67 دیدگاه

رمان در پناه آهیر پارت ۳۰

3.8
(4)

از حموم خارج شدم و لباس پوشیدم و خواستم سری به افرا بزنم..

هنوزم تو حال و هوای خواستنش بودم و صحنه ی چند دقیقه ی پیشش تو حموم از جلوی چشمم کنار نمیرفت..

پوفی کشیدم و سعی کردم فراموش کنم که چطور دیدمش..

تقه ای به در اتاقش زدم ولی جوابی نداد و درو آروم باز کردم..

با همون حوله ی سفید که پیچیده بودم دور تنش، روی تخت دراز کشیده بود و خوابش برده بود..

شونه ها و بازوهای برهنه و پاهای سفید خوش تراشش بیرون از حوله بود و دلم خواست پیشش بخوابم و لمسش کنم..

ولی سهم من از دختری که عاشقش بودم و اسمش تو شناسنامه م بعنوان همسرم ثبت بود، فقط حسرت بود..

رفتم کنار تخت و موهای خیسش رو که از حوله بیرون اومده بود دادم زیر حوله تا خشک بشه و پتو رو هم کشیدم روش..

دیگه نمیتونستم لباسهاش رو بپوشونم و باز هم خودمو کنترل کنم و نزدیک نشم بهش..

میتونست همونطور بخوابه و صبح وقتی مستی از سرش پرید خودش لباس هاش رو بپوشه..

غرق خواب بود و مژه های بلندش روی هم افتاده بود.. در اثر مشروب انقدر عمیق خوابیده بود که ممکن نبود حضور منو احساس کنه و بیدار بشه..

خم شدم و آهسته پیشونیشو بوسیدم.. آروم زمزمه کردم

_نرو.. دوستم داشته باش و بمون

میدونستم که ممکن نیست حرفمو شنیده باشه و دوباره با همه ی عشقم کنار ابروشو بوسیدم و از اتاق خارج شدم..

تا صبح روی مبل جابجا شدم و نتونستم بخوابم..
فکر افرا و دیدن زیبایی هاش که تا الان ندیده بودم لحظه ای از ذهنم خارج نمیشد..

یاد شعری افتادم که وصف حال امشب من بود..

تو دیشب گرم آغوشم شدی
در عمق افکارم

و من
گاهی تو را
گرم خودم کردم

تنت بوی کمی از من
تنم بوی کمی از تو

و گاهی از عطش سیراب
و گاهی ناله ای بیتاب سرمستی

میان تخت تنهایی
تو دیشب در دل افکار من
عریان
چه ها کردی…

……………….‌‌…………………..

افرا

با سر درد شدیدی از خواب بیدار شدم و چشمامو به زور باز کردم..

نور خورشید از پنجره مستقیم میزد به چشمم و معلوم بود که ظهر شده و حسابی خوابیدم..

روی تخت نشستم و با دو دست شقیقه هامو فشار دادم..

اوففف چرا اینقدر سرم درد میکرد؟.. تو فکر سر دردم بودم که یهو متوجه شدم لباس تنم نیست و با حوله خوابیدم!

اولش نتونستم موقعیتم رو بسنجم و گیج شدم.. بعد یادم اومد که دیشب تو کافه مشروب خوردم و این سر درد صبحگاهیم تاثیر اونه..

با یاد مست شدنم کم کم بقیه ی اتفاقات هم یادم اومد و صحنه هایی از اومدن آهیر و بعد تو حموم بودنمون اومد تو ذهنم!

من و آهیر دوتایی تو حموم بودیم، اون به تن برهنه م لیف میکشید و من سینه و بازوهای خوش فرمش رو دید میزدم!

با یاد اون صحنه هول شدم و فکر کردم که نکنه دیشب اتفاقی بینمون افتاده و بخاطر همونم لباس تنم نیست!

چشمام گرد شد و ضربان قلبم رفت روی هزار!

ولی اگه اون اتفاق افتاده بود اصولا باید لباس تنم نمیبود و آهیر هم کنارم خوابیده بود.. ولی من با حوله بودم و تنها..

بیشتر که فکر کردم همه چی یادم اومد و نفس عمیقی کشیدم..

من افتاده بودم توی جوب و آهیر مهربون من تو حموم فقط منو شسته بود..

یادم بود که حتی موقع لیف کشیدن به بدنم هم دستش هرز نرفت و با احتیاط فقط لیف رو به تنم میکشید..

کدوم مردی بود که از اون موقعیت بگذره و اونقدر به نفس خودش حاکم باشه و خطا نکنه؟!

آهیر من.. آهیر خوب من، بازم مراقبم شده بود و مثل یه بچه تمیزم کرده بود..

آهیری که همش هیز بازی درمیاورد و خجالتم میداد، دیشب در حالیکه لخت مقابلش بودم اذیتم نکرده بود و بهم دست نزده بود!

اونم در شرایطی که خوب یادمه من هم خواسته بودمش و حتی کمرش رو گرفته بودم و کشیده بودمش به خودم!

ولی اون هردومون رو کنترل کرده بود و کاری نکرده بود که صبح پشیمون بشیم..

هر چند که من از همبستر شدن با آهیر، مردی که شوهرم بود و رابطه با هم حق مسلم هردومون بود، و در عین حال با ذره ذره ی وجودم عاشقش بودم پشیمون نمیشدم، ولی مسلما ازش خجالت میکشیدم و معذب میشدم..

از طرفی هم دوست نداشتم اولین رابطه م تو حالت مستی باشه که تو حال عادی نباشم و فرداش هیچی یادم نباشه..

