رمان عشق صوری پارت 177

5
(1)

 

اون یه خط جوابی که بهش دادم نمیدونم چه جوری تفسیرش کرد که وقتی شنیدنیش بی نهایت پکر شد.
پکر و دلگیر و توی هم…
حتی نفس عمیقی کشید و زیر لب خیلی گنگ و لب زنان و نامفهموم با خودش زمزمه کرد:

“تنها کسی که داری…”

ولی آره!
مگه من جز شیوا کس دیگه ای رو هم داشتم !؟
جز شیوا و خیال خودش که فقط حق داشتم همین خیال رو داشته باشم و همون هم از سر غم و غصه ی زیاد نرم نرمک درحال پر کشیدن از قلب و مغزم بود!
رو مامان هم که هیچ جوره نمیشد حساب باز کرد.
هیچ جوره!
تلفن همراهش رو گذاشت کف دستم که به سمتش دراز شده بود و همزمان گفت:

-ولی تو فقط شیوا رو نداری تو م…

به اینجای حرفش که رسید مکث کرد و جور دیگه ای حرفهاش رو ادامه داد:

-شیوا خونه ی جدا گونه داره!؟

سرس تکون دادم و گفتم:

-نه! اما اگه بهش زنگ بزنم میدونم که میتونه یه جایی رو واسم جور کنه!

کنج لبشو داد بالا و گفت:

-سوپرمنه؟ چه جوری میتونه تو این زمان کم واست هپچین کاری بکنه ؟

با اطمینان و اعتماد کامل جواب دادم:

با اطمینان و اعتماد کامل جواب دادم:

-میدونم که میتونه…

خواستم شماره شیوا رو بگیرم که ناخوداگاه دستمو گرفت و این اجازه رو نداد.
سر بلند کردم و نگاهی پرسشی به صورتش انداختم و اون خودش به حرف اومد و جواب داد:

-نیاز نیست به اون زنگ بزنی.من میرم بیرون تو هم برو خونه ی من …

چشمهام روی صورتش به گردش دراومد.
از دلسوزی بیزار بودم
از اینکه کسی بخواد واسم ترحم به خرج بده برای همین با حالتی عصبی گفتم:

-اصلا نیازی به دلسوزی تو ندارم

صورت لعنتیش که تو هر حالتی حتی حالا که عبوس شده بود خم جذاب به نظر می رسید رو درهم کرد و گفت:

-مزخرف ترین احتمالی بود که میشد بدی!
نیازی نیست به شیوا زنگ بزنی تا این وقت شب واست بیفته تو کار جور کردن مکان مناسب واسه یه ساعت استراحت!
تو میای خونه ی من!

تیکه ی آخر حرفش رو با تاکید گفت و تلفن همراهشو از دستم بیرون کشید.
خیلی زود پرسیدم:

-اونوقت خودت کجا میری!؟

نفس عمیقی کشید و جواب داد:

-نگران من نباش…مشکل حادی نیست.یه شب خوابیدن تو ماشین کسی رو نکشته که من دومیش باشم!

نفس عمیقی کشید و جواب داد:

-نگران من نباش…مشکل حادی نیست.یه شب خوابیدن تو ماشین کسی رو نکشته که من دومیش باشم!

راضی نبودم.
چطور میتونستم برم خونه اش و اونجا لم بدم درحالی که خودش قراره تو ماشین بخوابه!؟
واسه رضایت دادن به پیشنهادش اصلا نیازی به فکر کردن و مکث کردن نبود برای همین خیلی زود گفتم:

-نه! نمیخوام…

اخمهاشو زد تو هم و پرسید:

-نمیخوای؟ چرا ؟

شونه هامو بالا و پایین کردم و جواب دادم:

-چون نمیتونم برم خونه ی کسی که مجبور بشه شب رو تو ماشینش بگذرونه

با تاکید گفت:

-من راحتم…

پوزخند زنان گفتم:

-من ناراحتم…. پس
موبایلتو بده…زنگ میزنم به شیوا این بهتزه..

حرفم تموم نشده بود که کفری گفت:

-باشه …باشه منم میام…حالا خوبه !؟

محو تماشای صورتش که چشم و دلم از تماشاش سیر نمیشد جواب دادم:

-آره…

سرش رو با کلافگی تکون داد و گفت:

-لجوجی شیدا…لجوجی!

اینو کفت و ماشین رو ردشن کرد اما خبر نداشت چقدر منو حالی به حالی کرد وقتی به اسم کوچیک صدام زد!
هرچی واسه فراموش کردنش رشته کرده بودم پنپه شد.
یهو شدم همون شیدای روزهای اول دلبستگی و با تمام وجود خواستمش.
دلم میخواست بغلش کنم، ببوسمش و تو بغلش یه دل سیر و با خیال راحت بخوابم اما…
اما نه!
دیگه هیچ چیز نمیخواستم حتی اونی که یه زمانی و حتی گاهی اوقات میشد تنها دلیل نفس کشیدنم.
این زندگی دیگه هیچ چیزش برای من جذاب نبود!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۸ ۲۲۴۱۰۰۴۵۶

