رمان عشق صوری Archives - صفحه 3 از 19 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان عشق صوری

رمان عشق صوری پارت 242

  تا اینو گفت باز مثل دیوونه ها از شدن غم شروع کردم خندیدن.گاهی مثل الان حس میکردم اون فکر میکنه من بچه ام! حتی بدتر…یه احمق! چه نقشه هایی می ریخت. گمونش دختری که از خیلی وقت پیش دندون تیز کرده واسه خود فرهاد و خونه زندگیش به این سادگی ها ولش میکرد! سرم رو با تاسف تکون دادم

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 241

  دستهامو رو گوشهام گذاشتم تا حرفهاش رو نشونم. این حرفهای تلخ و گزنده و تکراری بیشتر غمگینم میکردن. بیشتر از قبل ! بیشتر از همیشه! اومد سمتم و انگشت اشاره اش رو به سمتم گرفت و با داد و بیدادگفت: -میدونی چی شیدا ! منو و تو میتونستیم خیلی زود بچه دار بشیم اگه تو میذاشتی واسه یه بار

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 240

  حالا دیگه حای دیدنش هم حالمو بد میکرد. هیچ ویژگی و خصلتی در این مرد نمی دیدم که بخوام این شرایط رو تحمل کنم. هیچ امیدی… هیچ دلخوشی ای…. داشتم فرسوده میشم.فرسوده و زهوار دررفته! دندونامو روهم سابیدم و بی مقدمه گفتم: -هر کاری بخوای انجام میدم و هرچی بگی میگم چشم فقط در حقم یه کار کن… پیش

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 239

  کشوی میز رو با خشم کشیدم سمت خودم و وسایل داخلش رو یکی بعداز دیگری انداختم تو جعبه. دماغمو بالا کشیدم و چشمهامو رو هم فشردم تا اشکهام سرازیر نشن رو صورتم اما…اما من با بغض گیر کرده توی گلوم چیکار میکردم !؟ اونو چه جوری نگه میداشتم تا تبدیلش نشه به لرزش صدا؟ تا تبدیل نشه به گریه!

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 238

  بازیگر خوبی بود اما ذاتش دستش رو، رو میکرد! مشخص بود از اون هفتخطهای روزگاره. شهره دستش رو گرفت و نگهش داشت. مظلومانه گفت: -بزارید برم و نمونم تو خونه ای که همچین آدم حسودی هست! وقتی حسود خطابم میکرد دلم میخواست بلند بلند بزنم زیر خنده! حسود ! هه ! درو رها کردم و یک قدم از قاب

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 237

  نه چرندیاتی که به زبون میاورد برام مهم بود نه این موضوع که درصدد بود تا رابطه ی خراب مارو خرابتر بکنه! شهره چند قدمی جلو اومد و با جدیت گفت: -اگه گاهی مواقع مثل الان مارو درک کنی و دست از لجبازی برداری ممنون میشم! میبینی که…نمیتونه تو اتاق بدون پنجره بمونه! با تاسف بهش خیره موندم. این

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 236

  چرخیدم و اینبار رو به سوی در کردم. وقاحت مگه میتونه در این حد باشه !؟ چطور میتونستن ازمن بخوان جولو و پلاسمو جمع کنم و از این اتاق برم بیرون؟ اصلا چطور روشون میشد همچین چیزی ازم بخوان؟ پس نظر و خواسته و میل من چی میشد این وسط….؟! چند بار دیگه هم به در زدن. اینبار تعلل

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 235

  قبل از اینکه متوجه ام بشن درو بستم و کمرم رو بهش تکیه دادم. اما مگه میتونستم صداهاشون رو نشنوم !؟؟ صدا ها و حرفهای عصبی کننده شون رو. شهره گفت: -آره…اونجا یه پنجره ی دلباز داره! دختره با صدایی لوس و حتی مظلوم نمایانه گفت: -شهره جون میشه اون بیاد جای من و من از این به بعد

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 234

  از بیرون سرو صداهایی اومد که توجه ام رو جلب کردن. و صدای اون دختره واضحتر از بقیه بود. هر چقدر خودمو این تو اتاق حبس میکردم که چشمم بهش نیفته یا حتی صداش رو نشونم بیفایده بود چون آخرش بازهم یه جوری من باید ریخت نحس و صدای مزخرفش رو میشنیدم! گرچه همینطور از طرف شیوا برام پیام

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 233

  *شیدا* کنار پنجره ایسناده بودم و بیرون رو تماشا میکردم. روزهام به حدی تکراری بودن که گاهی احساس میکردم چیزی عقب و جلو نمیشه و ساعتها نمیگذرن یا حتی شبها صبح نمیشن! انگشتهام رو به دور فنجون داغ قهوه حلقه کردم و با بالا آوردن دستم کمی از اون قهوه ی تلخ رو چشیدم. تلفن همراهم چندین مرتبه پشت

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 232

  احساس میکردم خوابم اما خواب نبودم. این اتفاقات خوب خوب واقعا داشتن تو بیداری میفتادن و البته… من هم باید مثل شهرام به زبون چرب و نرم مادرم که مار رو هم از لونه اش میکشید بیرون ایمان میاوردم! واقعا جز اون کی میتونست اقا رهام رو وادار کنه و اصلا چی بهش گفت و تو گوشش چی خوند

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 231

  چون اینو گفت حس کردم یه سطل آب یخ ریختن رو سرو صورتم. صحبتی که اینجوری شروع بشه خب تکلیفش مشخص. قطعا میخواد آب پاکی رو بریزه رو دست من و شهرام. با شرم بیشتری سرم رو پایین انداختم و شروع کردم استرس وار جویدن لبهام و کندن پوستشون با دندونای نیشم! عادت بدی بود میدونم ولی آرومم میکرد.

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 230

  شهرام سیگارش که فقط چند پک بهش زده بود رو تو جاسیگاری شیشه ای روی میز خاموش کرد و بعد به احترام پدرش از جا بلند شد. منم همنیطور! دستپاچه بودم و هول و مضطرب! نمیدونم چرا هنوز هم از چشم تو چشم شدن باهاش احساس خجالت و شرم بهم دست میداد! سرم رو پایین انداختم و شروع کردم

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 229

  با عصبانیت ازش رو برگردوندم. این ریلکس بودنش خیلی رو مخ بود. اونوقت میگه گوشش دست منه! سر انگشتامو با ضرب زدم رو پام و بعد سرم رو چرخوندم سمتش و گله مند و با طعنه پرسیدم: -پس گفتی گوشت دست منه!؟ هااان ؟ از کنج چشم نگاهم کرد. دود سیگارشو از لای لبهاش بیرون فرستاد و بعد جواب

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 228

  اومدن مامان و آقا رهام اونقدر طول کشید که تقریبا مطمئن شده بودم راضی نیست و نمیشه و نخواهد شد! اصلا این تئوری اینجا اومدن از بیخ و بن اشتباه بود. مگه ممکن بود که اون به این زودی راضی به پیوند ما بشه.اون هم وقتی نا سر حد مرگ ازمون عصبانی شده بود. بیخودی اینجا اومده بودیم. بیخود

ادامه مطلب ...