36 دیدگاه

رمان در پناه آهیر پارت ۲۸

5
(2)

روزها گذشت و آهیر دیگه اون آهیر قبل نشد!..
نمیدونم چه اتفاقی افتاده بود که رفتارش عوض شده بود..

با من سرد و دور نبود، ولی مثل سابق هم نبود.. لبخندهای قشنگش تلخ شده بود و نگاهش فرق کرده بود..

اکثرا نگاهش رو ازم میدزدید و گاهی که چشمم به چشمش میفتاد میدیدم اون برق و فروغ قبل توی چشماش نیست..

فرحناز خانم زن سالار، و عسل شاگردش، بهم گفته بودن که با اومدن من به زندگی آهیر چشماش برق زندگی گرفته و سرحاله..

پس اون برق چشماش چرا خاموش شده بود؟!.. من که کاری نکرده بودم و یا بینمون اتفاقی نیفتاده بود که ناراحتش کرده باشم!

خیلی دمغ و پکر بودم و آهیر هم از من بدتر بود ولی سعی میکرد بگه و بخنده تا من حالشو نفهمم..
ولی میفهمیدم که یه چیزی بینمون عوض شده..

تو اتاق پیانو نشسته بود و وقتی رفتم پیشش دیدم داره نت مینویسه..

نشستم روی صندلی مقابلش و گفتم

_هنوزم نمیخوای بگی چی شده؟

بازم از اون لبخندهای تلخش که معلوم بود زورکیه زد و گفت

_صد بار پرسیدی گفتم چیزی نشده.. رفتارم بده باهات که همش میگی عوض شدی؟

_نه.. ولی یه جوری شدی.. همون آدم سابق نیستی

خندید و گفت

_نکنه روح کس دیگه ای رفته تو جلدم؟

_من کاری کردم که ازم ناراحتی؟

_نه، چرا فکرای بیخود میکنی؟.. خودم یکم بیحوصله م این روزا

_روحت پریوده؟

خندید و گفت

_آره فکر کنم

نزدیکتر شدم بهش و گفتم

_وقتی من اونجوری بودم تو پشتمو مالیدی نوازشم کردی، میخوای منم روحتو نوازش کنم؟

ازم دور شد و با خنده گفت

_نه افرا.. خوبم برو عقب

آهیری که تو هر فرصتی سر به سرم میزاشت و میچسبید بهم و یا هیزبازی درمیاورد، مدتی بود که از کوچکترین تماس بدنی با من خودداری میکرد و انگار برق ۲۲۰ ولت داشتم و نمیزاشت بهش نزدیک بشم..

با تعجب نگاهش کردم ولی به روش نیاورد و گفت

_خب چه خبر؟.. راستی از اون دوستت که آلمان بود چه خبر؟

_سمانه؟.. البته الان سامان شده ولی من هنوز عادت نکردم

_آره همون.. حرف میزنین با هم؟

_آره چند روز یه بار تصویری.. چی شد یاد اون کردی؟

_همینطوری.. هنوزم میخوای بری پیشش؟

با حرفی که زد هنگ کردم.. چرا اینو پرسید؟.. نکنه من مزاحم زندگیش بودم و این ناراحتی های جدیدش هم بخاطر حضور من بود؟!!..

نکنه با دختر جدیدی آشنا شده بود و نمیتونست رک و راست به من بگه که وقتش رسیده و باید ازدواجمون رو به هم بزنیم؟!!

با این افکار دست و دلم لرزید و سعی کردم بغض نکنم و گفتم

_تو میخوای برم؟

نگاهم نکرد و با خودکار چیزی نوشت و گفت

_نه من نمیخوام.. ولی خواستم بگم قرارمون یادمه و هر وقت که خودت خواستی من به قولم عمل میکنم و میبرمت

_میدونم.. هر وقت خواستم برم میگم بهت.. توام اگه خواستی من برم بهم بگو

خواست چیزی بگه که تلفنش زنگ خورد..

_الو…… خودمم…… شما؟……. ترانه دیگه کیه؟……. نخیر، باید بجا بیارم؟…….. دوست افرا؟!

ترانه بود!.. چرا به آهیر زنگ زده بود؟..