دانلود رمان ربکا pdf از دافنه دوموریه 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       داستان در باب زن جوان خدمتکاری است که با مردی ثروتمند آشنا می‌شود و مرد جوان به اوپیشنهاد ازدواج می‌کند. دختر جوان پس از مدتی زندگی پی می‌برد مرد جوان، همسر زیبای خود را در یک حادثه از دست داده و سیر داستان…
Screenshot ۲۰۲۲۰۴۲۴ ۲۱۲۷۴۷

دانلود رمان این من بی تو 3.5 (2)

12 دیدگاه
    خلاصه رمان :     ترمه و مهراب (پسر کوچک حاج فیضی) پنهانی باهم قرار ازدواج گذاشته اند و در تب و تاب عشق هم میسوزند، ناگهان مهراب بدون هیچ توضیحی ترمه را رها کرده و بی خبر میرود! حالا بعد از دوسال که حاج فیضیِ معروف، ترمه…
3

رمان جاوید در من 0 (0)

3 دیدگاه
  دانلود رمان جاوید در من خلاصه : رمان جاويد در من درباره زندگي آرام دختريست كه با شروع عمليات ساخت و ساز برابر كافه كتاب كوچكش و برگشت برادر و پسرخاله اش از آلمان ، اين زندگي آرام دستخوش نوساناتي مي شود.
InShot ۲۰۲۳۰۳۱۶ ۰۰۳۳۰۵۷۱۳

دانلود رمان ماهی زلال پرست pdf از آزیتا خیری 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     جناب آقای سید یاسین میرمعزی، فرزند رضا ” پس از جلسات متعدد بازپرسی، استماع دفاعیات جنابعالی، بررسی اسناد و ادلهی موجود در پرونده، و پس از صدور کیفرخواست دادستان دادگاه ویژۀ روحانیت و همچنین بعد از تایید صحت شهادت شاهدان و همه پرسی اعضای…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۲ ۱۱۲۵۵۲۴۵۵

دانلود رمان کام بک pdf از آنید 8080 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان : کام_بک »جلد_دوم فلش_بک »جلد_اول       محراب نیک آئین سرگرد خشن و بی رحمی که سالها پیش دختری که اعتراف کرد دوسش داره رو برای نجاتش از زندگی خطرناکش ترک میکنه و حالا اون دختر رو توی ماموریتش میبنه به عنوان یک نفوذی..
IMG ۲۰۲۱۱۰۰۹ ۲۱۱۶۴۸ scaled

دانلود رمان قصه مهتاب 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:               داستان یک عشق خاص و ناب و سرشار از ناگفته ها و رمزهایی که از بس یک انتظار 15 ساله دوباره رخ می نماید. فرزاد و مهتاب با گذر از آزمایش ها و توطئه و دشمنی های اطراف، عشقشان…
download

رمان رویای قاصدک 5 (1)

5 دیدگاه
  دانلود رمان رویای قاصدک خلاصه : عشق آتشین و نابی که منجر به جدایی شد و حالا سرنوشت بعد از دوازده سال دوباره مقابل هم قرارشون میده در حالی که احساسات گذشته هنوز فراموش نشده‌!!!تقابل جذاب و دیدنی دو عشق قدیمی…ایلدا دکترای معماری و استاد دانشگاه موفق و زیبایی…
رمان خواهر شوهر

رمان خواهر شوهر 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان خواهر شوهر خلاصه : داستان ما راجب دونفره که باتمام قدرتشون سعی دارن دونفر دیگه باهم ازدواج نکنن یه خواهر شوهر بدجنس و یک برادر زن حیله گر و اما دوتاشون درحد مرگ تخس و شیطون این دوتا سعی می کنن خواهر و برادرشون ازدواج نکنن چه…
دانلود رمان سودا

دانلود رمان سودا به صورت pdf کامل از ملیسا حبیبی 4.1 (52)

بدون دیدگاه
  ♥️خلاصه رمان: دختری به اسم سودا که عاشق رادمان هم دانشگاهیش میشه اما وقتی با خواهرش آشناش میکنه عاشق هم میشن و رادمان با خواهر سودا ازدواج میکنه سودا برای فراموش کردم رادمان به خارج از کشور میره تا ادامه تحصیل بده و بعد چهارسال برمیگرده اما میبینه هنوزم…
اشتراک در
اطلاع از
guest

5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ملکه
ملکه
1 سال قبل

پوفففففف یه هفتس ما تو ماشینیم ..هنوز اینا درگیر تارفن. بیشتر بنویسید لدفنننننن

Ghazal
Ghazal
1 سال قبل

الان این میره خونه فرزاد اونجا یه اتفاقی می افته اینا کنار هم میخوابن 😅ولی الان به شیواهم زنگ میزد شیوا خودش خونه شهرامه کاری نمیتونست براش انجام بده😐😅

⁦༎ຶ‿༎ຶ⁩
⁦༎ຶ‿༎ຶ⁩
1 سال قبل

احتمالا با هم میرن خونه ی فرزاد بعد یه اتفاقی نیفته شیدا هم می‌ترسه می‌ره بغل فرزاد😂

جانان
جانان
1 سال قبل

چقدر خوب شد که به شیوا زنگ نزد اون خودش آواره از همه جا وگرنه دیگه روش نمیشد به فرزاد بگه بره خونه اش

نیلو
نیلو
1 سال قبل

شیدا و شیوای بیچاره چقد بدبختن از دست مستانه باید ب کیا رو بندازن واسه جای خاب😐💔

دسته‌ها

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x