیر از فرد خاصی بوده؟یعنی فرد خاصی توی زندگیتون بوده/هست که شخصیتش مثل آهیر بوده؟ از نظر اخلاقی البته

100218314077649089092
100218314077649089092
2 سال قبل

خیلی قشنگه رمانت😍

کوثر
کوثر
2 سال قبل

کسیاطلاع داره چرا سایت کافه رمان باز نمیشه؟
اخه رمان بهار رو دنبال میکردم میخواستم ببینم اخرش چی شد؟

100218314077649089092
100218314077649089092
پاسخ به  کوثر
2 سال قبل

باید با فیلتر شکن روشن باشه ولی هنوز پارتی نزاشتن

کوثر
کوثر
پاسخ به  100218314077649089092
2 سال قبل

مرسی گلم .

Tir
Tir
2 سال قبل

امروز خراب دیشبم از بوسه
لبریز حرارت و تبم از بوسه
بر روی لبم بدوز لب هایت را
امروز که من لبالبم از بوسه ….

Tir
Tir
پاسخ به  Tir
2 سال قبل

اختیار دارید بانو 😈😍😍😍😉
من شاعرم 😌
.
نازی تازه داشتم کامنت های قدیمیمون رو میخوندم یاد دکی افتادم 🙈
.
بستگی به احوالم داره به احتمال زیاد اگه بتونم دوباره میام سایت شعر میزارم به خاطر تو 😍😘

Tir
Tir
پاسخ به  Tir
2 سال قبل

اره همون دکیه🙈😂
.
هعییی 😄😅چه دورانی بود

Tir
Tir
پاسخ به  Tir
2 سال قبل

نه دیگه ندیدمش چون مریض نشدم 😉😂

Tir
Tir
پاسخ به  Tir
2 سال قبل

وایی خدا نکنه 🙈😅😂😂
اون به خاطرات پیوسته
😅😉
میخواستم برم آزمایشگاه گفتم شاید شایددددد
رفتم اون کلینیکه

Tir
Tir
پاسخ به  Tir
2 سال قبل

چشم چشم 😘😍😍😍🤗

Tir
Tir
پاسخ به  Tir
2 سال قبل

قونیه و حافظیه و توس گردی …😉😁😍😍

Tir
Tir
پاسخ به  Tir
2 سال قبل

بخیرررررر😍😘🤗

Tir
Tir
پاسخ به  Tir
2 سال قبل

قلبم داره ساز ناکوک میزنه 😅😅😍😍😘😘

Mohanna
Mohanna
پاسخ به  Tir
2 سال قبل

فنچم 😍😍😍😍😍
شعرت بیسته 👌👌
خیلی قشنگه
بیا اینجا پیشمون

Tir
Tir
پاسخ به  Mohanna
2 سال قبل

مرسی مهی
✨🌺🌺💫
خوشحالم خوشت اومد ☺️
.
میدونم بیسته 😌💗😍

سیما
سیما
2 سال قبل

سلام نویسنده جون خوبی خوشی؟
مامان بهتر شدن؟
رمانت تا الان که خیلی حس خوبی بهم منتقل کرده
یه جورایی ارامش میده.
و اینکه‌ منم فکر کنم یه طوفان سهمگین در راهه
شاگرد خصوصیه و تنها😊
البته کاش این ذهنیت در مورد دخترا از بین بره که برخی از دخترا استغفرالله ….
والا توی هر رمانی یه پسر یا دختر خونه خراب کن وجود داره
تو جامعه هم تا یه مرد اشتباهی میکنه میکنه دختره اینجوررررر بود.
ولی دمت گرم خیلیییی خوبه.

Fatemeh
2 سال قبل

واقعا عالی بود😍
ولی نمیدونم چرا حس میکنم اینا ارامش قبل از طوفانه

neda
neda
پاسخ به  Fatemeh
2 سال قبل

مهرناز جون منظورت از طوفان به پا نکردن اینه ک نابودیشون در حد ناک اوت نیست دیگ؟😂😂

neda
neda
پاسخ به  neda
2 سال قبل

اون دوتا بدبختو ک تیکه تیکه کردی از ناک اوت گذشته بود دیگ🤦‍♀️😂اونا دیگ باید میمردن ک جاودانه شن ،حیف شد🥲آهیر و افرا ک حیفه بمیرم ولی رمان بعدیت حتمن شخصیتای اولو بکش
باشه مهرنازجون؟🥺

neda
neda
پاسخ به  neda
2 سال قبل

عااارههههه😍خداوکیلی اگ تو گرگها یکیشونو میکشتی ،چون قلمت فوق العاده قویه ،رمانت از اونایی میشد ک ترجمه میکردن برا کشورای دیگ،البته الانم خیلییییی قشنگه ولی اونجوری یچیز دیگ میشد ب نظر من 🥲بعد این رمانایی ک اخرشون میمیرن تو ذهنا پررنگ ترن و بیشتر ب واقعیت نزدیک ترن و از حالت تخیلی درمیان چون در واقعیت خیلی دهن خیلیا همینجوری صاف شده

neda
neda
پاسخ به  neda
2 سال قبل

الان فهمیدی دارم هی ترغیبت میکنم ک تو رمان بعدیت شخصیتای اولو بکشی یا چی؟😂😂😂😂😂

neda
neda
پاسخ به  neda
2 سال قبل

اره دیگ 😂😂😂🤣🤣🤣🤣🤣مگ ندای دیگ ای هم تو سایت داشتین😂😂از همون اول خواستار مرگشون بودم😂

neda
neda
پاسخ به  neda
2 سال قبل

نکن با من این کارووو مهرناز جوووون 😂😂بابا یبااااار
خب یکاری کن ،اول خیلی بهشون خوش بگذره ک خواننده دیگ حس کمبود نکنه تو رمان قشنگ یدفعه له بشه😂😂😂

دسته‌ها

60
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x