آهیر مثل همیشه ذات خوب و مردونه ی خودش رو نشون داده بود.. یه مرد واقعی و آقا بود و عشقش تو قلبم بیشتر از قبل شد.. قلبی که دیگه گنجایش اون عشق بزرگ رو نداشت و لبریز شده بود از مهرش..

ولی وقتی یاد ترانه و آهیر رو بغل کردنش افتادم بادم خوابید و با لبهای آویزون روی تخت موندم..

ترانه ی لعنتی اومده بود تو زندگیمون و شاید خودشو تو دل آهیر جا کرده بود..

و من احمق به آهیر گفته بودم وقتشه که به قولش عمل کنه و برام بلیط بخره!

لعنت به من.. لعنت به دهانی که بیموقع باز شود.. عین اون لاک پشتی که بیموقع دهنش رو باز کرد و حرف زد، و از آسمون پرت شد پایین، من هم از روی عصبانیت حرف چرتی زده بودم و خودمو به فنا داده بودم..

با شناختی که از آهیر داشتم میدونستم که به قولش و حرفی که از زبونش دراومده خیلی اهمیت میده و حتما بلیط میخره برام!

خدا خدا کردم که نخریده باشه و حرفم رو جدی نگرفته باشه..

چشمامو بستم و نذر کردم توی دلم که آهیر بلیط نخره و یه مبلغی بریزم به حساب کودکان بی سرپرست..

از خودم بخاطر سفارش بلیط به آهیر، عصبانی بودم و با بیحوصلگی بلند شدم و لباس پوشیدم..

جمعه بود و میدونستم که آهیر خونه ست.. دلم برای دیدنش، بعد از دیشب، لک زده بود و سریع رفتم توی هال..

دور و برو نگاهی کردم ولی نه تو سالن نه تو آشپزخونه نبود..

رفتم تو اتاق پیانو ولی اونجا هم نبود.. فکر کردم شاید اونم مثل من خواب مونده باشه و رفتم تو اتاقی که میخوابید..

درش باز بود و دیدم روی مبل خوابیده و دستش روی پیشونیشه..

رفتم پیشش روی مبل نشستم و دست کشیدم به موهاش و گفتم

_آقا خوشخوابه.. بیدار نمیشی؟

تکونی خورد و چشمای خوشگلش رو باز کرد..

انگشتمو به نوک بینیش زدم و گفتم

_من مست و کله پا بودم تا الان خوابیدم، تو چرا بیدار نشدی؟

بدنش رو مثل گربه تیر کشید و آخی گفت و خوابش رو پروند..

_نتونستم خوب بخوابم.. آفتاب زده بود که خوابیدم

از فکر اینکه شاید بخاطر صحنه های حموم دیشب خوابش نبرده دلم هری ریخت و گفتم

_چرا نتونستی بخوابی؟

با تخسی تو چشمام نگاه کرد و گفت

_تو نزاشتی

خنده م گرفت و گفتم

_من که تو اتاق خودم بودم، کاریت نداشتم

بلند شد روی مبل نشست و دستی به موهای خوشگلش کشید و گفت

_آره خودت تو اتاقت بودی

_پس روحم نزاشته بخوابی؟ یا فکرم؟

فهمید که دارم از زیر زبونش حرف میکشم و با خنده نگاهم کرد و گفت

_پاشو یه صبونه بده بخوریم.. شیطونی نکن

نخواست بگه چرا نتونسته بخوابه و طفره رفت..

داشت از اتاق خارج میشد که گفتم

_مرسی بخاطر دیشب.. اذیتت کردم ببخشید

برگشت نگاهم کرد و گفت

_واقعا اذیت شدم.. از نوع داغ شدن.. گفته بودم سوتین بپوش بزغاله

از شوخیش سرخ و سفید شدم و گفتم

_آهیررر.. خیلی بیشعوری خجالتم میدی

بلند خندید و در حالیکه میرفت سمت دستشویی گفت

_دیشب که خجالت نمیکشیدی و گفتی چه اشکال داره ببین، زنتم

بیشتر خجالت کشیدم و دنبالش راه افتادم و گفتم

_آدم مست که نمیدونه چه چرتی میگه

در سرویس رو باز کرد و با خنده گفت

_درسته

هنوز دنبالش بودم که گفت

_میخوای تو توالت هم بیای دنبالم؟

راهمو کج کردم سمت آشپزخونه و گفتم

_خب بابا برو

رفتم تو آشپزخونه و یه صبحانه ی مفصل آماده کردم..

میخواستم وقتی اومد بهش بگم حرف دیروزمو جدی نگیره و بلیط نخره.. ولی وقتی اومد و نشست مقابلم پشت میز، هر کاری کردم نتونستم غرورمو بشکنم و بگم که حرفمو پس گرفتم..

با خودم درگیر بودم و بین گفتن و نگفتن مردد بودم که یه تکه بربری برداشت و گفت

_دیروز رفتم بلیط گرفتم

با حرفی که زد کارد از دستم افتاد.. با چشمای ناباور و وق زده نگاهش کردم..

بلیط گرفته بود!.. چیزی که میترسیدم اتفاق افتاده بود..

انتظارشو داشتم، میدونستم که به حرفش عمل میکنه.. ولی یه کورسوی امیدی تو دلم بود که شاید هنوز نخریده باشه و بتونم بگم منصرف شدم..

ولی الان دیگه نمیشد بگم.. نمیتونستم خودمو کوچیک کنم پیشش..

اصلا شایدم از خداش بود که برم و میخواست منو دک کنه.. شاید میخواست با ترانه باشه و منتظر طلاقمون بود!

