رمان عشق صوری Archives - صفحه 7 از 19 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان عشق صوری

رمان عشق صوری پارت 182

  چرا همه جوره داشت آزارم میداد… اونقدر غرق در فکر کردن به بدبختی ها و گرفتاری ها و گریه کردن و اشک ریختن بودم که متوجه نشوم فرزاد اومده داخل اتاق. و اینو وقتی متوجه شدم که نشستنش رو روی تخت احساس کردم. دستمو گرفت و عاجزانه گفت: -گریه نکن…لطفا! اصلا فکر نمیکردم بخواد بیاد اینجا. از حضورش توی

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 181

  سکوت و خیره شدنش به چشمهام اونقدر طولانی شد که مجبور شدم دوباره خودم ازش بپرسم: -نمیخوای جواب سوالم رو بدی…!؟ اینبار دیگه خیلی ساکت نموند.تکونی به خودش داد و گفت: -بهتره بری بخوابی! در کمتر از چند ثانیه فاصله ی ابروهام ازهم کم شد. اونقدر بهم نزدیک شدن که مطمئن بودم چسبیدن به چشمهام و شدن یه خط

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 180

  آهانی زمزمه کردم و گفتم: -باشه… بلند شدم و پشت سرش به سمت آشپزخونه. پشت میز و رو به روی همدیگه نشستیم. به بشقاب غذای پیش روم که محتویاتش املت بود نگاه کردم و گفتم: -رنگ و بوی غذات که بد نیست! با اعتماد بنفس گفت: -خوشمزه ترین املتی میشه که تو عمرت خوردی! لبخند کم جونی زدم و

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 179

  درو برام باز کرد و خودش کنار رفت تا اول من برم داخل. خونه اش رو دوست داشتم. یه امنیت خاص و دلنشین داشت. یه سکوت که سنگین نبود بلکه آرامشبخش بود. فضاها گرم بودن و آدم دلش میخواست یه گوشه دراز بکشه و فقط بخوابه…. خوابی که ختم نشه به بیداری! قدم زنان به سمت تک کاناپه ی

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 178

  سر راه تو مسیر یه باجه تلفن دیدم و ازش خواستم همونجا ماشین رو برای چنددقیقه نگه داره. اینکارو کرد اما پرسید: -چیکار میخوای بکنی!؟ دستگیره رو گرفتم و همزمان اونو نگاه کردم. باید به فرهاد زنگ میزدم. میخواستم فقط بدونه که امشب نمیام خونه و دنبالشم نباشه و بزاره یکم دور از خودش به خودم بیام. نفس عمیقی

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 177

  اون یه خط جوابی که بهش دادم نمیدونم چه جوری تفسیرش کرد که وقتی شنیدنیش بی نهایت پکر شد. پکر و دلگیر و توی هم… حتی نفس عمیقی کشید و زیر لب خیلی گنگ و لب زنان و نامفهموم با خودش زمزمه کرد: “تنها کسی که داری…” ولی آره! مگه من جز شیوا کس دیگه ای رو هم داشتم

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 176

  سرش رو به معنای فهمیدن تکون داد و سوال دیگه ای پرسید: -چیکار میتونم بکنم که تو از این حال و هوا بیرون بیای؟ این سوال ،سوال خوبی نبود چون اون تو زندگی من کاره ای نبود. چشمهام رو باز کردم و بعداز اینکه سرم رو به سمتش چرخوندم پرسیدم: -چرا اصلا تو باید بخوای همچین کاری بکنی!؟مگه تو

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 175

  -شیدا خانم! ایستادم و دیگه قدم بعدی رو برنداشتم. به آرومی چرخیدم و پشت سرمو نگاه کردم. براندازم کرد و متعجب پرسید: -تنها…بیرون…مشکلی پیش اومده برات !؟ خیلی وقت بود سعی کرده بودم به خودم اجازه ندم دیدن این آدم ضربان قلبمو ببره رو هزار و دست و دلم بلرزونه و سستم بکنه و حقیقت این بود که چندان

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 174

  از روی زمین بلند شدم و چند قدم به سمتش رفتم.بهش خیره شدم. اون منتطر جواب سوال بود و من خودم هزار سوال بی جواب داشتم. با بی پاسخ گذاشتن حرفش پرسیدم: -اون دختره هنوز همینجاست؟ مردد نگاهم کرد.این تردید برای این بود که جواب بده یا نده اما من اونقدر بهش زل زدم که در نهایت ناچار جواب

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 173

  دندونامو روی هم فشردم و با خشم جواب دادم: -مشخص نیست !؟ میخوام از این جهنم برم از قاب در اومد بیرون.درو پشت سر خودش محکم بست و بعد گفت: -تو هیچ جا نباید بری! هیچ جاااا پوزخند زدم و جلوتر رفتم و گفتم: -من از اینجا میرم و هیشکی هم‌نمیتونه جلوم رو بگیره. چون اینو گفتم به سمتم

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 172

  با شرمندگی نگاهم کرد بدون اینکه حرفی واسه گفتن داشته باشه. انگار خودش هم از اینکه فهمیده بود این دختره بارداره همچین بدش نیومد. اونقدر هیچی نگفت تا مادرش در کمال پررویی و حتی با تشر گفت: -اونی که باید شماتت بشه پسر من نیست خود تویی! ناباورانه پوزخندی زدم و پرسیدم: -من !؟ کاملا حق به جانب جواب

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 171

  در باز شد و خدمتکار اومد داخل.نگاهی به صورت آشفته ام انداخت و گفت: -خانم فرمودن بیاین پایین… بهش خیره شدم. چرا باید بعد از چند ساعت از من بخوام برم‌پیششون!؟در هر صورت من یکی تحملشون رو نداشتم برای همین گفتم: -برو بگو من حالم خوب نیست و نمیتونم بیام! نرفت.موند و با سماجت گفت: -خانم تاکید واصرار کردن

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 170

  قدم زنان به سمتم اومد. مونده بودم این یکی گندش رو چطور میخواست جمع کنه !؟ چطور میخواست زنی که ازش باردار بود و همچنان صیغه ش،رو دک کنه و بفرسته بره. چرا من حس میکردم اینجایی که وایستادم ته خطه…!؟ چرا همچی یه جورایی توی هم‌گره خورده بود. یه گره ی کور… رو به روم که ایستاد با

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 169

  خدا خوب کسی رو نصیبش کرد. شهره خانم رو به روش ایستاد و پرسید: -اینقدر صداتو ننداز رو سرت دختر جون…درست و حسابی بگو چی میخوای!؟ اصلا تو کی هستی؟ دختره پوزخندی زد و پرسید: -کی هستم ؟هه… شهره با عصبانیت پرسید: -آره…کی هستی که به خودت اجازه دادی بیای اینجا و داد و بیداد راه بندازی؟ دختره قیافه

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 168

  با اینکه شهرام اصولا عادت به زدن حرفهای عاشقانه نداشت اما اون لحظه گفت: -اون روز روز مرگم…. آب دهنمو قورت دادم و واسه بوسیدنش پیشکش شدم. سرم رو از بالش فاصله دادم و با یکم بلند کردنش چشمهامو بستم و لیهاسو بوسیدم. به همون سرعتی که اینکارو کردم به همون سرعت هم رهاش کردم و نفس زنون گفتم:

ادامه مطلب ...