یزدان با دیدن سکوت گندم گوشه نگاهی شاید از سر دلتنگی به او انداخت ………… نگاهش نامحسوس بود و در ظاهر بی تفاوت به نظر می رسید . نگاهی که انگار هیچ خبر خاصی در آن وجود نداشت ……… اما خودش خوب از حال دلش باخبر بود ………… بعد از چندین سال گندم دوباره به او برگردانده شده بود ………. تنها فردی که می توانست او را اندازه یک عضو واقعی خانواده دوست داشته باشد ………… گندمش بزرگ شده بود ………. خانم شده بود ………. زیباتر شده بود …………دیگر از آن دختر بچه کوچک و کثیف سال های پیش خبری نبود ……….. فکر می کرد بعد از سالیان سال زندگی سیاه و تباه شده اش به او رو کرده و گندم را بدون آنکه کار خاصی انجام دهد سر راهش قرار داده .
نگاهی به چشمان کنجکاو گندم که پی در پی این طرف و آن طرف می چرخید انداخت ……….. نگفته هم می توانست سوالات ردیف شده در ذهن او را بخواند .
ـ صبحونت و شروع کن ………… وقت برای کنجکاوی کردن زیاده .
گندم نگاهش را بلافاصله سمت یزدان چرخاند و با دیدن نگاه او بر روی خودش ، لب پایینی اش را به دهان کشید و کمی خجالت زده از این کنجکاوی ضایعش در مقابل نگاه تیز یزدان تکه نان کوچک مقابلش را برداشت و درون ظرف خامه نزدیک دستش زد و درون دهانش چیاند .
سوگند مانتو شلوار پوشیده با قدم های بلند وارد سالن غذا خوری شد ……….. اگه قرار بود او در این خانه ماندگار نشود ، اجازه هم نمی داد آن دختر تازه وارد درون این خانه بماند ………. دیگی که برای او نجوشد ، بهتر بود سر سگ درون آن بجوشد .
نزدیک میز رسید و نگاه خشم گرفته اش را به گندم داد و روی میز به سمت او خم شد و با دست به شال روی سر او و آن شومیز ساده در تنش اشاره کرد و با تمسخر گفت :
ـ ببینم دیشبم با همین چادر چاقدوشت رفتی تو بغل یزدان ؟؟؟
گندم حیران از واکنش یکدفعه ای سوگند ، بی اختیار با صورتی که از شرم فکر و خیال در سر سوگند ، کمی رنگ گرفته بود و ملتهب به نظر می رسید ، خودش را عقب کشید و دست مشت کرد ………… بغل یزدان ؟؟؟
ـ الان خودت و اینجوری جلوش پوشوندی که بگی آفتاب مهتاب ندیده ای و اینکاره نیستی ؟؟؟ حتما دیشبم با حجاب اسلامی رفتی تو بغلش و براش آه و ناله کردی ……….. خودت و الان پوشوندی که بگی دختر پاکی هستی ؟ توی مارمولک فکر کردی با کودن طرفی ؟؟؟ ……….. یزدان از کجا معلوم این دختره واقعا باکره بوده ؟؟؟ …………. مگه فکر کردی هزینه ترمیم چقدره ؟ فوقش ده تومن . مطمئن باش تو تجربه اولش نبودی . حتی حاضرم شرط ببندم این موزی تجربه خوابیدن هم زمان با ده تا مرد و هم داره .
گندم حس می کرد کم مانده از خجالت و شرم آب شود و به درون زمین فرو رود ………….. این دختر چه چرتی درباره خصوصی ترین جزء بدن او آن هم در مقابل یزدانی که هنوز بیست و چهار ساعت از رو در رو شدنشان با هم نگذشته ، می گفت ؟؟؟ تجربه رفتن هم زمان تو بغل ده تا مرد ؟؟؟
ـ معلومه داری چه چرت و پرتی سر هم بندی ………
یزدان با شنیدن حرف های سوگند خشمگین مشت محکمی روی میز کوبید که گندم جمله اش نصفه و نیمه ماند و از ترس در جا پرید و شانه هایش به حالت تدافعی بالا رفت و گردنش را پوشاند .
ببخشید من میخواستم رمان بزارم تو سایت.چجوری این کارو کنم ؟
میشه ادمین کمکم کنه؟
عزیزم فعلا رمان قبول نمی کنیم ترافیک رمانمون زیاده
ببخشید من میخواستم رمان بنویسم و بزارم چطوری میتونم اینکارو کنم؟
شده عیییییین رمان قبلی
سوگند جای لیلا یزدان جای امیر علی و گندم مظلدم و چش قشنگ و خجالتی و ترسو هم خو خورشیده
خب نویسنده جان چن روز صب میکردی از فاز رمان قبلی بیای بیرون بعد اینو بنویسی
اینجوری خیلی مضخرفه آدم تک تک جملات بعدیو میدونه انگار داره دوباره همون داستان قبلو میخونه
اسم داستان قبل چیه؟
دلم میخواد برم تو رمان بعد سوگند رد خفه کنم😢😑😂
نه اشتباه نکن گندم این طلسمو شکست یه لقمه خورد
😊💛
اون صبحونهه رو میام میکنم تو حلقتوناااا کوفت کنید دیگه اه
بچه ها من میخام رمان بزارم چیکار کنم چجوری رمان بزارم؟؟؟؟؟؟؟؟خیلی قشنگ مبنویسم عاشقش میشید
ب فاطمه(ادمین)باید بگی
چطوری بهش بگم
هوووووی فاااااطمه فاطمههههه کجاییییی😄
چه جوری باید بهت بگه😁
فکر کنم باید تو تل بهش پیام بدی ولی مطمئن نیستم
فاطی بیا بهش بگو
بهش گفتم دستت ندرده😂
بهش گفتم فدات😂
بعد قرنی ی لقمه کوفت کرد
اهههه
سلام من میخام رمان بنویسم خیلی قشنگه زود به زود پارت میزاذم پارت جایزه هم داریم فقط چجوری باید بزارم خیلی قشنگه
جوری پارت بزارم؟؟
رمانت خیلی قشنگه ولی کاش یکم بیشتر پارت بذاری
هنوز که سر میزیم 🥴🥴🥴🥴