هنوز نگاه سردرگمم بهش بود و توی مغزم صد تا فکر رد و بدل میشد که گفت

_افرا؟.. چرا هنگ کردی؟

حواسمو جمع کردم و گفتم

_نه.. داشتم فکر میکردم

عمیق نگاهم کرد و گفت

_به چی؟.. اگه پشیمون شدی میتونم کنسلش کنم

آب دهنمو قورت دادم و سرمو انداختم پایین و گفتم

_نه.. پشیمون نشدم.. دستت درد نکنه

نگاهش رو ازم گرفت و لیوان چایش رو نخورده گذاشت روی میز و بلند شد رفت..

از خودم عصبانی بودم که بهش گفتم بلیط بخره.. از آهیر عصبانی بودم که به حرفم گوش کرده بود و بلیط خریده بود.. پس دوستم نداشت.. چون اگه داشت، بلیط نمیخرید..

صددرصد پای زن دیگه ای در میون بود و من باید میرفتم تا مزاحم زندگیش نباشم..

سرمو بین دستام گرفتم و آرنجامو گذاشتم روی میز.. بغضی رو که گلومو فشار میداد قورت دادم و به خودم گفتم باید محکم باشم.. وقتی بلیط گرفته یعنی میخواد برم!

به این فکر کردم که از خیر رفتن پیش سمانه بگذرم و برم تو آپارتمانی که پدر و مادرم برام خریده بودن و تنها زندگی کنم..

ولی اونم شدنی نبود.. از طرفی مادرم نمیزاشت به حال خودم بمونم، از طرفی هم تو شهری که آهیر بود نمیتونستم ازش دور بمونم و ممکن بود برم دیدنش..

تنها راه چاره، رفتن به آلمان بود تا از آهیر دور بشم و قبول کنم که برای همیشه ازش جدا شدم و باید رویای وصالش رو از سرم بیرون کنم..

باورم نمیشد که همه چیز تموم شد و وقت رفتن رسیده..

باورم نمیشد که باید از آهیر جدا بشم..
آهیر…………. اون پسر اخمو و مغرور افسانه ای دبیرستان انقلاب.. اون دزد جذاب و مرموز تو خونمون.. اون کسی که باهاش سر سفره ی عقد نشستم و شوهر تقلبیم شد.. اون آدم بداخلاقی که همخونه و رفیقم شد.. حامی و پشتم شد.. آهیری که پناهم شد.. مردی که عاشقش شدم و همه ی دنیام شد.. دیگه نبود و همه چی داشت تموم میشد!

باید ازش جدا میشدم و به کل از زندگیم خارج میشد!.. چطور میتونستم بدون آهیر به زندگیم ادامه بدم؟..

با جای خالیش چیکار میکردم؟.. با دلتنگیش چیکار میکردم؟

بدون دیدن چشمهای قشنگش.. لبخند آرامش بخش و گرمش.. بدون شنیدن صدای بم مردونه ش.. بدون توجه ها و مهربونی هاش.. چیکار میکردم؟!

زندگی بدون آهیر سیاه و سفید میشد برام و همه ی قشنگی ها و رنگ هاش از بین میرفت..

زندگی ای که با آهیر تازه زیبا شده بود، چقدر زود مثل سابق تاریک و بی معنی شد..

غرق افکار دردناکم بودم که با صدای گیتار به خودم اومدم..

تو اتاق موسیقی بود و با گیتار برقی یه آهنگ عجیب میزد که انگار قلب آدمو میخراشید..

یه آهنگ راک بود که معلوم بود آهنگسازش حسابی قاطی کرده و عصیان کرده..

اشکامو پاک کردم و چایش رو برداشتم و رفتم تو اتاق پیشش..

سرش تو گیتار بود و بنظرم اومد آهیر از آهنگساز اون آهنگ هم عصبانی تره..

چایش رو گذاشتم روی میز و کمی به آهنگی که میزد گوش کردم..

حال و هوای آهنگ مثل قلب و روح من آشوب بود..

شاید هم حال آهیر آشوب تر بود که اونطوری داشت گیتار میزد.. ولی اگه از رفتنم ناراحت بود چرا بلیط خریده بود؟!

نمیتونستم بفهممش و زبون لعنتیم هم لال بود.. غرورم نمیزاشت ازش بپرسم که رفتنم رو میخوای یا نه..
غرورم نمیزاشت بگم که دلم نمیخواد برم..
غرور لعنتیم نمیزاشت ازش بپرسم دختر دیگه ای تو زندگیت اومده یا نه..

بالاخره آهنگ دیوونه رو تموم کرد و گیتار رو پرت کرد روی مبل..

چایش رو که یخ شده بود برداشت سرکشید و نگاهی به من کرد..

ته چشماش غم داد میزد.. طوری که مطمئن شدم نمیخواد برم..

ولی چرا نمیگفت؟.. چرا مانعم نمیشد؟..
شایدم من توهم میزدم و بخاطر رفتن من ناراحت نبود..

با صدایی که به زور از گلوم دراومد گفتم

_برای کی بلیط گرفتی؟

چنگی توی موهاش زد و با کلافگی گفت

_یه هفته بعد

قلبم تیر کشید.. یه هفته.. فقط یه هفته فرصت داشتم باهاش باشم..

یه هفته ای که تو یه چشم به هم زدن میگذشت و تموم میشد..

‌‌‌‌ ………………………………..

روزهایی که گذشت، سخت ترین روزهای عمرم بود..
هردومون ناراحت و عصبی بودیم و بدون اینکه به روی هم بیاریم بیشتر تو خونه میموندیم..

آهیر فقط صبح ها میرفت آموزشگاه و کلاسهای عصرش رو کنسل کرده بود و به شاگردهای خصوصیش هم گفته بود فعلا نیان..

من هم نه با دوستام جایی میرفتم نه خونه ی پدریم و نه طبقه ی پایین..

