دسته‌بندی: رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 297

          گندم پلک دیگری زد …………. شستش خبردار شده بود که درد یزدان از کجاست .       یزدان بار اولش نبود که روی معین حساسیت نشان می داد . انگار معین بیش از این حرف ها خار در چشمان او شده بود .       معترض گفت :       ـ یزداااان

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 296

        ـ چشم قربان الان به معین میگم انجام بده .       یزدان خوبه ای زیر لب زمزمه کرد و دست چپش را روی کمر گندم قرار داد و او را به سمت خانه مقابلش هدایت کرد و دست دیگرش را درون جیب لباسش فرو کرد و کلیدی درآورد و در را باز نمود و

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 295

    با درست کردن شکمش ، بار دیگر سرش را به عقب چرخاند و نگاهی به یزدانی که با یکی از،ماموران در حال صحبت بود نگاه انداخت و گوشه لبش را از استرس گزید و پوست لبش را کند .       چشمانش معطوف یزدان بود که با آمدن یکی از سرباز ها به سمت ماشین ، قلبش

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 294

          نمی دانست نفسش بند آمده و یا اکسیژنی در اطرافش وجود ندارد که دیگر نفسش بالا نمی آید .       نگاه گشاد شده و وحشت زده اش بی هدف درون جاده ای که در آن افتاده بودند چرخید .       یزدانش را اعدام می کردند ؟؟؟ آن هم مقابل اویی که

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 293

          گندم ابرو بالا داد ………….. کم پیش می آمد که یزدان بخواهد بر روی لباس های در تن او ایرادی بگذارد و یا بخواهد عیب و ایرادی به آنها بگیرد …………… در اکثر مواقع همه چیز در اختیار خودش بود ……………….. از پوشش بگیر تا اینکه چگونه در انظار ظاهر شود .      

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 292

        یزدان سرش را به سمت شیشه مقابلش نزدیک کرد و با دقت کوچه مورد نظرش را از نگاه گذراند و آرام در آن پیچید و ماشین را مقابل خانه ای با در چوبی دو لنگه بزرگی متوقف کرد و از آینه میانی ماشین به جلالی که از ماشین معین پیاده شده بود و به سمتشان می

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 291

        گندم نگاهش را به سمت او کشید و چپ چپ نگاهش کرد و برای خودش لقمه دیگری گرفت .       ـ اندفعه قراره چی بهم نسبت بدی و چه تیکه ای بندازی ؟       یزدان دست راستش را از روی دنده بلند کرد و به سمت صورت او برد و در حالی

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 290

        حاضر بود ساعت ها بی خوابی و کم خوابی را به جان بخرد اما اجازه ندهد تا پای یکی از نگهبانانش به ماشینش باز شود تا چشمش به گندم که فارق از عالم و آدم ، بی خیال روی صندلیِ دراز شده اش پهن می شد و می خوابید ، بی افتد .      

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 289

        آرام و محتاط پرسید :       ـ فردا قراره ……….. جایی برید ؟       یزدان باز هم نگاهش را از ظرف غذای پیش رویش نگرفت :       ـ آره فردا قراره یه ماموریت حدوداً یک ماهه رو برم .       نسرین نگاه گذرایی به گندمی که غذایش را

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 288

            یزدان که صدای قدم های نسرین که او هم حالا وارد اطاق گندم شده بود را از پشت سرش می شنید ، بدون آنکه به عقب سر بچرخاند ، چشم غره ای اساسی ای به گندم رفت و خم شد و زیر تخت را در حالی که می دانست نباید انتظار دیدن هیچ گونه

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 287

        گندم شوکه شده از چیزی که شنیده بود ، با تعجب و بهت به عقب سرچرخاند و یزدانِ پشت سرش را نگاه کرد ………………. باورش نمی شد با آن چیزهایی که یزدان دقایق قبل درباره نسرین گفته بود ، حالا با حضور او در اطاقش موافقت کند .       نسرین لبخند پیروزی بر روی

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 286

          بی اختیار پوزخند حرصی و پر خشمی بر لبش نشست …………… با آمدن به پشت در اطاق یزدان ، آن هم در این ساعت از شب و با این شکل و شمایل ، می توانست به راحتی هدف نشسته در سر او را بفهمد .       نگاهش را به سمت دو بند مشکی

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 285

        یزدان نگاهش را از مقابلش گرفت و به سمت چشمان او پایین کشید .       ثانیه ای بیشتر طول نکشید که از دیدن نگاه گرم و شهد عسل دارِ گندم ، سرش پایین تر رفت و لبانش بر روی پیشانی او نشست و بوسه ای آرام زد و در همان حال زمزمه نمود :

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 284

        مشت های گندم بی اختیار متوقف شد و نگاهش به سمت چشمان باز یزدان رفت و سرش برای شنیدن حرف یزدان به جلو کشیده شد ………… آنچنان که حالا نگاه عسلی رنگش دقیقاً در فاصله ای بسیار کم در چشمان یزدان نشسته بود :       ـ چی ؟       یزدان هم در

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 282

        و بدون آنکه بخواهد منتظر شنیدن حرف اضافه تری بماند ، موبایلش را پایین آورد و تماس را قطع کرد .       گندم که با شنیدن اسم نسرین اضطراب ناشناخته و بدی در تنش نشسته بود ، خودش را از روی میز به سمت او کشید و آرام پرسید :       ـ

ادامه مطلب ...