رمان عشق صوری پارت 182

4.5
(4)

 

چرا همه جوره داشت آزارم میداد…

اونقدر غرق در فکر کردن به بدبختی ها و گرفتاری ها و گریه کردن و اشک ریختن بودم که متوجه نشوم فرزاد اومده داخل اتاق.
و اینو وقتی متوجه شدم که نشستنش رو روی تخت احساس کردم.

دستمو گرفت و عاجزانه گفت:

-گریه نکن…لطفا!

اصلا فکر نمیکردم بخواد بیاد اینجا.
از حضورش توی اتاق جاخورده بودم.
سرم رو به آرومی بالا آوردم و با صورت خیس اشکم بهش خیره شدم.
دیگه حتی داشتن یکی مثل اون هم خوشحالم نیمکرد.
فقط دلم میخواست آزاد باشم.
رها باشم…
اصلا آواره باشم اما برنگردم به اون خونه !
دستمو زیر چشمهای خیسم کشیدم و گفتم:

-این گریه ها بخاطر تو نیست! پس عذاب وجدان نگیر و برو بخواب!
واسمم دل نسوزون…من به دلسوزی تو و دیگران هیچ…

حرفمو با عصبانیت قطع کرد و گفت:

-خوب میدونی که هیچوقت واسه تو دل نسوزوندم و نخواهم سوزوند!
لطفا دیگه این جمله رو هیچوقت تکرار نکن…هیچوقت!

دوباره دستم رو زیر چشمهام کشیدم.
نمیخواستم اون یا حتی هر کسی دیگه ای منو توی این حالت رقت انگیز ببینه.
از لبه ی تخت بلندشو و به سمت میز چسبیده به دیوار که روی اون میشد تعداد زیادی ادکلن و خوشبو کننده دید ، جعبه ی دستمال کاغدی رو برداشت و همزمان بی مقدمه و بدون توضیح کاملی گفت:

ی دستمال کاغدی رو برداشت و همزمان بی مقدمه و بدون توضیح کاملی گفت:

-من همین الان هم دارم!

اینو گفت و قدم زنان اومد سمت منی که هنوزهم اشکهام از چشمهام روی صورتم سرازیر میشدن.
برگهای سفید دستمال رو به سمتم گرفت و بعد از اینکه رو به روم نشست گفت:

-ازم پرسیدی اگه زن فرهاد نبودی میتونستم دوستش داشته باشم و جواب من اینه…

مکث کرد و خیره به چشمهام ادامه داد:

-من همین حالاش هم دوست دارم اما چطور میتونم اینو بهت بگم !؟
نامردتر از فرهاد نبودم اگه به زنش میگفتم من دوست دارم؟
به زنی که شوهر داره !؟
من از خودم متنفر میشم اگه زور بزنم زن یکی دیگه رو روز به روز به خودم علاقمندتر کنم که سیاهی لحظاتش بیشتر بشه و دل گرمیش به خودم بیشتر…
شیدا…
کمرمو نشکون!
ازم نخواه حرف دلمو بهت بزنم!
ازم نخواه به زن برادرم بگم دوست دارم!

برگهای دستمال کاغذی رو تو مشتم مچاله کردم.
چونه ام از بغض لرزید.
حتی این هم از بخت بد من بود.
اینکه باید بعداز ازدواجم شخص دلخواهم رو پیدا میکردم!
پوزخندی زدم و گفتم :

پوزخندی زدم و گفتم :

-بیخودی داری خودت رو تو زحمت اعتراف کردن میندازی!
فکر کردی من دوست دارم !؟
یا فکر کردی احساس تو به خودم برام اهمیت داره!؟ نه نداره…
دیگه هیچ چیز توی این دنیا برای من مهم نیست و اهمیت نداره حتی توووو…!

نفس عمیقی کشید و انگشتهاشو لا به لای موهای کوتاهش عقب و جلو کرد و بعد هم نگاهشو دوخت به زمین و گفت :

-کاش ازم متنفر بودی…

داد زدم:

-هستم!

سرش رو بلند کرد و با عصبانیت و صدای بلند گفت:

-نیستی…دوستم داری!
تا وقتی تو دوستم داری من عوضی هم به خودم اجازه میدم دل خوش کنم به داشتنت…کاش ازم نتنفر بودی…کاش متنفر بودی!

اونقدر با عصبانیت کلمات رو ادا میکرد که حس میکردم هر آن قراره منفجر بشه.
مثل کوهی از درد بود که کم کم داشت از دلش آتیش فواره میکرد.
به چشمهاش خیره شدم.
به صورتش…
وسط داد و بیدادهاش، وسط گله هاش رفتم سمتش و خودمو انداختم تو بغلش و دستهامو دور تنش حلقه کردم درحالی که احساس میکردم صدایی توی سرم میگه:

” بهش دل نبند….”

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
اشتراک در
اطلاع از
guest

8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Ghazal
Ghazal
1 سال قبل

جااااان چی شد؟؟

Narges
1 سال قبل

زارت 😑💔

Mahi
Mahi
1 سال قبل

یعنی اونقدر چرت ‌شده که حد و اندازه نداره ، قسمت های اولش اونقدر طولانی بود آدم یه ربع طول می‌کشید تا بخونه ، الان اینو تو یک دقیقه می‌خونیم ، یا همش میری روی شیدا یا میری روی شیوا مستانه و بقیه هم که هیچ کلا بیخیال ، اصلا داستانتون باحال نیست خیلی چرت شده

زهرا اولاد قباد
زهرا اولاد قباد
1 سال قبل

سلام وجدانن چیه این نویسنده محترم ،طلاقشو بگیر بره بابا بخدا باز بره تو اون خونه بمونه تا الان هروز می‌خوندم رمانو ولی دیگه قید همه چی رو میزنم ولش میکنم ، خودتو بتکون بابا

جانان
جانان
1 سال قبل

به شیوا باید گفت وات د فاز
اصلا معلوم هست چه مرگشه خو لامصب تو اول طلاقت رو بگیر بعد برو پی فرزاد

aram
aram
1 سال قبل

عا الان پارت بعدی درباره اینه فرزاد یا بغلش میکنه یه چندتا چرت و پرت میگه یا پسش میزنه میره میخوابه تمام🙄

FTM
FTM
1 سال قبل

خیلی مسخره شده😒

𝐒𝐚𝐛𝐚
𝐒𝐚𝐛𝐚
1 سال قبل

فازت چیه خدا وکیلی/:
یا یهو میبینی دوباره فرزادو دوس داری، یا میگی برات اهمیت نداره، یا میخوای ازاد باشی حالا اینا که هیچ انقد سواستفاده نکن دختر از هر موقعیتی استفاده میکنی فرت فرت بپری بغل فرزاد
فازا، هازا، مازا، تازا

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط 𝐒𝐚𝐛𝐚

دسته‌ها

8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x