رمان عشق صوری

رمان عشق صوری پارت 32 5 (1)

2 دیدگاه
  دستاش آروم آروم بالا میومدن و نرم نرمک خودشونو به سینه هام می رسوندن.دست من همچنان رو ی دستگیره بود. سرم رو خیلی آروم پایین آوردم و نگاهی به انگشتاش که یه نیمچه تلاش هم واسه باز کردن گره ی حوله داشت انداختم. امیدوارم بیشتر از این پیش نره……
رمان عشق صوری

رمان عشق صوری پارت 31 4.5 (2)

بدون دیدگاه
    -آره آره یکی هست…یکی هست که تو سرم که تو قلبم… بی حرکت ایستاد و بهم‌خیره شد.فکرشم‌نمیکرد با چنین صراحتی حقیقت هارو بکوبم توی صورتش. خشمگین نگاهم کرد.رگهای گردنش برجسته شده بودن و فکش هرچند لحظه یکبار از خشم زیاد تکون میخورد. گویا داشت حرص و خشمش از…
رمان عشق صوری

رمان عشق صوری پارت 30 5 (1)

بدون دیدگاه
  به سینه هام.یا بهتره بگم به نقطه ضعفهام. به محض اینکه سینه هام رو توی دست فشرد چشمامو بستم و سرمو به عقب خم کردم. آه آرومی کشیدم و اون لبهامو ول کرد و اینبار به سراغ گردنم رفت. داغی زبونش روی نبض گردنم تنمو لرزوند و باعث شد…
رمان عشق صوری

رمان عشق صوری پارت 29 5 (1)

بدون دیدگاه
  -شهرام خواهش میکنم دوباره شروع نکن! من اونقدر ازش عصبانی بودم آمارشو درآوردم که کار کثیفش رو جبران کنم.البته با کمک تو… خوشبختانه کوتاه اومد.دیگه سعی نکرد با موچین از لابه لا و بین حرفهام سوتی هامو بیرون بکشه و تبدیلشون بکنه به آتو و باهمونها هی هوار بشه…
رمان عشق صوری

رمان عشق صوری پارت 28 5 (2)

بدون دیدگاه
    برخلاف من، خشم اون از اتفاقی که براش افتاده بود فروکش شده بود وظاهرا قصد نداشت به قکر تلافی بیفته.دستمو گرفت و گفت: -بیین گوش کن…فرهاد الان اینجا نیست برای همین من تونستم بیام بیرون متحیر و متاسف تر پرسیدم: -یعنی…یعنی تو خونه اسیرت کرده!؟ بجای اینکه جواب…
رمان عشق صوری

رمان عشق صوری پارت 27 3 (2)

بدون دیدگاه
  پذیرش بعضی مسائل خیلی سخت بود و من یکی که نمیتونستم باهاش عادی برخورد کنم. از تاکسی پیاده شدم و باعجله راه افتادم سمت ساختمون. هرچند لحظه یکبار ساعت مچیم رو چک میکردم تا مطمئن بشم دیر نرسیدم. همینوه وارد شرکت شدم با شایلی رو به رو شدم. خواهر…
رمان عشق صوری پارت 26

رمان عشق صوری پارت 26 4.3 (3)

بدون دیدگاه
  قدم زنان تو خیابون تاریک راه میرفتم و به حرفهای مونا فکر میکردم.نمیتونستم مثل اون هر اتفاقی رو به چشم یه فرصت ببینم. نمیتونستم چشممو رو رفتار مادرم ببندم و بگم که پدرم مرد که مرد….عوضش مادرم با یه مرد پولدار ازدواج میکنه و منم از این پول به…

رمان عشق صوری پارت 25 5 (1)