از دل آهیر خبر نداشتم که چرا بیشتر وقتش رو تو خونه میگذرونه، ولی من میخواستم تو یک هفته ای که فرصت داشتم دل سیر ببینمش و برای روزهایی که دلتنگیش امانمو میبرید تصویرش رو تو ذهنم ذخیره کنم..

هر شب تا صبح بیصدا اشک میریختم و روزهایی رو که تا رفتنم مونده بود میشمردم و از سرعت سپری شدن زمان متعجب میشدم..

سه روز انقدر سریع گذشته بود که باورم نمیشد فقط چهار روز تا رفتنم باقی مونده و من هنوز نوک سوزنی هم از آهیر سیر نشدم..

عصبی و کلافه بودم و تو آشپزخونه بی هدف گشت میزدم که صدای پاشو شنیدم..

هنوز ۱۲ ظهر نشده بود و آهیر از آموزشگاه برگشته بود..

_عه چه زود اومدی.. ۹ رفتی ۱۲ برگشتی

پالتوی مشکی خوشگلش رو که خیلی بهش میومد و دوسش داشتم از تنش درآورد و گفت

_حوصله نداشتم درسو تعطیل کردم

_آدم وقتی حوصله نداره میخواد دنیا تعطیل بشه

پوفی کشیدم و با غرغر یخچالو باز کردم.. پالتوش رو گذاشت روی صندلی و گفت

_سیمات اتصالی کرده باز؟

کابینت رو محکم بستم و گفتم

_نه.. مگه چیکار میکنم؟.. خیلی ام نرمالم

و اسکاچ رو برداشتم و فنجون قهوه م رو با سر و صدا و تق و توق شستم..

یخچالو باز کرد و گفت

_شکلاتات کجان؟.. بیار یکی بخور تا خونه رو رو سرمون خراب نکردی

اسکاچ رو پرت کردم داخل سینک و گفتم

_شکلات ندارم که.. تموم شده

با چشمهای گرد شده نگاهم کرد و گفت

_ناموسا اونهمه شکلاتو چطور خوردی افرا؟

_پنج بسته مونده بود همه رو صبح خوردم

_واقعا خسته نباشی

_آهیر تو اصلا فکر کردی به ننه باباهامون چی بگی؟

_تویی که شال و کلاه کردی بری، من باید فکرشو بکنم؟

_بله.. تو روز خواستگاری گفتی همه چیو حل میکنی و منو میبری پیش دوستم

_هوممم.. روز خواستگاری گوه هایی خوردم که الان عین خر توش موندم

_خب میخواستی نخوری.. به من چه؟.. الان باید راه حل بدی

_میگیم میریم سفر تا تو دوستتو ببینی، ولی وقتی من تنها برگشتم میگم افرا خواست بیشتر با دوستش بمونه و بعدا میاد.. بعد از یه مدت هم میگم افرا از برگشتن منصرف شده و اختلاف پیدا کردیم و میخوایم جدا شیم.. خوبه؟

_پس قبلا فکرشو کرده بودی

_نه.. الان به ذهنم رسید

_چه مخی داری، بیخودی که پزشکی قبول نشدی.. اوکیه همینو اجرا میکنیم

_همه ی کاراتو کردی؟.. آماده ای؟

_کاری ندارم.. فقط پولمو باید از بانک بردارم که اونم فردا میرم.. بازم میگم نیاز نیست تو بیای و به زحمت بیفتی

_منم بازم میگم قول دادم خودم ببرمت، میبرمت.. در ضمن باید ببینم کجا میری پیش کیا میمونی

_سمانه و خونواده ش رو از بچگی میشناسم.. تو خونه ی هم بزرگ شدیم.. نگران اونا نباش

_بهر حال خودم میبرمت

دلم برای حمایت هاش که تا آخرین لحظه ازم دریغ نمیکرد میرفت ولی چقدر دلم میخواست یک کلمه بگه نرو..

اگه فقط یک کلمه میگفت نرو، میپریدم بغلش و داد میزدم که عاشقشم و بدون اون میمیرم.. هر چی تو دلم بود و اینهمه مدت ازش مخفی کرده بودم میریختم بیرون و اعتراف میکردم..

اگه فقط یک کلمه میگفت نرو!

ولی هردومون فقط خودخوری کردیم و با نگاه های غمگین به هم نگاه کردیم و زبون باز نکردیم.. نه آهیر گفت نرو.. نه من گفتم نمیرم.. تا اینکه دو روز هم گذشت و من منتظر آهیر بودم تا از آموزشگاه بیاد و بریم خونه ی سالار و من ازشون خداحافظی کنم..

شوخی شوخی داشتم میرفتم و هنوزم باورم نمیشد که چطور به اینجا رسیدیم و واقعا دارم از آهیر جدا میشم!

تو اتاق وسایل قدیمی نشسته بودم و تو فکر بودم که آهیر اومد..

_سلام

سرمو بلند کردم و خواستم بگم سلام که با دیدنش شوکه شدم..

موهاشو کوتاه کرده بود و انگار یه آدم دیگه شده بود..

چقدررر این موهای کوتاه و تیپ جدید بهش میومد و خوشگلتر شده بود..

محو تماشاش بودم که گفت

_بریم؟

بلند شدم و رفتم نزدیکتر و گفتم

_موهاتو چرا کوتاه کردی؟

_چه میدونم.. همینطوری

اونم مثل من تو این یه هفته عصبی و بیقرار بود و بنظرم اومد که انگار حرصش رو سر موهاش خالی کرده..

ولی چرا اینقدر ناراحت بود؟.. اگه بخاطر رفتن من بود چرا نمیگفت نرو؟.. چراااااا؟؟؟؟

آهیر

تو راه خونه ی سالار بودیم و من روز قبلش به دیدن سالار رفته بودم و جریان رو بهش گفته بودم..