آهیر نگاهی به من کرد و من زیر لبی گفتم

_چی میخواد؟

نگاهشو ازم گرفت و رو به ترانه گفت

_یادم نمیاد خانم.. یا خودتو معرفی کن یا قطع کن وقت منو نگیر……… شمال؟………. هوم.. یادم اومد……..خب، امر؟………. تدریس خصوصی قبول نمیکنم وقتم پره……….. میتونی بیای آموزشگاه…….. اوکی

بدون خداحافظی قطع کرد و رو به نگاه متعجب من گفت

_شماره ی منو تو دادی به این دختره؟

_نه.. مگه خرم؟

_خر چرا؟

_خب تابلو بهت نخ میداد.. چرا باید با دست خودم شماره ی تو رو بدم بهش؟

_خب نخ میداد که میداد.. مگه زن واقعی منی که شماره مو نخوای بدی و غیرتی بشی؟

سوتی داده بودم!

_منظورم این نبود.. یعنی چرا باید شماره ی تو رو بدم به یه دختر سیریش که اذیتت کنه

_میگفت بیام خونت گیتار یادم بده

_بیخود.. خوب کردی گفتی خصوصی قبول نمیکنی.. خوشم نمیاد ازش

از ترانه خوشم نمیومد ولی انقدر پررو بازی درآورد و آویزون آهیر شد که بالاخره بعد از روزها تونست به خونه راه باز کنه..

وقتی آهیر گفت بعد از ظهر ترانه میاد تمرین کنیم چشمام گرد شد و گفتم

_خونه چرا؟.. مگه نگفتی قبولش نمیکنی؟

_گفته بودم نه.. ولی تو این مدت که اومد آموزشگاه دیدم دختر خوبیه و اونطوری که من فکر میکردم نیست.. تو مشکلی با اومدنش داری؟

عصبی شدم و با حرص گفتم

_نه.. صلاح کار خویش خسروان دانند

و رفتم تو اتاق خواب و درو کوبیدم..

ترانه وارد زندگیمون شد و انقدر خانمانه و سرسنگین رفتار میکرد که اگه واقعا نمیشناختمش منم باور میکردم که یه دختر خوب و متینه!

معلوم بود که انقدر زرنگه که فهمیده چطور باید قاپ آهیر رو بدزده تا اجازه بده بهش نزدیک بشه..

اولین بار که اومد خونمون ازش پرسیدم شماره ی آهیر رو از کجا پیدا کرده.. گفت بعد از سفر شمال همش دنبالش بوده تا اینکه بالاخره از طریق اینترنت و اسم اساتید، از آموزشگاه پیداش کرده..

لعنتی سمج.. همون موقع تو ویلای مسعود هم از نگاه هاش فهمیده بودم که بدجور تو کف آهیر مونده و بالاخره اومد بهش چسبید..

اعصابم از رفت و آمدهای ترانه و صمیمیتش با آهیر حسابی خرد بود و مادرم هم از طرفی هر روز زنگ میزد به خودم و مادر آهیر و میگفت که میخوان جهیزیه مو بخرن و بفرستن..

آخرش یه روز باهاش دعوا کردم و سرش داد زدم

_مامان جهیزیه بخوره به سرم.. نمیخوام آقاجان.. ول کنین دیگه

_یعنی چی جهیزیه نمیخوام؟.. اینم شد عروسی که گفتی عروسی نمیگیریم و به هیچ کسم مربوط نیست؟.. به بهونه ی معده درد آهیر، بدون عروسی رفتی خونه ش موندگار شدی و آبرومون پیش دوست و دشمن رفت

_چرا آبروتون رفت؟.. مگه از دوست پسرم حامله شدم؟.. مگه معتاد شدم و دوست و دشمنات از جوب آب جمعم کردن؟.. عقد کردیم، زن و شوهر رسمی و شرعی بودیم رفتم سر خونه زندگیم.. حتما باید مثل همه دریم دارام راه مینداختم و لباس عروس میپوشیدم؟.. الان دیگه خیلیا بدون عروسی و هزینه های اضافی میرن خونه ی شوهرشون.. منم رفتم الانم میگم فعلا جهیزیه لازم نیست.. ولی اگه خیلی میخواین، پولشو بریزین به حسابم، من و آهیر خودمون هر طور نیازمون باشه خرج میکنیم

_اوا.. پولشو بدم خرج خوشگذرونی کنین بعدشم مادرشوهرت و اون خواهر شوهر افاده ایت و فک و فامیل بگن افرا جهیزیه نداشت؟.. خاک بر سرت که یه ذره عقل نداری

_پس شما نگران حرف مردمی.. باشه بجای جهیزیه یه ملکی چیزی به نامم کنین به همه هم سندش رو نشون بدین تا نگن به دخترشون جهیزیه ندادن.. تنها راهش همینه چون تو این خونه جایی برا وسایل اضافی نیست

بالاخره مادرم راضی شد و قرار شد یه آپارتمان کوچیک به نامم کنن و خانواده ی آهیر و بقیه ی فامیل هم بدونن که بعنوان جهیزیه خونه دادن بهم و هر وقت که خواستم میتونم بفروشم و پولش رو قاطی زندگیمون کنیم و یا به قول مادرم بمونه برای بچه مون!

