1 دیدگاه

رمان عشق تعصب پارت 95

0
(0)

 

اصلا دوست نداشتم اینجا باشه اما انگار اصلا هیچ چاره ای نبود
بلند شدم خواستم برم سمت اتاقم اما منصرف شدم دوباره نشستم چرا من بخاطر اون باید گرسنه باشم خودش باید متوجه حال و روز من بشه
چند تا نفس عمیق کشیدم بعدش با صدایی که حسابی گرفته شده بود گفتم :
_ طرلان فردا میای بریم دریا ؟
لبخندی زد و گفت :
_ به آریا میگم با هم میریم
لبخندی بهش زدم چ خوب بود طرلان پیشم هست باعث میشه حالم خوب بشه
_ بهار
خیره به بوسه شدم باز میخواست چ کرمی بریزه که داشت اسمم رو صدا میزد
_ بله
_ تو از بودن من ناراحت هستی ؟
_ نه
لبخندی زد
_ خوشحال هستم که ناراحت نیستی چون بودن من هیچ دردسری واست نداره
خونسرد گفتم :
_ هیچکس نمیتونه واسه ی من دردسر درست کنه
با چشمهای ریز شده داشت به من نگاه میکرد ، انگار میدونست بی قصد همچین چیزی بهش نگفتم حقش هم همین بود
* * *
_ بهار
به سمتش برگشتم و با صدایی که بشدت گرفته شده بود خطاب بهش گفتم :
_ بله
_ چیزی شده انقدر ناراحت و گرفته هستی ؟
_ نه
مگه حتما باید چیزی میشد واقعیت این بود همه چیز روبراه هستش پس نمیشد بهش خرده گرفت
_ از دست من عصبانی هستی ؟
_ نه
بعدش دوست داشتم تلخ باشم اتیش بگیره که ادامه دادم :
_ آدم از دست کسایی عصبانی یا ناراحت میشه که دوستشون داشته باشه
کیانوش نگاهش سرد شد
_ میخواستی بگی دوستم نداری ؟
_ دقیقا
چ خوب بود خودش متوجه این قضیه شده بود

خندید و گفت :
_ میدونم دوستم نداری پس نیاز نیست بخاطر بوسه انقدر به خودت فشار بیاری ، بوسه زن منه باید امنیتش رو تضمین کنم جونش در خطر هستش نمیتونم اجازه بدم اتفاقی واسش بیفته
گوشه ی لبم کج شد :
_ درسته حرف شما متین همیشه حق با شما بوده و هست اصلا نیاز نیست به خودتون سختی بدید
با چشمهای ریز شده داشت به من نگاه میکرد مشخص بود حسابی اعصابش خورد و خاکشیر شده بود
_ بهار
با شنیدن صداش خیره بهش شدم و با صدایی که گرفته شده بود گفتم :
_ بله
_ تو به بوسه حسودی میکنی ؟
چشمهام گرد شد
_ چی ؟
نیشخندی زد :
_ رفتارت نشون میده سر من غیرتی شدی بهش حسودی میکنی
با دهن باز شده داشتم بهش نگاه میکردم ، من که کاری نمیکردم پس چرا بهم شک کرده بود یعنی رفتار من انقدر ضایع شده بود
_ من بهش حسودیم نمیشه تو واقعا دیوونه شدی همچین چیزی میگی
_ نه اصلا
_ کاملا مشخصه
رسما عقلش رو از دست داده بود کاملا واضح بود ولی نمیشد چیزی بهش گفت باید صبوری کرد ، بعدش بلند شدم چون تحملش واسم سخت بود بشینم همش از بوسه و دوست داشتنش صحبت کنه
_ کجا ؟
_ خوابم میاد
_ خوب بخوابی پس البته اگه حسودی کردن بهت اجازه بده راحت بخوابی
_ ببین نمیدونم چرا چرت و پرت میگی اما من عاشق یکی دیگه هستم
_ واقعا
_ بله
_ خوب این خوبه
_ به شرطی که تو دست از سر من برداری .