میترسیدم مانع رفتن افرا بشه و یا در مورد علاقه ی من حرفی بزنه و برنامه ی افرا بهم بخوره..

سالار از اینکه اجازه میدادم افرا بره خیلی ناراحت شد و گفت این کارو با هردومون نکنم..

گفت

_اون دختر هم تو رو دوست داره و تو نمیفهمی

و من گفتم

_اگه دوستم داشت نمیرفت.. حساب دو دو تا چهار تاست سالار.. خیلی ساده ست.. اگه اونم منو دوست داشت ممکن نبود بره

_شاید منتظره تو حرفی بزنی.. شاید دوستت داره ولی از احساس تو مطمئن نیست

نتونستم جریان حساب فیک و نگین رو به سالار بگم ولی حرفو پیچوندم و گفتم

_من به نوعی از زبون خودش شنیدم که گفت عاشق من نیست.. پس دلیلی نداره که مانع رفتنش بشم.. دوست داشتن واقعی اینه که حق انتخاب بدی به طرف مقابل و به خواسته ش احترام بزاری.. تحمیل و اجبار به افرا، تو کار من نیست سالار

و بالاخره سالار و فرحناز خانم با حرفهای من مجاب شدن که افرا عاشق من نیست و دوست داره بره خارج..

و با ناراحتی به من قول دادن که روزی که افرا برای خداحافظی میاد خونشون، مانع رفتنش نشن و حرفی از علاقه ی من نزنن..

موقع خداحافظی، افرا تو بغل فرحناز خانم و سالار گریه کرد و دل آشفته ی من آشفته تر شد..

فرحناز خانم چپ چپ نگاهم کرد و اشاره کرد به حال افرا.. میدونستم منظورش این بود که میبینی چقدر ناراحته و معلومه که از رفتن خوشحال نیست..

ولی من چیکار میتونستم بکنم وقتی خودش خواسته بود بره.. وقتی منو دوست نداشت من چطور و به چه حقی باید نگهش میداشتم؟..

خودم داغون بودم و با همه ی دور و بری هام بجز افرا دعوا میکردم و بدجور پاچه میگرفتم..

تو آموزشگاه از دوستم کامبیز که اونم استاد بود شنیده بودم که بچه ها میگن استاد امانی اینروزها رکورد بداخلاقی هاش رو زده و اصلا نمیشه باهاش یک کلمه حرف زد..

عصبی و پکر بودم و هر روز و هر ساعتی که میگذشت و زمان رفتن افرا نزدیک میشد حال و اوضاع من خراب تر میشد ولی دم نمیزدم..

از شدت فشار و ناراحتی سیگار پشت سیگار روشن میکردم و افرا با چشمای غمگین و مظلومش نگاهم میکرد..

_چرا اینقدر سیگار میکشی؟.. اصلا یدونه م بده من بکشم

_لازم نکرده.. همینت مونده سیگار بکشی

دلم میخواست بگم نرو.. من و من کردم تا شاید بتونم بگم.. ولی نتونستم.. نمیتونستم به خودم مجبورش کنم و بگم نرو..

افرا

روز قبل از پروازمون رفتم دیدن پدر و مادرم.. هر چند که هیچوقت مثل بچه های عادی بهشون وابسته نبودم، ولی بالاخره پدر و مادرم بودن و با فکر اینکه شاید چند سالی نبینمشون دلم گرفته بود و میخواستم باهاشون خداحافظی کنم..

بهشون گفتم که با آهیر میریم آلمان هم به قصد سفر و سیاحت، و هم برای دیدن سمانه..

مادرم از شنیدن سفر خارج خوشحال شد و گفت

_چه عجب بالاخره شمام یه تکونی به خودتون دادین.. دختر خانم شریفی بعد از عروسی با شوهرش رفتن تور اروپا هنوزم برنگشتن

مادرم خبر نداشت که منم قراره برنگردم.. اگه میفهمید دو شقه م میکرد و نمیزاشت برم.. ولی بعد از رفتنم دیگه نمیتونست برم گردونه و مجبور میشد خودش برای دیدنم بیاد آلمان..

موقع خداحافظی چشمام پر از اشک شد و مادرم با تعجب نگام کرد و گفت

_وا این لوس بازیا چیه؟.. سفر رفتن گریه نداره دختر

همونروز با نغمه و رضا و مسعود هم خداحافظی کردم و مسعود با ناراحتی گفت

_خر نشی و تغییر جنسیت ندیا.. بخاطر خودم نمیگم، بخاطر خوشبختی خودت میگم

موضوعی که اصلا بهش فکر نمیکردم تغییر جنسیت بود.. انگار به کل یادم رفته بود.. تنها فکر و دردم، درد جدایی از آهیر بود و به هیچ چیز دیگه ای فکر نمیکردم..

در طول روز انقدر با حسرت یواشکی نگاهش میکردم که میترسیدم جلوی خودش گریه م بگیره و حالمو بفهمه..

چند ساعت بیشتر به پروازمون نمونده بود و من هنوزم نمیدونستم چطور باید از آهیر دل بکنم..

لباسها و بعضی وسایلی رو که میخواستم ببرم توی دو تا چمدون و ساک جمع کرده بودم و با هر بار دیدنشون اشکم سرازیر میشد..

ولی نمیزاشتم آهیر بفهمه و بدونه دلم نمیخواد برم.. اگه مزاحم زندگیش بودم و میخواست طبق قرارمون جدا بشیم تا بره سراغ زندگی سینگلی سابقش و یا حتی رابطه ی جدیدش، باید بی سر و صدا میرفتم و نمیچسبیدم بهش..

