IMG 20220519 155243 9462

رمان رسپینا پارت 104 0 (0)

بدون دیدگاه
  دوباره خم شد _چیزی گفتی؟ _گفتم چقد آدم با شعوری هستی ، مهربونی ، خوبی ، و …. به من سواری میدی _جمله آخرتو ندید میگیرم و بلند شد و دوباره راه افتاد _برو سمت ته باغ _چرا ته باغ ؟ نمیترسی اغفالت کنم ؟ _عه ؟ مگه اغفال…
IMG 20220519 155243 9462

رمان رسپینا پارت 103 0 (0)

1 دیدگاه
  بلند شدم نشستم و قسمت ستون تکیه دادم _خیلی خسته ای؟ _نه ، خیلی هم نیست ، کی برگردیم ؟ _به این زودی؟ _میدونی که من کارام مونده ، باید برگردم ، اما دوست دارم همسفرم باشی ولی اگه دوست داری بمونی پیش خانوادت که بمون _باید فکرامو کنم…
IMG 20220519 155243 9462

رمان رسپینا پارت 102 0 (0)

2 دیدگاه
  در رو باز کردم و رفتیم تو این باغ رو بابام درست کرده بود به سلیقه ی مامانم یه آلاچیق بزرگ سمت راست بود رو به روش پر از درخت و گل که بین درختا یه تاب درست شده بود ، برگشتم سمت رادان که دیدم رفت سمت صندوق…
IMG 20220519 155243 9462

رمان رسپینا پارت 101 0 (0)

1 دیدگاه
  _من اینجا آشنایی ندارم ، کجا بریم؟ دلم میخواست بریم باغ خودمون ، زیر یکی از درخت ها کلید باغ بود و میشد وارد شد . باغمون پر بود از خاطرات خوش من ، یک بار هم خاطره بد نداشتم و میخواستم این روزی که خانوادم اجازه دادن با…
IMG 20220519 155243 9462

رمان رسپینا پارت 100 0 (0)

بدون دیدگاه
  با جواب دادن تلفنش حس کردم آرامشی که ازم گرفته شده بود برگشت _جانم عزیزکم _کجایی ؟ دیر کردی نگران شدم _نگران نشو عزیزم … فقط … راستش …. سکوت کرد _رادان چیشده ؟ صدام ترسو نشون میداد قشنگ ، نمیدونم چرا انقدر منتظر یه اتفاق غیر منتظره بودم…
IMG 20220519 155243 9462

رمان رسپینا پارت 99 0 (0)

بدون دیدگاه
  کمی با بابا صحبت کردیم و من ذهنم بیشتر درگیر شد اما از یک چیز مطمئن بودم که رادان همون کسیه که واقعا از ته دل میخوامش من همیشه آدمی رو که برای ادامه زندگیم برای شریک زندگیم و پارتنر زندگیم میخواستم شخصیت خوب بود ، اینکه غرور زیادی…
IMG 20220519 155243 9462

رمان رسپینا پارت 98 0 (0)

بدون دیدگاه
  نشستم روی تخت و خودمو کشوندم سمت بابام _جونم بابا _بدون شک میگم که باهاش حرف زدی و خیر از بیرون رفتنت داری _خبر دارم _چندتا سوال ازت دارم باباجان ، رو راست جوابمو بده ، احساستو غلاف کن _چشم ، بپرس شما ، قول میدم راست و حسینی…
IMG 20220519 155243 9462

رمان رسپینا پارت 97 5 (1)

7 دیدگاه
  میدونستم یکم دیگه بابا میرسه و قراره صحبت کنیم ، اینجا انقدر کوچیک بود که حدسم این بود تا ده دقیقه یا نهایت یک ربع دیگه برسه ، تا بیاد لباسایی که میخواستم بپوشمو گذاشتم رو تختم لگ کرم با تاپ کرم یه مانتو شکلاتی ، کیف و کفش…
IMG 20220519 155243 9462

رمان رسپینا پارت 96 0 (0)

2 دیدگاه
  رادان بهم اطلاع داده بود که رسیده به رستورانی که بابام گفته بود حاضر شه تا حرف بزنن و رادان بهم قول داد هروقت از بابام جدا شد بهم اطلاع بده و صد البته توضیح بده که چی گفته شده و از تایمی که رفته بود پیش بابام دو…
IMG 20220519 155243 9462

رمان رسپینا پارت 95 0 (0)

1 دیدگاه
  وارد خونه که شدم همه رو دیدم ، راحیل ریما ، رادمهر ، فکر میکردم راحیل خونه خودش باشه اما اینجا بود. از اینکه تک تکشون خونمون بودن راضی بودم ، این خونه پر سر و صدا رو ترجیح میدادم به هر خونه ی مجردی قبلاً طرز فکرم این…
IMG 20220519 155243 9462

رمان رسپینا پارت 94 0 (0)

بدون دیدگاه
  با رسیدن به شهرمون ، لبخند زدم ، یه آرامش خاصی داشتم ، دلم واسه خانوادم لک زده بود به رادان آدرس دادم و خیابون و راه رو نشون میدادم ، قرار بود منو برسونه خونه و با بابام حرف بزنه حالا یا امشب تو خونه خودمون یا بیرون…
IMG 20220519 155243 9462

رمان رسپینا پارت 93 5 (1)

بدون دیدگاه
  موقع قدم زدن سعی داشت دلم رو به دست بیاره ، اما دلم باهاش صاف نمیشد _میدونم فهمیدی دروغ گفتم ، بعدا برات توضیح میدم الان وقتش نیست ، ذهنت رو درگیرش نکن خواهشاً اخم کردم _مگه به من مربوطه ؟ زندگی خودته من چیکارم ؟ _رسپینا ، قربونت…
IMG 20220519 155243 9462

رمان رسپینا پارت 92 0 (0)

6 دیدگاه
  توی راه به سکوت گذشت ، رادان تو فکر بود و اخماش درهم بود بدتر از قبل و من هندزفری زده بودم و سرمو کرده بودم توی گوشی . نگاهم بین گوشی و رادان در چرخش بود ، دلم میخواست یه بار دیگه بپرسم چیشده و شاید اینبار به…
IMG 20220519 155243 9462

رمان رسپینا پارت 91 0 (0)

4 دیدگاه
  بدون هیچ توضیحی پشت میز نشست و منتظر موند تا غذام تموم شه پرسیدن فایده نداشت ، آدمی که نخواد بگه نمیگه ، قبلش پرسیدم بهونه گذاشت رو پروژه ، نمیدونم چرا انقدر منفی باف شدم و چیزای خوبی به ذهنم نرسید و اشتهام کور شد ، سعی کردم…
IMG 20220519 155243 9462

رمان رسپینا پارت 90 0 (0)

بدون دیدگاه
  دوش ده دقیقه ای گرفتم و البته با در باز ، این ترس از فضای بسته و بخار بد داشت بهم فشار میورد موهامو سریع با سشوار خشک کردم و جلوی موهام بافت دوتایی رفتم و از پشت موهامو دم اسبی بستم خیلی سریع یه آرایش ملیح کردم ،…