آریا دستم رو گرفت و گفت :
_ وایستا ببینم چت شده اینقدر عصبانی هستی همش داری به بقیه میپری ؟
طرلان لب گزید
_ آریا ولش کن بهار حالش خوب نیست نباید اذیتش کنی ، حق داره
آریا پوزخندی زد :
_ فکر نمیکردم انقدر ضعیف باشی بخوای به بوسه حسادت کنی
چشمهام گرد شد چی داشت واسه ی خودش میگفت من چرا باید به بوسه حسودی کنم اصلا
_ چرت و پرت نگو
_ دروغه ؟
_ آره
دستم رو ول کرد و گفت :
_ حتی کیانوش هم میدونه به بوسه حسادت میکنی پس دست بردار
_ تو دیوونه شدی
_ نه
یعنی حسادت من انقدر واضح بود اشک تو چشمهام جمع شد حال دلم اصلا خوب نبود
_ چت شده
_ خوب نیستم آریا اذیتم میکنه
اومد من رو تو آغوش کشید و گفت :
_ گریه نکن
_ چرا داره همچین بلایی سر من میاره من جز دوست داشتنش چیکار کردم حق من این نیست آریا خودتم خیلی خوب میدونی
چشمهاش حسابی پر شده بود کاملا مشخص بود چقدر از این وضعیت ناراحت هستش
_ ببخشید
_ سعی میکنم
نمیدونستم چی باید بهش بگم حسابی تو قلبم آشوب به پا شده بود
ازش جدا شدم که خیره به چشمهام شد و گفت :
_ ناراحتی ؟!
_ آره
_ یکم صبر کن درست میشه چرا همش خودت رو اذیت میکنی ؟!
_ کیانوش باعثش میشه
_ اون دیوونه هستش تو صبور باش درست میشه ، کیانوش دوستت داره
_ اون احمق اصلا میدونه دوست داشتن چیه
_ آره

بنظر من کیانوش نمیدونست دوست داشتن چیه که اگه میدونست همچین کار هایی نمیکرد باعث نمیشد تا این حد قلبم شکسته بشه حسابی از دستش ناراحت شده بودم و دست خودم نبود
_ بهار
با شنیدن صداش خیره به چشمهاش شدم و با صدایی گرفته شده گفتم :
_ جان
_ صبور باش قرار نیست بقیه کاری کردند اعصابت خورد بشه گذر زمان همه چیز رو درستش میکنه این رو مطمئن باش
میدونستم چی داره میگه ولی واقعا دست من نبود ، همیشه دوست داشتم زندگیم خوب پیش بره دست خودم نبود
_ آریا
_ جان
_ کیانوش بوسه رو اورده این یعنی اینکه دوستش داره خیلی باعث شده غرورم شکسته بشه
_ دیوونست اما درست میشه !
_ درست میشه اما من نمیتونم ببخشمش رابطه ی ما دیگه تموم شده هستش
لبخندی زد :
_ زود نیست واسه ی گفتن این حرف ؟
_ نه
واقعا هم زود نبود خودش باید میدونست چ بلایی سر من اومده
_ آریا
_ جان
_ تو که چیزی بهش نگفتی ؟
_ نه
_ ممنون
_ اینبار تا خودت نخوای من هیچ چیزی بهش نمیگم این رو مطمئن باش
میدونستم چی داره میگه پس به حرفاش گوش میدادم چون باعث خوب شدن حال من میشد
_ ممنون آریا هر چقدر هم از دستت عصبانی باشم بازم این ک تو داداش مهربون منی رو فراموش نمیکنم ، حرفات باعث آرامش میشه
طرلان با خنده گفت :
_ این وسط فقط دوست داری سر من غر بزنی
با خنده گفتم :
_ طرلان
_ دروغ میگم !
_ نه

خونسرد نشسته بودم طبق قولی که به خودم داده بودم دیگه اجازه نمیدادم هیچکس باعث ناراحتی من بشه ، بوسه من رو مخاطب قرار داد :
_ عزیزم ببخشید اگه ناراحت شدی کیانوش من رو آورد به هر حال من زنش هستم ، زن موقتی نیستم پس دوستم داره مراقبم هست
_ عزیزم چرا باید ناراحت بشم حق داری خوب این که اذیت شدن نداره
با حرص داشت به من نگاه میکرد ، قصدش این بود من یه واکنش بد نشون بدم اما این شکلی نبود
_ بهار
_ جان
_ بهتری ؟!
_ آره
بوسه با حرص گفت :
_ کی طلاق میگیرید ؟
_ به زودی
متعجب شده بود از خونسرد بودن من خودمم فکرش رو نمیکردم بتونم اینطوری جوابش رو بدم بدون اینکه اعصابم خورد بشه
_ بوسه
به سمت کیانوش برگشت :
_ جان
_ بحث الکی نکن
_ من که چیزی نگفتم کیانوش
_ من دارم میبینم چیزی گفتی یا نه پس خواهشا به این بحث خاتمه بده
_ ببخشید
_ کی این ماجرا تموم میشه برگردیم خونه من خسته شدم از اینجا
کیانوش جواب داد :
_ یه مدت صبور باشی درست میشه
حسابی کلافه و خسته شده بودم انگار تو خونه زندانی شده بودیم و همش باید با بوسه روبرو بشم
طرلان با بغض گفت :
_ منم دلم واسه ی بچه هام تنگ شده
آریان دستش رو روی دستش گذاشت :
_ آروم باش خانومم درست میشه دوباره میریم پیششون بیقراری نکن

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Fatemeh
Fatemeh
2 سال قبل

ای بابا خب زود ب زود پارت بزارین
خسته شدیم

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x