دسته‌بندی: رمان رسپینا

رمان رسپینا پارت 74

  _خونه دقیقا خیابون کناریه ، با ماشین بریم یا مثل همیشه دوست داری راه بری و پیاده؟ از اینکه انقدر راحت این اخلاقم دستش اومده بود خوشم اومد _پیاده بریم _هرجور تو دوست داشته باشی شیشه ی عمرم . سوار آسانسور شدیم ، از لقبایی که بهم میداد خوشم میومد نگاهم به چهره ام تو آینه افتاد ، یه

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 73

  با رسیدن به در مدیریت نفس عمیقی کشیدم و آروم در زدم با بفرماییدی که شنیدم ، در رو باز کردم و آروم وارد شدم مدیریت منو شناخت و انگار انقدر از دستم عاصی بود که نذاشت حتی سلام کنم _به به خانوم امیری ، چه عجبی شما یه سری به دانشگاهتون زدید _سلام آقای رستمی ، متاسفم که

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 72

  در اتاقو آروم بستم پنجره ها حفاظ داشت همه رو باز کردم لباسامو عوض کردم و صورتمو با شوینده شستم ، برای اینکه دیرتر بخوابم کمی مشغول رسیدگی به پوستم شدم ، اما فایده ای نداشت ، کلافه بلند شدم گوشیمو سر ساعت گذاشتم قرص آرامبخش هم خوردم و دراز کشیدم آروم آروم خوابم برد. با صدای گوشی بزور

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 71

  بعد از حرف زدن با آرام زیادی تو خودم فرو رفته بودم ، همه چیز کم کم رنگ جدیت میگرفت بخصوص که قرار بود خانوادم در جریان باشه ، برای شناخت بیشتر و من کمی ترس داشتم از این شناخت. ~~~~ توی ماشین نشستیم _آرام رو برسونیم خونه پیش خواهرش ، دل نگران نباشه _اینطور دل نگران توام _نترس

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 70

  انتخاب رستوران رو گذاشتیم برعهده ی رادان ، با اینکه هیکل رو فرمی داشت اما به شدت شکمو بود مثل خودم ، و رستورانایی که میبرد واقعا غذاهاش حرف نداشت. تو پارکینگ یه رستوران پارک کرد و پیاده شدیم ، یه رستوران سنتی که جای میز و صندلی تخت بود و چسط رستوران یه حوض کوچیک بود و دورش

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 69

  سرمو تو سینه ی رادان پنهان کرده بودم و حالت لش تو بغلش بودم و صدای غرغر آرام هم واضح به گوشم میرسید که از این حالت بدش اومده بود ، با رانی ای که رادان خریده بود برام حالم ذره ذره بهتر شد و از بغلش بیرون زدم و لبخند دندون نما زدم _بریم ترن هوایی با تفریح

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 68

  با اومدن آرام ازم فاصله گرفت _من برم بلیط بگیرم برای بازیا ، همینجا بمونین میام _باشه عزیزم برو ، منتظریم لپمو کشید و رفت با لبخند به رفتنش نگاه کردم _شما تو مکان عمومی تو حلق همین ، ولتون کنن … _آرااااام _چیه؟ از دور دیدمتون یه جوری تو حلق هم بودین اصن آدم ذهنش منحرف میشد ،

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 67

  _آرام ، عشقم ، نفسم ، عمرم _اشتباه گرفتی ، من نیستم _وقت نشد بهت بگم خوب _دارم حاضر میشم میتونی بگی بعدش میتونم تصمیم بگیرم که این کارتو ببخشم یا نه به رادان پیام دادم یه ساعت دیگه بیاد اینجا الان اگه جایی کاری داره بره و سر حوصله همه چیو توضیح دادم برای آرام و همزمان آرایش

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 66

  با خنده نگاهش میکردم ، کمی ازش فاصله گرفته بودم ، دستش که اومد سمتم شروع کردم به فرار از دستش ، صدا خنده هام خیلی بلند بود و از اونور صدای رادان رو هم میشنیدم _صبر کن تا یه کابینتی نشونت بدم صدای قهقه ام بلند تر شد اما دیگه حال نداشتم بدوام و رادان گیرم انداخت _زیادی

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 65

  بعد کلی فکر تصمیم گرفتم یه استخاره بگیرم از فردی که خیلی استخاره هاشو قبول داشتم و یکبار هم غلط نبوده و هرچی که بهتر درومد اونو انجام میدادم قاعدتاً . پس بیخیال کاغذ رو کنار گذاشتم گوشیمو چک کردم _سلام ، به چندتا فروشنده نیاز داریم فردا بیا تا ببینیم چی میشه ، همون پاساژ قبلی _باشه ،

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 64

  اما محض اطمینان به رادان اس ام اس دادم و گفتم که هتل گرفتم و آدرس هتل رو هم براش فرستادم آرام رفت سمت چمدونم _لپتاپتو گذاشتم تو این ، تا آرایشتو بشوری و لباساتو عوض کنی و ناهار سفارش بدی منم یکی از فیلمارو انتخاب میکنم باهم ببینیم _باشه، فقط کمدی باشه _حله چشاته با خنده شوینده پوستیمو

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 63

  اسم بیمارستان رو واسه ی آوا فرستام با یه پیام که ، نه راجب خودش نه اون فرد هیچی نمیخوام بشنوم بدونم ببینم خبر دار شم‌ و همه چیز واسه ی همیشه تموم شه . دوستیمون چطور شروع شد و چطور تموم شد …. از کجا به کجا . گوشیو گذاشتم کنار و روی تخت دراز کشیدم _آرام من

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 62

  آوا بود ، اینکه اومده بود اینجا تعجب کردم اما سعی کردم فکر منفی نکنم پس در رو باز کردم و تا برسه نشستم رو مبل دوباره ، در ورودی رو نیمه باز گذاشته بودم _کی بود رسپینا ؟ _آوا بود الان میرسه بالا آرام که از اتاق اومده بود بیرون با شنیدن حرفم رنگش پرید ، _آوا اومده؟

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 61

  کم کم مسکن ها تاثیر خودشونو گذاشتن و چشمام ذره ذره بسته شدن . این یک روز مثل برق و باد گذشت و من مرخص شده بودم نه میخواستم برم خونه ی خودم یا درست ترش شاهین نه خونه ی آوا و آرام چون هنوز حرفا و قضاوتارو یادم نرفته بود نه میخواستم به رادان اطلاع بدم راجب این

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 60

  (رسپینا) آرام بعد تماسی که داشت هول هولکی رفته بود و چیزی نگفته بود ، گفته بود باید بره و مشکل جدی نیست و میاد بهم سر میزنه ذهنم درگیر بود ، پشیمون بودم که به رادان گفتم ، من اعتبارشو پودر کردم و قصد جونمو کرده بود ، نمیدونستم رادان چیکار کرده دقیقا ، اما میدونستم این مشکل

ادامه مطلب ...