وقتی گفت بمونه برای بچتون، از فکر بچه ی من و آهیر دلم لرزید و بغض کردم که هیچوقت اون بچه وجود نخواهد داشت..

بیچاره مادرم که نمیدونست تا دو ماه دیگه احتمال اینکه آهیر بگه جدا بشیم زیاده..

………………………

شبی که ترانه آهیر رو با خودش به کنسرت یه گروه معروف که مورد علاقه ی آهیر بود برد، من زانوی غم بغل گرفتم و بعد از اون شب افسرده شدم..

ترانه فقط دو تا بلیط خریده بود و آهیر گفت که منم باهاشون برم و همونجا به نوعی بلیط پیدا میکنه برام.. ولی من با عصبانیت و از لجم گفتم که از اون گروه موسیقی متنفرم و قراره با دوستام برم بیرون..

روزهای سختی رو میگذروندم و تغییر رفتار آهیر از طرفی و صمیمیتش با ترانه هم از طرف دیگه، مقاومتم رو در هم میشکست..

لج میکردم و با آهیر بدرفتاری میکردم و بیشتر با نغمه و رضا و مسعود میرفتم بیرون..

مسعود یک بار دیگه پیشنهادش رو مطرح کرد و انقدر بلند سرش داد زدم که خفه شد و دیگه حرفشو نزد..

بهش گفتم به تمام مقدساتم قسم اگه فقط یه اشاره جزئی و یا نگاه معناداری بهم بکنه، دیگه هرگز نمیتونه منو ببینه و دوستیمون رو هم تموم میکنم..

روانی شده بودم و اونم از ترسش چیزی نگفت و قول داد که حسش رو فراموش میکنه و منم حرفاشو فراموش کنم..

روزها بود که به نگین پی ام میدادم ولی آخرین بازدیدش خیلی وقت پیش بود و جواب نمیداد..

نگرانش بودم و میترسیدم اتفاق بدی براش افتاده باشه تا اینکه یه روز صبح که بیدار شدم دیدم نصف شب پی ام داده..

_دوست مجازی عزیز من.. ببخش که نگرانت کردم 🙏
متاسفانه دیگه نمیتونم اینجا باشم و مجبورم ازت خداحافظی کنم..
شاید یه روزی دوباره تو یه راهی به هم برخوردیم..

مواظب خودت باش و طوری زندگی کن که دلت میخواد..
امیدوارم همیشه شاد باشی و از زندگی لذت ببری😊

متاسفم که بدون خداحافظی میرم.. ولی اینطوری بهتره..
همیشه به یادتم افرا، شک نکن 💙

از خوندن پیامش دلم گرفت و سریع براش نوشتم

_لطفا نرو.. چرا باید بری؟ 😢😢😢

به بودنش عادت کرده بودم و حتی دوست داشتم یه روزی ببینمش و دوستای واقعی باشیم.. ولی پیامم رو سین نکرد و روز بعدش دیدم که دیلیت اکانت کرده!

از دیدن جای خالی پیجش و آیدیش خیلی دلم گرفت و بغض گلومو فشار داد..

تو هال نشسته بودم روی مبل و بغ کرده به گوشیم نگاه میکردم که آهیر از کنارم رد شد و گفت

_چرا دپی؟

غمگین نگاهش کردم و گفتم

_نگین پیجشو پاک کرده

بنظرم نگاه اونم غمگین شد و با صدای گرفته ای گفت

_هر چیزی پایانی داره.. ناراحت نباش

با ناراحتی گوشی رو گذاشتم روی میز و دنبال آهیر رفتم تو اتاق قدیمی..

سیگاری روشن کرد و ضبط صوت رو پلی کرد.. یه آهنگ غمگین اسپانیایی از گروه جیپسی گینک بود که با گیتار بود و خیلی غمگین و سوزناک میخوندن..

آهیر جلوی پنجره وایساده بود و به منظره ی پاییزی حیاط نگاه میکرد و سیگار میکشید..

منم نشستم روی مبلهای سیاه قدیمیمون و از نگاه کردن به آهیر همراه اون آهنگ گیتار عالی، نشئه شدم..

کمی بعد تلفنش زنگ خورد و من صدای موسیقی رو کم کردم..

