رمان دلارای پارت 95
33 دیدگاه
بی توجه به لباس زیر دخترانهای که زیر پایش افتاده بود وارد اتاق شد ارسلان برهنه روی تخت به شکم خوابیده و ملحفه ای کمر به پایینش را پوشانده بود دلارای بی مقدمه با عصبانیت گفت:کار تو بود؟؟ ارسلان بدون اینکه چشم باز کند لبخند زد _ازش خوشت اومد؟…