3 دیدگاه
    -باشه…حرفهاتو بزن… مقابلم ایستاد و با پررویی و بیخیالی ای که تو ذاتش بود گفت: -من میخوام ازدواج کنم از خبرش شوکه شدم.ماتم برد.راستش انتظار شنیدن هر حرفی رو داشتم به جز این یه مورد.پوزخند زدم و با تنگ کردن چشمام پرسیدم: -چی !؟میخوای چیکار کنی؟ بدون ذره…
رمان عشق صوری پارت 24

رمان عشق صوری پارت 24 5 (1)

بدون دیدگاه
  مجبور بودم وانمود کنم دختری هستم شیفته و عاشق پیشه! اونم شیفته ی کی…؟یه آدم قلدر و زورگو و گردن کلفت مثل شهرام که هیچی ازش نمیدونستم هیچی! و این دقیقا اونجاش بد بود که من خودم دلم پیش کس دیگه ای بود. من همه کارهایی که دلم میخواست…
رمان عشق صوری پارت 23

رمان عشق صوری پارت 23 5 (1)

بدون دیدگاه
  موندن امیرخیلی طولانی شده بودبیرون هم اگه می رفتم باید خفتهای شهرام رو به جون میخریدم. نشستم رو تخت و زانوهامو تو بغلم جمع کردم. گاهی با حالتی عصبی تکون تکون میخوروم و یا ناخن میجویدم و به این فکر میکردم که آخه چرا باید مامان من اینجوری هی…
رمان عشق صوری پارت 22

رمان عشق صوری پارت 22 5 (1)

بدون دیدگاه
  -بس دیگه!نمیخوام چیزی بشنوم! شهره با حرص ودرحالی که با تکون دستهاش درست مقابل صورتش سعی در باد زدن خودش داشت گفت: -اوووه! خدابه دور….تاحالا همچین رفتارهای بی شرمانه و گستاختانه ای ندیده بودیم…وقتی رو ازدواج با دختری از اون محله های درب و داغون پافشاری میکنی همین میشه…
رمان عشق صوری پارت 21

رمان عشق صوری پارت 21 5 (1)

1 دیدگاه
گاهی به سرم میزد از اینجا بزنم و برم… برم یه جای دور.یه جای خیلی دور! دور از همه ی آدمای دور اطرافم!  تو حال و هوای خودم بود که دوباره یه نفر به در زد.مشخص بود خدمتکارِ و این از نحوه ی در زدنش مشخص بود. دو سه بار…
رمان عشق صوری پارت 20

رمان عشق صوری پارت 20 5 (2)

بدون دیدگاه
  -خب…چی میخوای!؟ -شیوا پیش توئہ!؟ وقتی اینو می پرسید یعنی باز دعوا کردن.عصبی گفتم: -باز جرو بحثتون شده!؟؟ بجای اینکه جواب سوالم رو بده پرسید: -پیش توئہ !؟ -نه پیش من نیست…هرجاهست خودش شب برمیگرده! -جواب تلفن منو نمیده.چندروزه ازش خبر ندارم…بهش رنگ بزن ببین کجاست.. تا اینو گفت…
رمان عشق صوری پارت 19

رمان عشق صوری پارت 19 5 (1)

1 دیدگاه
    دستمو دراز کردم تا ازش پسش بگیرم اما دستشو عقب برد و بازهم گفت: -از رو برو…یه پک زدی تا مرز خفگی پیش رفتی..بس ت بود همون یه بار… بس نبود.چون دلم میخواست بازم امتحان کنم. وسوسه شده بودم و ول کن نبودم ملتمسانه گفتم: -بده دیگه شهرام…فقط…
رمان عشق صوری پارت 18

رمان عشق صوری پارت 18 5 (1)

بدون دیدگاه
    صدای دادم تو خونه پیچید.اون اما خیلی خونسرد گفت: -باشه کوفت کن مگه دیگه میشد! از اشتها افتادم.ظرف غذا رو با عصبانیت گذاشتم روی میز و گفتم: -اه کوفتم شد…. با صورت جدی و لحنی طعنه دار گفت: -نگران نباش…فردا که رفتی شرکت اشتهات وا میشه! منظورش رو…