با دل خون عکسهاش رو توی گوشیم چک کردم.. تنها چیزی که تو روزای جدایی و دلتنگی میتونستم بهشون پناه ببرم عکسهاش توی گوشیم، پیج اینستاگرامش و چک کردن بازدید واتس و تلگرامش بود..

دیگه خودش رو کنارم و جلوی چشمم نداشتم و میدونستم که حسرتش از پا درم میاره..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.6 (5)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4 (8)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

67 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
یکی
یکی
2 سال قبل

فدات…
مرسی بابت ترجمه…
شک ندارم دیگه ترکی شدم واسه خودم.
.
من هر چی که به تو مربوط میشه رو میدونم گفته و نگفته رو یادمه جانا…
ای جان پس خوشگلیه واسه خودش خدا نگهدارش باشه…
ولی مطمئنم جاذبه ی جزیره ی من رو نداره…
تو روشنایی مثل چشمه …
.

کاش دل داشتم مفصل برا زهرام حرف بزنم جبران محبتش که نمیشه ولی یطوری خودم راضی میشدم..خدا میدونه چطور مینویسم فقط…
.

شب خوش جانا♡♥♡

یکی
یکی
پاسخ به  یکی
2 سال قبل

مرسی که هستی ❤️
.
قربون یادت بشم ❤️
چشم سعیمو میکنم
.
تو خیلی دنیایی❤️

ریحان
2 سال قبل

الان نمیتونم جانا
.
چند وقته دکترمو نرفته بودم داروهامم نمیخوردم
رو به راه نیستم….الانم که با همشهریت به لطف عععممممه کتی جون اورژانس بودم…
البته اون خودش بیشتر باید اورژانسی بخوره…
.
بتونم میام حرف میزنم باهات….نازیم
.
نسیم بهاریم…چقققدر قشنگ اسمت کاربریتو گذاشتی…مرسی خواهری از محبتت که به جونم میخوره…
صلی الله علیک یا ابا عبدالله….
السلام علیک یا عباس
.
مرسی بابت دعای قشنگت بهارکم

ریحان
پاسخ به  ریحان
2 سال قبل

چشم

یکی
یکی
پاسخ به  ریحان
2 سال قبل

شاید باورت نشه
ولی وقتی داشتم کامنتت رو میخوندم حس مامان بودنت بهم دست داد…
مثل مامانا حرف زدی…بعد چقدر دلم خواست بغلم کنی…بغلت کنم نه هااا…بغلم کنی…خیلی فرق دارن باهم…خیلی
.
خیلی دوستت دارم

یکی
یکی
پاسخ به  یکی
2 سال قبل

جونم به جونت جانا…همون دیشب خوندمش کامنتو .نتونستم حواب بدم.
اما… بغلتو حس کردم…گوله شدم تو بغلت و مچاله شدم مثل یه آدم بی پناه همونجا آروم کز کردم.خیلی خوب بود.
مرسی❤❤
میدونم ❤❤
میدونم ❤❤
.
چون همون حسو دارم .پس باورش میکنم…
.
جانا یه سوال…
اینقدر پیام میدم و حرف میزنم تا بلاخره حرف بزنی و جوابمو بدی به ترکی چی میشه؟؟؟
میخوام بدونم درست متوجه شدم یا نه!!!
راستی آجی فرحناز تم مثل فرحناز رمان خوشگل و مهربونه؟؟

ریحان
2 سال قبل

سلام
.
مرسی مهر.ناازم…مرسی عزیزم…نمیتونم هیچیو جبران کنم جز اینکه اگه دلی موند دعا کنم….شرمنده که اذیتت کردم.
.
مرسی فنچولم.مرسی زهرای من.مرسی نسیمم.مرسی نگین جان….
.
ببخشید که نمیتونم اونطوری که باید لطفتون رو جبران کنم….شرمنده ام که با حرفام باعث آزارتون شدم….
.
دعام کنید…دعام کنید
.

نسیم بهاری
نسیم بهاری
پاسخ به  ریحان
2 سال قبل

آجی ریحان خوبم
خواهرم
نزن این حرفو عزیز دلم، چه اذیتی آخه
درسته قلبا برات ناراحت میشیم
از اینکه ببینیم غم داری و کاری از دستمان بر نمیاد
فقط میتونیم برات دعا کنیم خدا خودش به دلت آرامش بده جانم
خیلی خیلی مواظب خودت باش عزیزم

تمنا
تمنا
2 سال قبل

سلام من عاشق رمانتون شدم لطفا یکم زودتر پارتهارو بزارین
ممنون از رمان خوبتون

MamyArya
MamyArya
2 سال قبل

سلام.
ریحانم بمیرم برات خواهر … خدایا این روزا آدم چشون شده حال خیلیا خوب نیست😭😭😭
منم حالم خیلی وخیمه ریحان خدا رو قسم دادم ب ۶ ماهه امام حسین ک اول گره از کار همه مردم باز کنه و صدقه سر اونا گره ازکار من گناه کارم باز کنه… ریحانم یادت باشه وقتی شرایط زندگی بده و تغییری نمیکنه خدا میخواد که تو تغییر کنی دلبر خوشگلم نمیدونم چ دردایی داری اما اینو بدون که تنها نیستی ما همه ب یادتیم و دلتنگ اون انرژی و مهربونی نابت از خدای مهربون میخوام تو تک تک لحظاتی ک داری با مشکلاتت میجنگی بهت انگیزه و آرامش و توان بده تا بعد پشت سر گذاشتن ابن طوفان و بارون شدید ی رنگین کمون زیبا ب زندگیت بتابه و تو پرتوان تر از قبل شاهد دیدن اون رنگین کمون خوشبختی باشی❤❤❤🤲🤲🤲🤲

