5 دیدگاه

رمان عشق تعصب پارت 99

0
(0)

 

_ واسه ی چی اومدی اتاق من ؟
اخماش رو تو هم کشید و گفت :
_ بسه هر چقدر باهات مدارا کردم دیگه داری شورش رو درمیاری
با شنیدن این حرفش چشمهام گرد شد چی داشت واسه ی خودش میگفت
_ ببینم تو دیوونه شدی ؟!
_ نه اصلا
گوشه ی لبم کج شد
_ مشخصه دیوونه نشدی و این همه داری واسه ی خودت قصه میبافی
_ بهار
_ چیه
_ نزار عصبانی بشم
با تمسخر گفتم :
_ مثلا عصبانی بشی چیکار قراره بکنی ها ؟
_ خیلی کارا از دستم برمیاد
_ مشخصه
دوست داشتم عقلش سرجاش بیاد اما انگاری کلا از دستش داده بود
_ برو بیرون کیانوش برو پیش زنی باش ک دوستش داری و قرار نیست طلاقش بدی
یهو خندید
_ حسودیت شده
_ به کسی حسودیم میشه ک عاشقش باشم نه یکی مثل تو پس برو بیرون
اخماش بشدت تو هم فرو رفت :
_ بفهم چی میگی
_ میفهمم
_ من شوهرت هستم
_ به زودی زود طلاق میگیرم ازت و از دستت خلاص میشم حالا ببین
با شنیدن این حرف من قهقه ای زد
_ به همین خیال باش ک طلاقت بدم
_ طلاقم میدی مطمئن باش اون هم خیلی زودتر از اونی ک فکرش رو بکنی
_ تو روانی شدی
_ نه
_ بسه برو بگیر بخواب چرت و پرت نگو هم اینقدر سرم و خوردی
_ عوضی شدی کیانوش خیلی زیاد
عصبانیش کرده بودم اما داشت خودش رو کنترل میکرد تا چیزی نگه بلایی سر من نیاره

_ من عوضی شدم ؟!
_ آره
بازوم رو تو دستش گرفت و با خشم رو به من غرید :
_ میکشمت و زنده زنده دفنت میکنم تا بفهمی عوضی کیه میفهمی
پوزخند صدا داری بهش زدم :
_ همین کارت فقط مونده بود ک انجامش بده ذاتا تو همچین آدمی هستی
_ دوست داری قاتل بشم مگه نه ؟!
_ نه
_ مشخصه
خواست بیاد سمتم ک ایستادم خیره خیره نگاهش کردم تا بلکه دست برداره
یهو ایستاد
_ نشونت میدم
بعدش از اتاق خارج شد ، همونجا نشستم شروع کردم به گریه کردن رسما با کار هاش باعث میشد قلب من حسابی شکسته بشه
* * * *
_ بهار
_ جان
_ میشه بگی چرا داری اون شکلی به من نگاه میکنی ؟!
متعجب شدم و گفتم :
_ چ شکلی ؟!
_ نگاهت عجیب هستش و پر از حرف
نمیدونستم چی باید بهش بگم رسما قاطی کرده بود اما مشخص بود داره خودش رو کنترل میکنه وگرنه روانی میشد وقتی این شکلی درباره اش صحبت میشد
_ یه چیزی بگم از دستم عصبانی نمیشی ؟!
_ نه
_ با کیانوش دعوات شد ؟!
_ آره
_ چرا ؟
_ خودش باعثش شد
_ تو هم اینقدر از دستش عصبانی نباش میشناسیش ک دیگه
_ آره میشناسمش پست شده
لب گزید
_ بهار
_ چیه !
_ این شکلی نگو
با عصبانیت خندیدم اصلا مگه میشد چیزی بهش نگم رسما رد داده بود

