رمان Archives - صفحه 11 از 565 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان

رمان حورا

رمان حورا پارت 355

            سکوتم ماندگار بود و او ادامه داد:   _ حورا تو هم ببخشیم، خودم خودمو نمی‌بخشم…مادرمو نمی‌بخشم، اینکه گذاشتم همچین کاری کنه با زندگیمون، اینکه خودم تن دادم به لجبازی و مسخره بازی، عین یه پسر نوجوون که تازه راست می‌کنه برا دختر مردم تو رو ول کردم و چسبیدم به یکی دیگه…نمیتونم، حالم

ادامه مطلب ...
رمان جزر و مد

رمان جزر و مد پارت 34

          آره دور کردن امیر حسام از من درسته حرفش بهم برخورد ولی از خدام بود     _چه بهتر……ایشالله که همین طوره……   **   سر میز صبحونه نشستیم که حاج خانومم اومد     _سلام صبح بخیر…..     دل تو دلم نبود بگم بهش یا نگم ولی شانسمو امتحان میکنم شاید حرف این

ادامه مطلب ...
رمان تاوان

رمان تاوان پارت 35

  نمیدونم چقدر گذشت اصلاحواسم به ساعت نبود لیوان خالی رو گذاشتم سرجاش _آدرس اینجا رو کی بهت داد؟؟ دوباره زل زدم بهش آروم جوابشو دادم _مددکاری….خانم کریمی وقتی بهم گفت شرکت پخش دارو پیشروعه خیلی جا خوردم ولی اینم زدم به حساب تمام دروغایی که بهم گفته بود _میدونی کی بدهیتو داده؟ دلم شور افتاد و آب دهنمو قورت

ادامه مطلب ...

رمان دچار پارت ۲۷

دومین روز عماد به سختی چند کلمه حرف می‌زند. آب می‌خواهد و بعد اسم هژار را می‌گوید. می‌گویم حالش خوب است و چون پایش را عمل کرده‌اند نمی‌تواند به دیدنش بیاید. دستش را آرام می‌گیرم و در حالیکه اشک‌هایم تمامی ندارند می‌گویم _مرسی که موندی، مرسی که جنگیدی   دستش را به سختی بالا می‌آورد و با نوک انگشتش اشکم

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 205

                این سرابی که عزای مرگ پدرش را گرفته بود همان دختربچه بود و سراب باید ساکتش میکرد تا بیش از این دست و پایش را سست نکرده.   دخترک را به اعماق وجودش فرستاد و کاری که برای انجامش آمده بود را شروع کرد.   سرش را به سینه ی راغب چسباند.

ادامه مطلب ...
رمان بگذار اندکی برایت بمیرم

رمان بگذار اندکی برایت بمیرم پارت 82

        رستا دستی روی لبش کشید و با یادآوری خشونت امیر با درد چشم بست… -مرتیکه انگار از سر قحطی برگشته…هرچی داشتم و نداشتم از جا کند…!!!   اما راضی بود… به اینکه امیر برایش این گونه بال بال میزد راضی بود.   از آشپزخانه بیرون زد و امیر را در کنار سایه دید… جلو رفت و

ادامه مطلب ...
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 63

    دست و پایم میلرزید. من آدم این کارها نبودم… قلبم از شدت حقارت تند میزد و چیزی نمانده بود اشکم دربیاید.   از کنار خیابان دور شدم و مقابل مغازه ای ایستادم. جانم بالا می آمد اگر یک بار دیگر کسی آنطور تحقیرم میکرد.   مستاصل و درمانده در جایم درجا میزدم. نوک انگشتان پای گچ گرفته ام

ادامه مطلب ...

رمان دچار پارت ۲۶

جواب می‌دهد، هژار است و نگران شده. دستی به موهایش می‌کشد و من سر به زیر می‌اندازم. از آن حالت نشئگی کمی خارج می‌شویم و از او خجالت می‌کشم. اتفاقی که بینمان افتاده باورم نمی‌شود. دستم را می‌گیرد و می‌گوید _بریم، هژار داره دنبالمون می‌گرده   دستی به لب‌هایم که کمی متورم شده می‌کشم. رژم کاملا پاک شده. روی صندلی

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

دانلود رمان سال بد پارت 106

      – چه مرگتونه عین پیرزنا جمع شدین دور هم … زر زر می کنید ؟ … حرفی دارید با صدای بلند بگید !   کلمات سنگین و تاثیر گذار ادا شدند … و پس از آن برای لحظاتی سکوت در جمع بر قرار شد . عماد نگاهش را میان صورت ها چرخاند … .   – شما

ادامه مطلب ...
رمان جزر و مد

رمان جزر و مد پارت 33

          واقعا نمیدونه….‌‌نمیفهمه؟ با حرص گفتم     _فکر کردی من هر روز صیغه ی این و اون میشم که میگی چرا میترسی؟     نگاهش عوض شد لحنشم عوض کرد     _منظورم این نبود……نگرانیت بی جائه…..ولی بدون خیلی خوش شانسی که قراره اسمم بیاد کنارم     پرو…..پرووووو منم با لجبازی گفتم    

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 354

            عصبی پلک بستم تا صدایم را بالا نبرم:   _ ببین…من طرفداری نمیکنم، اما دارم میگم، ناحقی نکن! هرچی بشه مادرته…از تو دلخورم، از مادرت، حتی از کیمیا اما ببین، الان یه دلیل دارم که با همه‌تون ارتباطمو حفظ کردم…   با دست به راهرو اشاره کردم تا اتاق نیاز را نشان دهم:  

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 353

            پوزخند زد و غذایش را هم زد:   _ که چی؟ همون که زندگیمو بهم ریخت دیگه…حالا هم نمیذاره دو دیقه پیش زن و بچه‌م اروم بگیرم!   انگار واقعا این مرد عوض شده بود. نفرتش به مادرش بی حد و اندازه بود، در نگاهش میدیدم، دقیقا همان نگاهی بود که به کیومرث همدانی

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 349

        ** میان خواب و بیداری دست و پا می‌زد که تخت تکان خورد   با چشمان نیمه باز نیم‌خیز شد   ارسلان با بالاتنه‌ی برهنه هاوژینِ غرق در خواب را گوشه تخت خواباند   دهان باز کرد هشدار دهد که خودش زودتر دست به کار شد و بالشت ها را کناره‌ی تخت چید   دلارای بی

ادامه مطلب ...
رمان تاوان

رمان تاوان پارت 34

  _نیما…..سلام _علیک سلام…..فرمایش؟؟؟ باهام چپ افتاده تقریبا دوسالی میشه ذره ذره رابطه ی ده سالمونو کم کرد الانم فقط برای یه سری کارای حقوقی میاد اینجا بعضی وقتا احمقانه فکر میکنم یعنی از نیما کمترم که اینطوری پشت یه دختره غریبه دراومد دختری که حتی نمیشناستش _میخوام…..شکایتمو پس بگیرم….. _از کی؟؟ _اون دخترِ از وقتی به عسل میگه مامان…….یه

ادامه مطلب ...

رمان دچار پارت ۲۵

«می‌توانم دنیا را به آتش بکشم»   هژار قبل از ما به تهران رسیده و در فرودگاهیم که به عماد زنگ می‌زند. عماد گفته دو روز قبل از مهمانی به تهران بیاید تا برای خرید لباس بروند. هیجان شدیدی دارم و عماد هم به خاطر آشنایی با چند نفر که می‌گوید تاثیر زیادی در روابطش خواهند داشت انتظار میهمانی را

ادامه مطلب ...