_جونم داش اصغر……… مخلصم تو چطوری؟……. نه اصغر.. وقتی افرا تو کما بود، با اوس کریم قرار گذاشتیم که اون افرا رو نبره، منم دیگه با روشهای خودم عدالتو اجرا نکنم.. یعنی که تموم کردم اون کارو………… کی هست؟………. ای تف تو ذات پدرسگش………. حیف که نذر کردم و نمیشه بزنم زیر قولم به خدا، وگرنه حساب ک…شو میرسیدیم………… آره داداش، تا الان حال خیلیاشونو گرفتیم بعد از این دیگه بقول افرا واگذار کنیم به خدا………. به فرخ هم بگو برنامه رو جمع کردیم، جوادو چند روز پیش دیدم خودم بش گفتم……….. قربانت……. میبینمت

از چیزی که شنیدم انقدررر خوشحال شدم که با شوق گفتم

_واقعا بخاطر من کار انتقام از آدمای کثیفو گذاشتی کنار؟

لبخندی زد و سیگارش رو خاموش کرد و گفت

_داشتی میمردی زشتول.. گفتم یه نذری چیزی تو سبک خودم بکنم بلکه خدا برت گردونه و بازم مخ منو تیلیت کنی

دلم خواست مثل همه ی وقتایی که حرفی میزد یا کاری میکرد که حال دل منو خوب میکرد و دلم برای خوبیش میرفت، بلند بشم و بغلش کنم..

ولی مدتی بود که ازم دوری میکرد و میدیدم که نمیخواد نزدیکش بشم و یا بغلش کنم..

سر جام نشستم و فقط با مهربونی نگاهش کردم و گفتم

_خیلی ماهی.. دمت گرم

خندید و دوباره آهنگ رو از اول پلی کرد..

………………………….

تلفنی با مادرم حرف میزدم ولی حواسم به آهیر و شاگرداش بود که تمرین دسته جمعی میکردن و یه آهنگی رو با پنج تا گیتار میخواستن بزنن..

شب گذشته مادرم خانواده ی آهیر و خانواده ی خاله ی بزرگش و عمه م رو برای شام دعوت کرده بود و به اون بهانه سند آپارتمانی رو که بعنوان جهیزیه به اسم من زده بودن رو هم فرو کرد تو چشم همه..

عمه پیش آهیر نشسته بود و تا آخر شب مادرمو مسخره کرد و من و آهیر هم یواشکی خندیدیم به حرفاش..

وقتی مادرم سند رو به عمه نشون داد و رفت پیش بقیه، عمه به من و آهیر گفت

_میدونید دیگه من و خاله خانم دعوت شدیم تا هر کدوم به کل فامیل خودمون خبر بدیم که اینا به دخترشون آپارتمان دادن

عمه دقیقا زده بود تو خال و میدونست که مادرم با چه هدفی دعوتش کرده..

الان هم مامان داشت با آب و تاب از اتفاقات دیشب برای من تعریف میکرد و نمیدونست که هیچ کدوم از حرفاشو متوجه نمیشم..

عسل و ترانه و سیامک و امیرحسین دایره وار کنار آهیر نشسته بودن و به حرکت انگشتاش نگاه میکردن..

گاهی به مامان، بدون اینکه درست بفهمم چی میگه، آهان و اوهون و بله میگفتم، تا اینکه ترانه به آهیر گفت

_نمیتونم انگشتامو مثل شما بزارم استاد.. میشه کمک کنین؟

پیش بقیه به آهیر میگفت استاد، ولی وقتی بقیه ی شاگردا نبودن طوری آهیر میگفت که انگار صد ساله همو میشناسن..

وقتی آهیر رفت پیشش و دستشو گرفت و روی سیم های گیتار تنظیم کرد، دیگه حواسم به کل مختل شد و با عجله به مامان گفتم کار دارم بعدا حرف میزنیم.. و قطع کردم..

دختره ی احمق به بهونه ی گیتار زدن میخواست آهیر دستشو بگیره و من حتی تحمل یه تماس کوچیکشون رو هم نداشتم..

رفتم پیششون و عسل زیر چشمی بهم اشاره کرد که ترانه رو ببین و سری تکون داد..

لبهامو از حرص به هم فشردم و تا آخر تمرین بدون حرف پیششون نشستم..

ادا و اطوار ترانه بدجور رو مخم بود ولی نمیخواستم واکنشی نشون بدم و آهیر بفهمه که از نزدیکیشون ناراحتم..