_ بهار
_ جان
_ چرا داری اون شکلی به من نگاه میکنی ، اتفاق بدی پیش اومده ؟!
_ نه طرلان چیزی نشده خودت یکم حال من رو درک کن این روزا حسابی تحت فشار هستم تو ک باید بهتره متوجه شده باشی
با شنیدن این حرف من غمگین شد و گفت :
_ آره حق داری
کاملا حق با من بود و خودش هم متوجهش شده بود ولی خوب نمیشد چیزی بهش گفت
دستم رو تو دستش گرفت :
_ به من نگاه کن
تو چشمهاش زل زدم ک پرسید :
_ چیزی شده ؟!
_ نه
_ مطمئن باشم ؟!
_ آره
فقط یه ناراحتی بود ک میگذشت واسه ی من عادی شده بود بلند شدم ک گفت :
_ کجا ؟
_ برم بیرون هوا بخورم سر درد گرفتم
_ قبل رفتن بهشون بگو
_ تو حیاط هستم بعدش نترس من چیزیم نمیشه
بعدش از خونه خارج شدم تو حیاط داشتم واسه ی خودم قدم میزنم اما هنوزم فکرم مشغول بود
یهو کسی بازوم رو گرفت ، ایستادم به سمتش برگشتم کیانوش بود متعجب شدم ؛
_ چیزی شده ؟!
_ واسه ی چی اومدی حیاط ؟
یه تای ابروم بالا پرید
_ نباید میومدم ؟
_ نه وقتی شرایط انقدر خطرناک هستش خیلی داری لجباز میشی
دوست نداشتم باهاش دعوا کنم واسه ی همین گفتم :
_ اومدم هوا بخورم فقط مشکلی نیست برمیگردم داخل
بعدش خواستم برم ک گفت :
_ وایستا
ایستادم سئوالی بهش نگاه کردم
_ چت شده ؟
_ چیزیم نشده
_ پس چرا انقدر سرد هستی ؟
_ سرد !
_ آره
_ نیستم تو اینطوری فکر میکنی

با چشمهای ریز شده داشت به من نگاه میکرد انگار خودش هم متوجه حال بد من شده بود
سرش رو با تاسف تکون داد
_ چیشده دوباره چرا همش داری از من فاصله میگیری هان ؟!
با شنیدن این حرفش عصبانی شدم دوست داشتم سرش فریاد بکشم داد و بیداد کنم اما چ فایده
_ تو باعث این حال من شدی میفهمی وگرنه من اینطوری نمیشدم اصلا
پوزخند صدا داری زد :
_ من باعث حال بد تو شدم ؟!
_ آره
_ میدونی چیه تو واسه ی خودت توهم زدی وگرنه من باعث حال بد هیچکس نشدم
نمیدونستم دیگه چی باید بهش بگم اما انگاری سکوت بهتر بود
خواستم برم ک صداش بلند شد :
_ بهار
_ بله
_ تو عاشقم بودی !
_ عاشق کسی بودم ک دوستم داشت بهم همچین دروغ بزرگی نگفته بود
_ اجبار میدونی یعنی چی ؟
_ اجبار تو خیانت بود
_ خیانت ؟
_ بوسه چرا همراهت هستش اونم به عنوان زن تو چرا باید همچین چیزی باشه ؟
دستی لای موهاش کشید :
_ نمیتونم الان بهت چیزی بگم میفهمی ؟
_ چون دوستش داری
_ نه
_ پس چی ؟
_ بخاطر شما
_ بخاطر ما ؟
_ آره
_ باشه اگه بخاطر ما هستش پس راستش رو بهم بگو ببینم چخبره
ساکت شده داشت بهم نگاه میکرد مشخص بود حسابی تو قلبش آشوب به پا شده بود
_ میگم اما وقتش باید برسه

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Nofozi
Nofozi
2 سال قبل

بچها من تا پارت ۸ خوندم اینو بعد همش مثه فصل اول بود ینی کلا کپی از فصل اولش بود 😐🙁دگ الان داستانش عوض میشه یا همونه ؟؟
بگید بخونم یا نع

amir
amir
2 سال قبل

میدونم قسمتای آخرش هست چرا نمیزاری رمان جدیدی شروع کنی.
من تو یه پیچ دیگه خوندمش ولی کارتون درست برای خواننده احترام قائل باشید ایرانی باید همیشه یه جاش بلنگه 🤔😎

Roz
Roz
پاسخ به  amir
2 سال قبل

ناموصا؟😐

Zeynab
Zeynab
2 سال قبل

میکشمت و زنده زنده دفنت میکنم؟!•_•
کسی که کشته شده چجوری زنده زنده دفن میشه؟!•_•🚶🏼‍♀️

Arsin
Arsin
پاسخ به  Zeynab
2 سال قبل

بنازم حرفت رو😂👍🏿

دسته‌ها

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x