رمان زادهٔ نور پارت آخر30 اردیبهشت 140144 دیدگاه مجبور می شد به بوسه ای بر پیشانی اکتفا کند و جلوتر نرود ………. خورشید خوب می دانست امیرعلی اهل باز کردن روابط خصوصی اشان در مقابل دیدگاه حتی…
رمان زادهٔ نور پارت 13529 اردیبهشت 140113 دیدگاه امیرعلی از همان لبخندهای یک طرفه اش زد و با نوک انگشتش ضربه ای به نوک بینی خورشید : – بهتره باورت بشه دختر جون …….. حتی حلقشم امروز…
رمان زادۀ نور پارت 13428 اردیبهشت 14016 دیدگاه ، آن هم دقیقا در روزی که قرار بود دفتر زندگی اش با لیلا برای همیشه بسته شود ، به او زنگ بزند . – دوست لیلام ………. زنت…
رمان زادهٔ نور پارت 13327 اردیبهشت 140113 دیدگاه خورشید که نیت او را با خم شدن کنارش و رد شدن یک دست از پشت کمرش و دست دیگر از زیر پایش ، فهمیده بود ، ابرو بالا…
رمان زادهٔ نور پارت 13226 اردیبهشت 140114 دیدگاه به سمت امیرعلی دوید و چادرش میان زمین و هوا موج گرفت و باز شد . – آقا ……. آقا …….. آقای کیان . امیرعلی با شنیدن صدای آشنای…
رمان زادهٔ نور پارت 13125 اردیبهشت 140129 دیدگاه سر پرستار سمت بیمار رفت و ساعت فوت را زیر پرونده پزشکی اش یادداشت کرد و به پرستارها اشاره کرد تا سیم ها را از تن بیمار جدا کنند…
رمان زادهٔ نور پارت 13024 اردیبهشت 140120 دیدگاه – سلام . نیم رخ به در چسباند و گوش هایش را همچون خفاشی تیز کرد ………. دلیل برگشتن لیلا به این خانه را نمی دانست …….. صدای سروناز…
رمان زادهٔ نور پارت 12923 اردیبهشت 140111 دیدگاه سینی را از مقابل دست او کشید و جلوی خودش گذاشت و مشغول پاک کردنش شد ……….. این بیکاری بدجوری خوره جانش شده بود . – من پاکش می…
رمان زادهٔ نور پارت 12822 اردیبهشت 14019 دیدگاه – چشم فاطیما جون . با رفتن دختر جوان ، خورشید بار دیگر خودش را درون آینه از بالا تا پایین رصد کرد …….. همه چیز مرتب و عالی…
رمان زادهٔ نور پارت 12721 اردیبهشت 140114 دیدگاه آقا رسول نگاهی به قیافه بی حال خورشید انداخت . – می خوای امروز تو خونه بمونی ؟ می ترسم بری بیرون حالت بد شه . خورشید همانطور سر…
رمان زادهٔ نور پارت 12620 اردیبهشت 14014 دیدگاه ندادیش ، خبر دارم …….. پدرتم خوب می دونست اگه بیفته گوشه زندان ، نباید هیچ توقعی از پسرش داشته باشه تا مواظب زن و بچش باشه ……… الکی…
رمان زادهٔ نور پارت 12519 اردیبهشت 14014 دیدگاه این شرایطی که در آن گیر افتاده بود را تحمل کند . دکتر دستگاه را از اسپکولوم گذراند و وارد رحمش کرد . – به نظر که ……. چیز…
رمان زادهٔ نور پارت 12418 اردیبهشت 14016 دیدگاه رسول شوکه از این پیشنهاد امیرعلی ، لبخند تصنعی بر لب آورد …….. کارخانه رفتن ؟ آن هم با رئیس کارخانه ای که همه از آن حساب می برند…
رمان زادهٔ نور پارت 12317 اردیبهشت 14015 دیدگاه – برای همه امون همین جوجه رو بگیرید خوبه . امیرعلی سر تکان داد و از جا بلند شد و از خانه خارج شد . فرنگیس خانم باز هم…
رمان زادهٔ نور پارت 12216 اردیبهشت 14016 دیدگاه اون لواشکایی که از قزوین گرفته بودن و برای عروسم بیار ……. مثل اینکه ویار کرده . خورشید متعجب از چیزی که شنیده بود به خانم کیان نگاه کرد…