هر بار که ترانه به بهانه ای به آهیر نزدیک میشد و عشوه و غمزه میومد براش، درونم طوفانی میشد ولی در ظاهر فقط نگاه میکردم و هیچی نمیگفتم تا آهیر حالمو نفهمه و ندونه که از حسودیش رو به موتم..

بالاخره وقتی درس تموم شد و همگی عزم رفتن کردن، ترانه رو به آهیر گفت که اون پلاک موزیک قدیمی رو که خیلی وقته آهیر دنبالش بوده تو یه اجناس عتیقه فروشی پیدا کرده و بیعانه داده تا مرده نگهش داره و برن آهیر ببینه اگه خودش بود بخرن..

آهیر از اینکه ترانه پلاک اورجینال موزیکی رو که خیلی وقت بود دنبالش میگشت براش پیدا کرده بود خوشحال شد و گفت بریم ببینم همونه یا نه..

فهمیدم که ترانه باز هم بهونه ای جور کرده تا با آهیر باشه و از حرصم ناخنهامو تو دستم فشار دادم..

قرار نبود جایی برم ولی از لجم رو به آهیر گفتم

_منم با مسعود اینا میرم جمشیدیه شب دیر میام

از قصد اسم مسعود رو بردم که شاید یه ذره حسودی کنه ولی تغییری تو قیافه ش نشد و در حالیکه کاپشنش رو برمیداشت گفت

_فکر نکن این روزا همش با دوستات میری حواسم بهت نیست.. من هر جای دنیا که باشم ازت خبر دارم و حواسم بهت هست

ترانه وایساده بود جلوی در و منتظر آهیر بود.. نگاه بدی به هردوشون کردم و گفتم

_این حرفت یعنی چی مثلا؟.. میخوای بگی حواستو جمع کن خطا نکنی حواسم بهت هست؟.. تو حواست به خودت و ترانه خانم باشه تصادف نکنین

نگاه معناداری بهم کرد و گفت

_چرا پاچه میگیری؟.. منظورم این بود که فکر نکن ازت غافل شدم.. همش فکرم و حواسم پیشته و مثل قبل که باهم میرفتیم همه جا هنوزم مواظبتم.. هر وقت که اتفاقی برات افتاد فقط به خودم زنگ بزن هر جا که باشی سریع میام

بیچاره منظور بدی نداشت و هنوز هم پشتم بود.. من بیخودی پاچه شو گرفته بودم.. با اینکه روابطمون به دلیلی که نمیدونستم چیه تغییر کرده بود و به وضوح ازم دوری میکرد، ولی هنوز هم حامی و پناه بود برام..

مگه پناه دیگه ای هم بجز آهیر داشتم؟.. هر چند که اگه همه ی دنیا هم بعد از این پناه و حامی میشدن برام، نمیخواستمشون و فقط حمایت و آغوش امن آهیر رو میخواستم و آرومم میکرد..

حتی در مواقعی که بخاطر ترانه ازش عصبانی بودم هم به خودش پناه میبردم و با کوچکترین محبت و لبخندش، کنارش آروم میگرفتم..

این روزها همش تو فاز دپ بودم و همش شکلات میخوردم.. آهیر برام یه بسته ی بزرگ که توش ده تا از شکلات های فندقی محبوبم بود خریده بود و گذاشته بود تو یخچال..

بخاطر خودش ناراحت بودم و حین خوردن شکلاتهایی که خودش برام خریده بود تو تنهاییم فحش بارونش میکردم و دلمو خالی میکردم..

چقدر جای نگین خالی بود و بهش احتیاج داشتم که حرفهایی که تو دلم تلنبار شده بود و داشت خفه م میکرد بهش بگم..

ولی دیگه کلا رفته بود و اثری ازش نبود..

………………………….

آهیر تازه از آموزشگاه برگشته بود و من برای ناهار بیف استروگانف درست کرده بودم که آهیر خیلی دوست داشت‌..

با لذت میخورد و سعی میکرد با شوخی و خنده منو هم سر حال بیاره.. ولی نمیشد چون میفهمیدم که خودش هم مثل من بیحوصله ست و الکی ادای سرحالی درمیاره..

تازه ناهارمون تموم شده بود و من دلم میخواست بعد از مدتها پیشش بشینم و به بهانه های مختلفی دل سیر ببینمش و باهاش حرف بزنم..

ولی هنوز ده دقیقه هم نشده بود که پیش هم نشسته بودیم که در زدن و از آیفون قیافه ی نحس ترانه رو دیدم!

