رمان عشق صوری Archives - صفحه 5 از 19 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان عشق صوری

رمان عشق صوری پارت 212

  تا صدای تق تق کفش پاشنه بلند و نزدیک شدنش رو به خودم احساس کردم تکیه ام رو از جایی که بهش لم داده بودم برداشتم و سرم رو به آرومی چرخوندم به همون سمت. مونا بود و امیر هم پشت سرش. اون چند قدم باقیمونده رو دوید سمتم و وقتی نزدیک شد پرسید: -چیشد ؟ چیکارت کردن؟ چی

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 211

  پامو زمین کوبیدم و با لجاجت و البته اطمینان زیاد گفتم: -من باتو هیچ جا نمیاااام… دیگه نتونست خودش رو کنترل بکنه. یه آن از کوره در رفت و هجوم آورد سمتم و حتی دستش رو برد بالا که بزنه تو گوشم و همزمان گفت: -دختره ی کله شق… سرم رو بردم عقب و دستهام رو سپر سرو صورتم

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 210

  منو برد سمت ماشینش تا سوار بشیم. اما من نمیخواستم بیشتر از این همراهیش کنم. دستمو از توی دستش بیرون کشیدم و دیگه قدمی برنداشتم. وقتی متوجه ایستادنم شد خودش هم ایستاد و سرش رو چرخوند سمتم. زل زدم توچشمهاش وپرسیدم: -کی بهت خبر داد !؟ نفس عمیقی کشید و جواب داد: -مونا… حدس میزدم کار مونا باشه.لبهامو روهم

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 209

  اون بگو مگو ها اونقدر بالا گرفته بود دیگه نتونستم ساکت بودم. احساس کردم این منم که باید به همچی خاتمه بده چون عامل بهم ریختگی شبصون خودم بودم. برای همین از جا بلند شدم و داد زدم: -تورو خدا بس کنید! نفس زنون به صورتهاشون نگاهی گذری انداختم. دست از بحث کردن با همدیگه برداشتن و ساکت شدن

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 208

  آقا رهام نفسش رو کلافه و عصبانی بیرون فرستاد و بعد گفت: -همین امشب واسه همیشه قید شیوا رو میزنی.واسه همیشه… دیگه برام‌ هیچی مهم نبود.مهم نبود که همچین چیزی رو از شهرام‌میخواد. مهمم نبود که قاطع و محکم ازش میخواد قیدمو بزنه. من حتی شهرام رو نگاه نکردم که ببینم واکنشش نسبت به جمله ی دستوری پدرش چی

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 207

  آقا رهام دیگه نتونست شهرام و حرفهاش رو تحمل کنه. به سمتش پا تند کرد و با گرفتن دو طرف کاور پیراهن تن شهرام گفت: -دهنتو ببند شهرام! دهنتو ببند! تو خجالت نمیکشی؟ هااان ؟ خجالت نکشیدی با این دختر دوست شدی !؟ یک سرو یک گردن از پدر بلند قامتش بلندتر بود.یکی از ابروهاش رو بالا انداخت و

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 206

  حس میکردم چیزی ازم باقی نمونده…چیزی جز یه جسم. من تنها بودم و احساس غربت میکردم. احساس بی کسی! احساس نداشتن حامی… احساس نداشتن کسی که ازم حمایت بکنه! آقا رهام سکوت سنگین رو شکست و بازهم پرسید: -شیوا…حرف بزن…بگو چرا…چرا اینکارو کردی هان !؟سرتو بالا بگیر و تو چشمهام نگاه کن و جوابمو بده! خدایا…اینکار از من بر

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 205

  سرم خم خم بود و نگاهم خیره به زمین. آقا رهام با ابروهای درهم گره خورده عکسهایی که تو گوشی ژینوس بودن رو یکی یکی نگاه میکرد و هرازگاهی ناباورانه لبهاشو وا میکرد و نفسش رو میداد بیرون. و مامان … دست به سینه و صم بکم نشسته بود رو مبل و حتی پلک هم نمیزد! اولینباری بود که

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 204

  صدای تالاپ تلوپ و قلبم و سنگینی نگاه های مامان و ژینوس تاب و توانمو ازم گرفت. نه! دیگه نمیشد از این نگاه ها فرار کرد. نمیشد حقیقت رو کتمان کرد. سرم رو با شرمندگی پایین انداختم و لبهامو روهم فشردم. آخه باید چی جواب میدادم !؟ ژینوس یا پوزخند گفت: -هه! چیه !؟ زبونت لال شد آره! باید

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 203

  بی دفاع و شرمنده ایستادم و به ژینوس خیره شدم. نه را پس داشتم نه راه پیش. اصلا مگه میشد دیگه از این ماجرا قسر در رفت؟ اون حالا دیگه میدونست من کی هستم. خیلی خوب هم‌میدونست. انگشت اشاره اش رو به سمتم گرفت و ناباورانه پرسید: -چی !؟ ت…تو…تو شیوایی!؟ لب برچیدم و بی حرف بهش خیره موندم.

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 202

  نفسم تو سینه حبس شد وقتی نگاه هامون خیره موند رو صورت همدیگه! شد اون چیزی که نباید میشد و دیگه نمیشد جمعش کرد! بی حرکت یا بهتر بود بگم بدون اینکه توان جنبیدن داشته باشم تو همون حالت مجسمه مانند موندم و تکون نخوردم. تلفن همراه توی دستش رو از کنار گوشش پایین آورد و بدون اینکه از

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 201

  عاجزانه نگاهش کردم. نمیتونستم اینجا بمونم اما به همون اندازه که من علاقه ای به اینجا موندن نداشتم به همون اندازه اون اصرار داشت باید بمونم چون نقشه های زیادی برام داشت. به زعم اون امشب واسه من یه فرصت طلایی به حساب میومد. ولی موندن ابدا به صلاح من یکی نبود. باید قبل از اومدن ژینوس و خانواده

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 200

  سر لج و اجبازی چه کارهای احمقانه ای که انجام ندادم و جه حرفهای احمقانه ای که نزدم. احمقانه !؟ نه…شاید هم خیلی احمقانه نباشن. شهرام میخواست ازدواج کنه و فراشب، شبی بود که میخواستن به صورت جدی قرارمدارهاشون رو بزارن پس این تلخی یه کابوس نبود. یه واقعیت بود. یه واقعیت خیلی خیلی تلخ. مامان خودش رو بهم

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 199

  آقا رهام بی خبر از احساسی که پسر خودش و دختر زنش بهمدیگه داشتن با هیجان و لحنی بشاش و شاد گفت: -شام رو تو باغ پشتی میخوریم…بساط چایی و قلیون هم تو حیاط…تاریخ رو هم همون شب مشخص میکنیم! هدیه ی شب عروسی من بهتون خونه ویلاییه اقدسیه اس! فرداشب کلیدشو میدم به ژینوس هرجور دوست داشت بچینش!

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 198

  ریشه ی موهام درد گرفته بود و این درد اونقدر بد بود که مجبور شدم لباسهای توی دستمو رها کنم اما حتی اون لحظه هم کم نیاوردم و گفتم: -غلط کردی! سر لج تو هم که شده حتما زودتر از خودت ازدواج میکنم! بدبخت هم اگه شدم شدم به درک اما نمیزارم تو زن بگیری و منو زاپاس خودت

ادامه مطلب ...