رمان عشق صوری پارت 172

5
(1)

 

با شرمندگی نگاهم کرد بدون اینکه حرفی واسه گفتن داشته باشه.
انگار خودش هم از اینکه فهمیده بود این دختره بارداره همچین بدش نیومد.
اونقدر هیچی نگفت تا مادرش در کمال پررویی و حتی با تشر گفت:

-اونی که باید شماتت بشه پسر من نیست خود تویی!

ناباورانه پوزخندی زدم و پرسیدم:

-من !؟

کاملا حق به جانب جواب داد:

-بله! خود تو…اگه به خواسته هاش بی توجهی نمیکردی اگه واسش بچه میاوردی سراغ این زن نمی رفت در هر صورت این زن تو این خونه می مونه تا وقتی بچه اش دنیا بیاد!

باورم نمیشد.
باورم نمیشد دارن این بلارو سرم میارن!
باورم نمیشد به جای شرم و خجالت صاف صاف تو چشمهام نگاه کنن و با تهدید ازم بخوان حضور این زن رو تو این خونه قبول کنم!
من ایوب نبودم!
چطور میتونستم تمام این مشکلات رو ببینم و دووم بیارم ؟
چنددقیقه ای سکوت کردم.
سکوتی که خودخوری و خودآزاری قاطیش بود.
نفس عمیقی کشیدم و بعد سرم رو بالا گرفتم و گفتم:

نفس عمیقی کشیدم و بعد سرم رو بالا گرفتم و گفتم:

-باشه! باشه….این زن میتونه بمونه.میتونه اینجا خوش و خرم زندگی کنه و بچه اش رو به دنیا بیاره اما قبلش پسرتون باید بیاد و منو طلاق بده!

فرهادی که تا اون لحظه لال مونی گرفته بود دستشو بالا برد و محکم زد رو دسته صندلی و با صدای بلند داد زد:

-من هیچوقت اینکارو نمیکنم! هیچوقت!

واسه اولینبار جلوی خانواده اش من هم صدام رو بردم بالا و گفتم:

-پس این دخترو همین حالا از اینجا بنداز بیرون!

دختره با حرص و خشم، طلبکارانه و حق به جانب گفت:

-ای قسی القلب! چطور میتونی همچین چیزی ازش بخوای!؟ من باردارم…

صدای داد و “بس کنید” معتمد به بگو مگوی ما خاتمه داد.
بقیه رو شماتت نکرد.
یه راست و صاف خودمو خطاب قرار داد و گفت:

-پسر من نمیتونه تا سفید شدن موهاش منتظر حامله شدن تو بمونه!
این خانواده باید یه وارث داشته باشه یا نه…؟!
این بچه حرام زداده نیست.فرهاد این زنو صیغه اش کرده پس کسی حق نداره از این خونه بندازش بیرون!

گاهی درهات تورو میخندونن!
من همین حس رو داشتم .حس خندیدن به مشکلاتم.به دردهام…
اما دیگه اجازه نمیدادم اینجوری به بازیم بگیرین برای همین محکم و جدی گفتم:

-اینجا باید بین بودن من و این دختر یک نفرمون رو انتخاب کنید و از اونجایی که انتخاب شما مشخصه پس پسر شما همین فردا باید با من بیاد دادگاه…

مکث کرد.نفس عمیقی کشیدم و با بلند شدن از جا گفتم:

-من از این‌خونه میرم….

وسایلمو که خیلی هم‌زیاد نبودن و فقط شامل چند دست لباس میشد چپوندم تو کیف ساک دستیم.
اگه این دختر باعث خلاصی من از این خونه ی تاریک میشد اومدنش رو جشن میگیرم نه ماتم…
در کمد رو باز کردم و وسایل شخصیمو بیرون آوردم و انداختم تو کیف.
نفسهام به شماره افتاده بودن.
قلبم به تپ و تاپ افتاده بودن…
دیگه تحمل نداشتم.
دیگه بریده بودم!
زیر لب زمزمه کردم:

“من از اینجا میرم….من از اینجا میرم…من از این‌جهنم میرم…از جهنم این آدما خودمو نجات میدم”

به سمت میز آرایشی پا تند کردم.
کشو رو کشیدم سمت خودم و ساعت و موبایلمو بیروم آوردم و پرت کردم تو ساک.
موهام رو پشت گوش جمع کردم و عصبی وار زمزمه کردم:

“دیگه اینجا نمی مونم…خودمو خلاص میکنم…”

خم شدم و دکمه ساک رو بستم و با گرفتن دسته هاش کمرم رو صاف کردم و خواستم از اتاق بیرون برم که در باز شد و تو قاب در ایستاد.
چشمهام روی صورت برافروخته اش به گردش در اومد.
قفسه ی سینه اش به تندی بالا و پایین میشد.
با لحن تندی پرسید:

-کجا میخوای بیرون !؟

دندونامو روی هم فشردم و با خشم جواب دادم:

-مشخص نیست !؟ میخوام از این جهنم برم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۵۲۱ ۲۰۰۸۰۲۶۰۸

دانلود رمان لانه‌ ویرانی جلد دوم pdf از بهار گل 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :         گلبرگ کهکشان دختر منزوی و گوشه گیری که سالها بابت انتقام تیمور آریایی به دور از اجتماع و به‌طور مخفی بزرگ شده. با شروع مشکلات خانوادگی و به‌قتل رسیدن پدرش مجبور می‌شود طبق وصیت پدرش با هویت جدیدی وارد عمارت آریایی‌ها شود…
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۵ ۱۴۰۲۴۳۳۱۴