تو دلم فحش خیلی قشنگی از فحشهایی که از آهیر یاد گرفته بودم بهش دادم و بدون اینکه درو باز کنم برگشتم نشستم پیش آهیر و گفتم

_همسایه بغلی رو میخواست اشتباه اومده بود

ولی مگه ول کن بود کَنه.. بازم در زد و منم از اون سمج تر بودم که بازم باز نکردم و اینبار اجدادش رو هم مورد عنایت قرار دادم..

آهیر از روی مبلی که نشسته بود نگاهم کرد و با خنده گفت

_چی داری با حرص و جوش زیر زبونت بلغور میکنی؟

_هیچی دارم به جد و آباد خرمگس معرکه فحش میدم

بعد از مدتها داشت از ته دل میخندید و من از دیدن خنده ی قشنگش مست میشدم که موبایلش زنگ خورد..

ترانه ی عفریته بود!.. خدا لعنتش کنه که انقدر پررو بود که درو باز نکرده بودیم و زنگ زده بود..

آهیر با تعجب به من نگاهی کرد و بهش گفت

_الان باز میکنم

و بلند شد و درو باز کرد.. احساس میکردم از گوشام دود بیرون میزنه از عصبانیت و چپ چپ به آهیر نگاه کردم و اونم بهم گفت

_مارمولک

اگه اون لحظه ترانه رو میدادن دستم خفه ش میکردم.. ولی با وجود آهیر هیچ کاری نمیتونستم بکنم و با عصبانیت رفتم تو اتاق خواب..

کمی بعد صداشو شنیدم که میگفت

_دفترت تو آموزشگاه جا مونده بود گفتم لازمت میشه بیارم برات

همش یه بهونه جور میکرد تا بیاد خونه و اعصاب منو گوه مرغی کنه.. اینبار هم دفتر نت رو بهونه کرده بود..

نمیخواستم چشمم به چشمش بیوفته و تو اتاق موندم تا رفع شر کنه، ولی وقتی دیدم نرفت با جوش و خروش از اتاق بیرون رفتم..

آهیر سر پا بود و داشت سیگار میکشید و پشتش به من بود..

ترانه تا منو دید بلند شد رفت پیش آهیر و دستش رو دور کمر آهیر انداخت و گفت

_تو رو خدا کم بکش این سیگارو.. ریه هات از بین میره

از دیدنشون تو اون حالت طوری شوکه و عصبی شدم که پلک چشمم نبض زد و احساس کردم بدنم منقبض شد!

یعنی ترانه اونقدر پیش رفته بود که به خودش اجازه میداد آهیر رو بغل کنه؟!!

بغلی که مدتی بود از من دریغ شده بود و من تو حسرتش ذوب میشدم، برای ترانه مجاز شده بود؟!!

آهیر دست ترانه رو پس زد و گفت

_نچسب ترانه

حالم انقدر بد بود که حرف آهیر هم نتونست خوبم کنه و با دستای لرزون رفتم تو اتاق مانتو شالم رو پوشیدم..

وقتی از مقابلشون رد میشدم آهیر با تعجب نگاهم کرد و گفت

_کجا شال و کلاه کردی؟

خون خونمو میخورد و کم مونده بود اشکم جاری بشه..

لبمو گزیدم و عصبی گفتم

_جهنم.. میای؟

تعجب آهیر بیشتر شد و پوزخند ترانه رو دیدم.. ولی کار از کار گذشته بود و من آهیر رو از دست داده بودم..

فایده ای نداشت که بخوام با ترانه بجنگم و حرفی بهش بزنم..

آهیر همون اول آشناییمون بهم گفته بود که از زنهای لوند و جذاب خوشش میاد و من همیشه ترسیده بودم که بخاطر سادگی و اسکلیم به چشمش نیام و منو نپسنده..

همین هم شد و بالاخره جایگاه خودم رو تو زندگی آهیر فهمیدم و تصمیم به رفتن گرفتم..

ترانه همون تیپ زنی بود که آهیر دوست داشت..
یکی مثل یلدا.. لوند و سکسی و عشوه گر.. ولی زرنگ بود و خودش رو مظلوم نشون میداد و تونسته بود به آهیر نزدیک بشه..

من گیم اور شده بودم و باید میرفتم کنار.. باید میرفتم تا مزاحم زندگی آهیر نباشم و قبل از اینکه خودش بگه طبق قرار جدا بشیم، خودم باید میگفتم..