Mahhboob
2 سال قبل

این ساحل خسته رو تو پیدا کردی..این موج نشسته را تو بر پاکردی…من خامش وخسته خفته بودم ای عشق..مرداب دل مرا تو دریا کردی

Mahhboob
2 سال قبل

کجایی ساحل آرامش دریای طوفانی پریشان بودم ای دریا تو را طوفان صدا کردم..توووف تو این زندگی شخمی..گوه تو دهن آهیر وافی ک.ش .سگ تو این اینترنت و سایت ک بعد دو روز همراه جون من بالاااومد….ااااییییییییییی نفسس کششششش ولم کنید برم خشتک دوتاشونو بکشم رو سرشون دهن سرویسارو…

ریحان
2 سال قبل

سلام جزیره ام
امیدوارم حال دلت و روزگارت خوب باشه ♥
تو همون هوای بارونی هستی که بعدش رنگین کمون به اون قشنگی تو آسمون پل میزاره.تو بچگی فک میکردم میشه از رو زمین بری سوارش بشی بری تا آسمون..عاشق رنگ آبیش بودم.اما الان عاشق هیچی نیستم..البته خیلی وقته که ندیدم رنگین کمونو.انگار اونم قهره مثل دنیای من…
خیلی وقته که بارون نزده رنگ عشقی به این خیابون نزده.خیلی وقته که ابری پر پر نشده دل آسمون سبکتر نشده.مه سرد رو تن پنجره ها
مثل بغض توي سينه ی منه
ابر چشمام پر اشکه اي خدا
وقتشه دوباره بارون بزنه
خيلي وقته که دلم براي تو تنگ شده
قلبم از دوري تو بدجوري دلتنگ شده
بعد تو هيچ چيزي دوست داشتني نيست
کوه غصه از دلم رفتني نيست
حرف عشق تو رو من با کي بگم
همه حرفا که آخه گفتني نيست….همه حرفا که آخه گفتنی نیییست 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭💔🔥
حالا میفهمم .حالا به جایی رسیدم که با تمام وجودم درک میکنم همه حرفها گفتنی نیست یعنی چی😭💔🔥
.
من اگه گاهی میام سر میزنم و رمان قشنگ تو رو و کامنتای بچه ها رو میخونم و تو سکوت میرم، برا اینه که نمیتونم کامنتی بزارم.برا اینه که تحت تاثیر روح و جسمم اینقققدر خراب و بی انگیزه و افسرده هستم که هر کلامم تلخه مثل ذهر.بی انگیزه و از پا افتاده ام نااز عزیزم.
روح و روانم بیشتر از هم پاشیده ست تا جسمم.جوری که جسمم طفلک تسلیم شده و سکوت کرده…نمیام که حال کسی رو حتی چند لحظه که شده بد نکنم…
خدای دردها .خدای غمها.خدای تنهاییها فقط میدونه و بس .توقع هیچ درک و همدردی هیچوقت نداشتم و ندارم.از همون بچگی رو پای خودم بودم.فقط خودم.خودم بزرگ شدم و خودم خودمو بغل کردم و آروم کردم.اما الان زخمیم .زخمای عمیق .التیامی هم نیست.و از عهده ی بغل کردن خودم بر نمیام.توان وزن هرچند سبک شدمو ندارم 😭 زخمای آدم بزرگی بودن و بچه بودن خیلی فرق میکنه.دردش غیر قابل تحمله.اما قبول دارم معتقدم زخم بچگیه که بزرگ بودنتو ضعیف میکنه و زخمهاش بیشتر درد داره…
بخدای علی اصغر حسین قسم که دیگه ندارم جونشو .فقط منتظرم تموم بشه.همین فقط همین.ققققلبم آتیش گرفته دریغ از یه چیکه آب …
یا اباعبدالله😭😭😭😭😭😭💔🔥
علی اصغرت تو رو داشت لب تشنه رفت اما……یا ابا عبدالله 😭😭😭😭💔🔥
ببخش اومدنم دیگه به درد خودمم نمیخوره عزیز دل ریحون.میام اذیت میکنم…
.
دلم تنگتون همیشه میمونه…
فنچول جانم برات نمیدونم کجا کامنت گذاشته بودم .واسه تولدت . یادم بود عزیزم.ولی اون روز روز جهنم من بود و من میسوختم.نتونستم بیام. روز 27تیر و فرداش تولدت بود .اما من یادم بود.لعنت به حافظه ای که هر روز قویتر میشه و دردم نیز…
همیشه بیادمی…بهترینا واسه تو بوی گل نرگسم.
.
تولد توام نسیم بهاریم.قشنگیای عالم رو برات از خدای…….میخوام.
.
خوشبخت باشی نگین جان.خوشحال شدم از وصالتون.
.
دلم تنگتون میمونه مثل یه زخم عمیق که درد میکنه همیشه… خوبم بشه جاش میمونه….جای شمام همیشه تو قلبم میمونه…

همیشه دوستت دارم جزیره♥

نگین
پاسخ به  ریحان
2 سال قبل

سلام عزیزم،مرسی بابت تبریکت😘
با اینکه من شمارو نمیشناسم اما این کامنت معلوم بود با بغض وناراحتی زیادی تایپ شده طوری که منم باخوندنش ناراحت شدم
امیدوارم هرچه زودتر مشکلت حل بشه و ما دوباره اینجا کامنتهای پر از انرژیتو ببینیم😊

تیر
تیر
پاسخ به  ریحان
2 سال قبل

🥺قربونت بشم
تیر ماه که کلا ماه تولدمه برای منم خوب نیست و یاد اور روز های سخت گذشته است که هیچ وقت فراموش نمیشه 😢
.
عزیزم منم دلم برات تنگ میشه 🌺💫✨خیلی دوست دارم و برام عزیزی
سعی کن زیاد خودت و ناراحت نکنی چون همه روز های ناامید کننده هر چقدر سخت میگذرن
🥺
امیدوارم هر چه زودتر چه روحی چه جسمی حالت خوب خوب بشه 🌺🌺💖💖

نسیم بهاری
نسیم بهاری
پاسخ به  ریحان
2 سال قبل

سلام آجی ریحانم
خواهری قشنگم
چقدر درد توی دلت داری عزیز دلم😢
چکار میتونم برات بکنم آخه خواهری
شاید با من راحت نیستی هنوز ولی خب برای مهرناز بگو دلت سبک بشه آخه عزیز دلم
هممون نیاز داریم با یکی درد و دل کنیم
انشاالله به حق صاحب همین ماه دلت آروم بگیره عزیزم🌹🌹🌹🌹
چی بگم جانم…..