دانلود رمان در حسرت آغوش تو pdf از نیلوفر طاووسی 5 (1)

3 دیدگاه
  خلاصه رمان :     داستان درباره ی دختری به نام پانته آ ست که عاشق پسری به نام کیارشه اما داستان از اونجایی شروع میشه که پانته آ متوجه میشه که کیارش به خواهرش پریسا علاقه منده و برای خواستگاری از پریسا پا به خونه ی اونها میذاره…
IMG 20230123 235130 203

دانلود رمان آغوش آتش جلد دوم 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         آهیر با سن کَمِش بزرگه محله است.. در شب عروسیش، عروسش مرجان رو میدزدن و توی پارک روبروی خونه اش، جلوی چشم آهیر میکشنش.. آهیر توی محل میمونه تا دلیل کشته شدن مرجان و قاتل اونو پیدا کنه.. آهیر که یه…
1676877298840

دانلود رمان عبور از غبار pdf از نیلا 1 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :           گاهی وقتها اون چیزایی رو ازدست می دیم که همیشه کنارمون بوده وگاهی هم ساده ساده خودمونو درگیر چیزایی میکنیم که اصلا ارزششو ندارن وبودونبودشون توزندگی به چشم نمیان . وچه خوب بودکه قبل از نابودشدنمون توی گرداب زندگی می فهمیدیم…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۹ ۱۸۳۵۵۷۸۲۰

دانلود رمان کابوس پر از خواب pdf از مریم سلطانی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   صدای بگو و بخند بچه‌ها و آمد و رفت کارگران، همراه با آهنگ شادی که در حال پخش بود، ناخودآگاه باعث جنب‌و‌جوش بیشتری داخل محوطه شده بود. لبخندی زدم و ماگ پرم را از روی میز برداشتم. جرعه‌ای از چای داغم را نوشیدم و…
IMG ۲۰۲۱۰۹۲۶ ۱۴۵۶۴۵

دانلود رمان بی قرارم کن 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:       #شایان یه وکیل و استاد دانشگاهه و خیلی #جدی و #سختگیر #نبات یه دختر زبل و جسور که #حریف شایان خان برشی از متن: تمام وجودش چشم شد و خیابان شلوغ را از نظر گذراند … چطور می توانست یک جای پارک خالی…
127693 473 1

دانلود رمان راز ماه 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:         دختری دورگه ایرانی_آمریکایی به اسم مهتا که در یک رستوران در آمریکا گارسونه. زندگی عادی و روزمره خودشو میگذرونه. تا اینکه سر و کله ی یه مرد زخمی تو رستوران پیدا میشه و مهتا بهش کمک میکنه. ورود این مرد به زندگی…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۴ ۲۲۱۵۵۵۳۹۷

دانلود رمان آوانگارد pdf از سرو روحی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :           آوانگارد روایت دختری است که پس از طرد شدن از جانب خانواده، به منزل پدربزرگش نقل مکان میکند ، و در رویارویی با مشکالت، خودش را تنها و بی یاور می بیند، اما با گذشت زمان، استقاللش را می یابد و…
InShot ۲۰۲۳۰۵۱۵ ۱۷۲۳۵۰۰۹۵

دانلود رمان طعم جنون pdf از مریم روح پرور 0 (0)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان :     نیاز دختر شرو شیطونیه که مدرک هتل داری خونده تا وقتی کار براش پیدا بشه تفریحی جیب بری میکنه اما کیف و به صاحباشون برمیگردونه ( دیوانس) ازطریق یه دوست کار پیدا میکنه تو هتل تهران سر یه اتفاقاتی میشه مدیراجرایی هتل دستشه…
Screenshot 20220925 090711 scaled

دانلود رمان شوگار 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         مَــــن “داریوشَم “…خانزاده ای که برای پیدا کردن یه دُختر نقابدار ، وجب به وجب خاک شَهر رو به توبره کشیدم… دختری که نزدیک بود با سُم های اسبم زیرش بگیرم و اون حالا با چشمهای سیاه بی صاحبش ، خواب…
اشتراک در
اطلاع از
guest

7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
کاربر
کاربر
1 سال قبل

به نظر من شیدا حقشه هر چی بلا سرش بیاد چشمش کور میخواست انقدر به فرهاد کم محلی نکنه که کار به این جاها برسه به قول مامانش اگه عرضه داشت میتونست یه کاری کنه که هم فرهاد بیشتر عاشقش بشم هم خود احمقش منکه اصلا ناراحت نیستم چه بلایی سرش میاد😏

ramila
ramila
1 سال قبل

بابا یکم بیشتر پارت بزار خوووو ولی الحق دیالوگای شیوا خیلیییی خوبن خیلی قشنگ نوشتی مرسییی

Mahi
Mahi
1 سال قبل

فاطمه خانممممم به قرآن پارت ها کمه ، عصبانیم کرده ، کلا 4 تا دیالوگ بود تو این پارت فقط

.....
.....
1 سال قبل

خداکنه شیدا جا نزنه و تمومش کنه

Mahsa
Mahsa
1 سال قبل

خیلی حساس بوددددد فاطمه لطفا زود زود پارت بزار کاش شیدا طلاق بگیره

Silver
Silver
1 سال قبل

به جاهای حساسش رسید
ادمین زودتر پارت بزار

زهرا اولاد قباد
زهرا اولاد قباد
1 سال قبل

از دست این خانواده ،چقدر شیدا بی عرضه است بره شکایت کنه پدرشونو در بیاره حداقل مهریشو بگیره سر باره مستانه نشه😉

دسته‌ها

7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x