هنوز هاج و واج نگاهم میکرد که دم در برگشتم سمتش و محکم گفتم

_وقتشه که به قولت عمل کنی.. بلیط بگیر برام، میخوام برم پیش سمانه.. خودتم میتونی کارهای طلاقو انجام بدی

منتظر نشدم جواب بده و تنها چیزی که از لای دری که میبستم دیدم، چشمهای متعجب و غمگینش بود..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 4 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

36 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Satrina
Satrina
2 سال قبل

مرسی مهری عالی بود😕😕😕
با اینکه یکم دپ و غمگین بود ولی کارت درسته 👍👍👍👍
.
.
افسردگی شدید گرفتم تو ده دقیقه🙁🙁🙁

Samaneh
Samaneh
2 سال قبل

😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭🚶🏻‍♀️

Ss
Ss
2 سال قبل

سلام یه پارت دیگه میشه بزارید ممنون

Mahad
Mahad
2 سال قبل

مرسی مهری جانم خسته نباشی😘
خیلی غمگین بود اشکمو در اوردی مهری😂
مهری جونم اگه میتونی توروخدا ی پارت بزااار🤩

Galo
Galo
2 سال قبل

من هنوز هنگم
چرا اسنجوری شد
غصه های خودم یادم رفت دارم غم افرا رو می خورم
ولی افرا باید دست مینداخت دهن اون ترانه رو … میداد
😢😤😡

با اینکه خیلی عصبیم و قهرم
ولی دستت درد نکنه🙄

S
S
2 سال قبل

پارت غمگینی بود ، اما کاملا میشه رفتار هر دوشون رو درک کرد
بازم گل کاشتی مهرناز خانم 😉

شاه امیر
شاه امیر
2 سال قبل

…..😐
.
.
مهرناااااااااااااااااااز
خیلی ممنون که رابطشون رو درست کردی😐😂😂😂
.
.
شوخی کردم
خسته نباشی قشنگ بود💖💛

تیر
تیر
پاسخ به  شاه امیر
2 سال قبل

این حجم از درست شدن رابطه اصلا محاله 😂😂

Ani
Ani
پاسخ به  تیر
2 سال قبل

خیلی غمگین بود ولی غمگینشون هم خوبه لامصبا🥲❤️
مرسی از قلم خوشگلت مهرناز جون😍
میشه حالا که تا اینجا پیش رفت افرا بره اونجا پیش سمانه بعدش اهیر اونجا بره دنبالش؟
خوشم نمیاد اینجا بمونه همینجا آشتی شن😂😂

تیر
تیر
پاسخ به  تیر
2 سال قبل

😂😂😂

شاه امیر
شاه امیر
پاسخ به  شاه امیر
2 سال قبل

ارررره تازه عروسی هم براشون گرفتی😶😶😂😂
مرسی که به خاطر من درست کردی رابطشونو😂😂😂

شاه امیر
شاه امیر
پاسخ به  شاه امیر
2 سال قبل

😂😂😂

neda
neda
2 سال قبل

مهرناز جون داشتی اینجارو میگفتی که الان افرا تصادف میکنه میمیره دیگ ن؟؟؟😂🤣🤣

neda
neda
پاسخ به  neda
2 سال قبل

من همجنان معتقدن مرگ یدفعه ای بهتر از مرگ تدریجیه 🤧😂خلاصه گفتم ک خواننده ها در جریان باشن ک الان افرا تصادف میکنه میمیره بعدشم آهیر خودشو از همون پنجره ای ک پشتش وای میسته سیگار میکشه پرت میکنه پایین😂😂😂

Mahsa
Mahsa
2 سال قبل

نههههههههههه از هم جدا نشن 😭😭😭

Ss
Ss
پاسخ به  Mahsa
2 سال قبل

سلام وای تو رو خدا یه پارت دیگه بزارید ممنون میشم تا سه روز دیگه سکته می کنم

نگین
2 سال قبل

مهرناز توکه گفتی اذیتشون نمیکنی😭😭

تورو جون عمه کتی ترانه رو یجوری حذف کن که کلا مثل یلدا محو شه،نمیفهمه آهیر متاهله😒😤
این ازیلدا هم پرروتره😐
مثلا دوست افراست،به جای اینکه به افرا کمک کنه خودشو میچسبونه به آهیر😕

تیز
تیز
پاسخ به  نگین
2 سال قبل

نگین جون ترانه دوست افرا نیست توی سفر شمال هم مسعود ترانه و دوست پسرش و دعوت کرده بود اگه یادت باشه همون موقع هم افرا از ترانه بدش میومد 😒 دختره ی نچسب 😒😐😑چندش