نگین
پاسخ به  ریحان
2 سال قبل

وای خدای من😪😪
چقدر دردناکه😰نمیتونم قضاوت کنم چون ازچیزی خبر ندارم
ولی ریحان جان سعی کن روی پای خودت بایستی عزیزم
توچنین وضعیتی همه میخوان به آدم ترحم کنن
تو محکم باش و جا نزن
شاد باش وبخند نزار بقیه بهت ترحم کنن
میدونم غم بزرگی تو قلبت سنگینی میکنه،میدونم دلت شکسته اما محکم باش
امیدوارم هرچه زودتر مشکلت حل بشه عزیزم
یا اگرهم خدای نکرده حل شدنی نبود تو بتونی خودتو پیدا کنی و به زندگیت ادامه بدی

Satrina
Satrina
2 سال قبل

سلام سلام
حال شما ؟

مرسی مهری خیلی خوب بود عشقولک جان😍
.
فقط لفطا دوباره به هم برسن خوب ؟؟🥺🥺🥺
ترانه چندش هم بره به درک

بلند بگو آمین

Tina
Tina
2 سال قبل

خیلی خوب بود مهرنازی موفق باشی عزیزم.منی که هیچ وقت عاشق نشدم با خوندن این پارت احساس شکست عشقی کردم .قلمت واقعا تاثیر گذاره

Asi
Asi
2 سال قبل

سلام بچه ها الناز جان یه کمی بکن میشه آیدی تلگرام ادمینو بدید

Marzeih
پاسخ به  Asi
2 سال قبل

ghaderaaa@...
بیا عزیزم

Asi
Asi
پاسخ به  Marzeih
2 سال قبل

عاییی فداتتت موکت زیر پاتم ب مولا⁦♥️⁩⁦♥️⁩🤣

Marzeih
پاسخ به  Asi
2 سال قبل

ghaderaaa@...
بیا عزیزم فقط ادمین نفهمه ها😜😂😂

Asi
Asi
پاسخ به  Marzeih
2 سال قبل

نه نه شیطونک خیالت تخت بازم مرسیی⁦♥️⁩⁦♥️⁩

Atoosa
Atoosa
2 سال قبل

تو منتظری اون بیاد سمتت اون منتظره تو بری سمتش…اخرش یکی دیگه میاد سمت تو یکی هم میره پیش اون..این غرور لعنتی چیه که با پنبه سر میبره؟😪
مرسی مهرنازی خیلی عالی بود عزیزم 😍

Samaneh
Samaneh
2 سال قبل

عالی بود
خسته نباشی مهرناز جان💜⚘

Galo
Galo
2 سال قبل

هیس…
حواس تنهایی ام را
با خاطرات
باتو بودن
پرت کرده ام…بگو کسی حرفی نزند…
بگذار
لحظه ای آرام بگیرم…

شیرین
شیرین
2 سال قبل

سلام پنجه طلایی عالی بود مثل همیشه خسته نباشی عزیزم
وچه دردناک است غم دوری😭😭😭

S
S
2 سال قبل

خیلی خوشحال شدم که پارت دادی بی صبرانه منتظر پارت ها آینده هستم 😊

Mahad
Mahad
2 سال قبل

سلام مهری جونم
یه مدت شاید نتونم رمانتو بخونم کامنت بزارم
این روزا خیلی حالم بده واقعا
مرسی بابت رمان های قشنگت و بابت درد دل هایی که باهم کردیم ❤
خیلی دلتنگت میشم خیلی

Melika
پاسخ به  Mahad
2 سال قبل

سلام عزیزم اگه حس میکنی نیاز داری که با کسی صحبت کنی یا هر چیزی میتونی رو من حساب کنی مثل یک دوست من روانشناسم

MamyArya
MamyArya
2 سال قبل

دستو پنجه ات طلا مهری جانم خیلی قشنگ بود آدم دلش کباب میشه براشون😭😭😭 خسته نباشی عشق خوشگل من ❤❤❤💋💋💋
مهری جانم اگه ی بار تونستی فشار نیار ب خودت اگه شد اگه شرایطت اوکی بود ی کوچولو زودتر مینویسی من چند روزه شرایط خوبی ندارم خماری افرا و آهیرم بهش اضافه شده😂😂😂😂

MamyArya
MamyArya
پاسخ به  MamyArya
2 سال قبل

نشی خواهر مهربون و نازم من فدای تو💋💋💋❤❤❤

Fatemeh
Fatemeh
2 سال قبل

اخ که الان واسه اولین بار دارم ارزو میکنم کاش رمان رودنخونده بودم وایساده بودم تا پی دی افش بیاد🥺🥺🥺🥺

مرسی مهرناز جونم مثل همیشه عالی خسته نباشی😍😍

فریبا
فریبا
2 سال قبل

سلام همیشه پارت گذاری به موقع است من خیلی کیف میکنم ممنونم

دسته‌ها

67
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x