نگین
پاسخ به  تیز
2 سال قبل

آره تازه یادم اومد😂

ولی هرچی هست خیلی چندششه😕

تیر
تیر
پاسخ به  نگین
2 سال قبل

😑در چندش بودنش حتی یک درصد هم شک نکن

نگین
پاسخ به  تیر
2 سال قبل

این ترانه فحش نگینی لازم داره😑😂
لیلی وکامیاررو که نابود کردی بیچاره هارو😪

تیر
تیر
پاسخ به  نگین
2 سال قبل

😑اخ گفتی
ترانه …..- …..-….-….-….-…..
😒☄️☄️💥💥😂😂

شاه امیر
شاه امیر
پاسخ به  نگین
2 سال قبل

بزار یه مثال بزنم
به بچه کوچولو ها میگی اذیت نکن قول میده اذیت نکنه ها کمتر هم اذیت میکنه ولی خب نه که کلا اذیت نکنه
خب مهرناز توهم مث همونایی میگی اذیت نمیکنی ولی خب همه هم میدونن این حرفت ینی اذیت میکنم ولی کمتر 😁😂😍😍😍😍

نگین
پاسخ به  شاه امیر
2 سال قبل

دقیقا همینجوریه😂
جوری که مهرناز میگفت اذیتشون نمیکنم من گفتم دو روز دیگه اینا ازدواجشون واقعی میشه😂😂

ولی اون تیکه آخر که افرا گفت میخوام برم آلمان قلبم یخ زد😭

نگین
پاسخ به  نگین
2 سال قبل

مهرناز منه تازه عروس گناه دارما😂
اینجوری بگذره افسرده میشم😂😂😢

نگین
پاسخ به  نگین
2 سال قبل

نیستش عقدیم ومحدود😂😂
کتاب میدن بهم میگن بگیر بخون که من باهاش نرم بیرون😂😂

ولی چه لفظ قشنگی داره *شوهرت*😍😍😍
تا حالا کسی نگفته بود 😍😂

Ziba.ss
2 سال قبل

مرسی مهرناز جووون 😌❤❤💋💋
عالیه رمانت امیدوارم همیشه موفق باشی 🌹🌹💞

زرگل
زرگل
2 سال قبل

مهرناز خدا بگم چیکارت نکنه نیم ساعته دارم گریه میکنم بخاطر این پارت خیلی غمگین بووود مخصوصا آخرش دلم ریش شد😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭

elnaz
elnaz
2 سال قبل

واااااااااااااای نه چقد بد شد 😢😢😢😢😢😢😢😢😢

Reyhaneh
Reyhaneh
2 سال قبل

😭😭😭گناه دارن بابا دست از سر اینا بردار
اصلا اونا هیچی گرفته بودم گرفته تر شدم

Reyhaneh
Reyhaneh
پاسخ به  Reyhaneh
2 سال قبل

لطفا توی پارت بعدی رابطه ی اینا رو درست کن🥺🥺

یه بنده خدا
یه بنده خدا
2 سال قبل

غمباد گرفته بود دلم بدتر شد 🥺🔥

تیر
تیر
پاسخ به  یه بنده خدا
2 سال قبل

نازی بلا 😈
میدونستم تو این رمان بدون خطر تموم نمیکنی 😐😂
.
در هر حال خسته نباشی عزیزم 😘
من به تو اطمینان دارم هر بلایی دلت می‌خواد سرشون بیار 😉😂یک خباثت بد نیست 😈

تیر
تیر
پاسخ به  تیر
2 سال قبل

😂😆
به این نوع خطر میگم خطر نازی

🛑توجه 🛑توجه 🛑توجه
هشدار ‼️‼️‼️هشدار
نویسنده این رمان مهرناز ملقب به ابهام است یعنی هیچی معلوم نیست ❌❌❌
یه وقت دیدی ناک اون شدی
از اسمش معلومه ( ابهام 😎😁)
لذا شما خواننده محترم
هر وقت میخوای رمان های دوری ونزدیکر مهرداد و نفس )( عذاب کامیار لیلی )( افرا در پناه عذاب اهیر )بخونی پروپرانول
و از خودت دور نکن ‼️‼️‼️🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥💥💥💥💥💥💥💥💥☄️☄️☄️☄️☄️☄️☄️☄️🌪🌪🌪🌪🌪🌪🌪🌪
.
😆😂😆😂😁😁😏😉

تیر
تیر
پاسخ به  تیر
2 سال قبل

مخلصیم 😆😂😂😁
خواستم به جیگر جونم انرژی بدم 😁😁😂😂😂😘😍

تیر
تیر
پاسخ به  تیر
2 سال قبل

فدای تو جیگر جونم😘😘😍😍😁😁
.

دسته‌ها

36
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x