رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 86

5
(2)

 

آب گلویم را فرو میدهم. با مکث دستم را از زیر دستش بیرون میکشم. چشمانش کمی جمع میشوند. لبخند احمقانه ای به رویش میزنم. اخم دارد و پر از حرف به چشمانم خیره می ماند. چند ثانیه ای طول میکشد تا به سختی بگویم:

-درموردش بیشتر فکر میکنم…
تیز است و میپرسد:
-درموردِ خودمون، یا بازی با بهادر؟

مکثی میکنم و میگویم:
-هردو!
چشم از من نمیگیرد. معذب میشوم. خنده ام با چین دادنِ بینی ام همراه میشود و میگویم:

-اینطوری نگام نکن اَتا جان! من اهداف دیگه ای هم دارم… تمرکزم رو اهدافمه… باید ببینم بین اهدافِ والام میتونم دغدغه های دیگه هم جا بدم، یا نه!
یک جور خاصی میپرسد:

-من دغدغه ام ملوس خانوم؟
ملوس؟!! آه چقدر لوسم میکند! خنده ام را به سختی حفظ میکنم و میگویم:

-اگه بهت فکر کنم، میشی!
لبخندش خاص میشود و آرام میگوید:

-پس فکر کن… زیاد بهم فکر کن… دلم میخواد بزرگترین دغدغه‌ت من باشم!

خنده ای که به سختی حفظ شده، به لبخندِ آرامی بدل میشود و سر به سمت شانه کج میکنم.
-باشه…

و فکر کردن به اتابک، میشود جزو برنامه هایم. اما آخر کدام برنامه ها؟! من که هیچوقت طبق برنامه ریزی پیش نرفته ام! برنامه هایی که ختم میشود به بازی با بهادر و بُردنِ او؟!

مثل حالا که به جای فکر کردن به اتابک و پیشنهادش، نشسته ام و به بهادر و رفیق و نارفیق بودنش فکر میکنم!

هوا رو به روشنی میرود و چند ساعتی هست که از خواب بیدار شده و بیخوابی به سرم زده است.

دو روز است که به اتابک قول داده ام به او فکر کنم تا بشود یکی از دغدغه هایم…

فکر میکنم! اما نه درموردِ خودش، بلکه درمورد حرفهایش! درموردِ اروند و بهادر و ماجراهایی که نمیدانم چیست.

اما مرگِ اروندی که اتابک میگوید باعثش نارفیقیِ بهادر است، قلبم را آزرده میکند. اتابک نه… نامرد بودنِ بهادر تمام ذهنم را دربرگرفته است!

بهادری که سکوت اختیار کرده است! از آن روز چشم در چشم نشده ایم. و نگاهِ آخرش وقتی که با اتابک همراه شدم، آخرین چیزی ست که از خود در ذهنم بر جای گذاشته است!

سکوت کردنش هم ماجراست! سکوتش… شلوغ بازی اش… اذیت هایش… نگاه کردن یا نکردنش… نزدیک شدن یا دور شدنش… اصلا همه جور برخوردش، برای من مشکوک است.

که نکند نقشه ای داشته باشد؟! مشکوک میزند… باید احتیاط کنم… باید حواسم را جمع کنم… ضربه های بهادر غافلگیرانه و کاری است…

بهادر… رفیقِ اروندی است که درحقش نارفیقی کرده… یا نامردی!

این حس… به این آدم، غلط ترین حس دنیاست. و اگر… اگر بهادر بفهمد… وای اگر بفهمد که من بیچاره ام!

همین راهی میشود برای آسیب دیدن… ضربه خوردن… زمین خوردن… شکست خوردن!
نمیدانم چطور و چه وقت بین افکار دیوانه کننده به خواب میروم.

و خب… خواب که نیست. بی تربیت بازار است! رفتن به خانه ی بهادر و اتاق خواب و تخت و… تکرارِ دوباره و دوباره ی آن بوسه…

من سیکس پک هایش را میشمارم و هرکدام را میبوسم، او جونِ کشداری میگوید و جامه از تنم میدرد!

من کِیف میکنم و شلوارِ کُردی اش را از کشِ کمر میکشم، او پیشنهاد میدهد که داخل شلوارش فرو بروم تا از دستِ چنگیز در امان باشم.

در اخر هم وقتی به شدت درحال بوسیدنم است، به یکباره از خواب میپرم!

سیخ سر جایم مینشینم. پلک میزنم. صدا میشنوم. ضربه های پی در پی که به در خانه ام میخورد.

اما من همانطور که در حال و هوای خوابم هستم و تن و بدنم گُر گرفته ، نگاهم را به ساعت میدهم. اُه دوازده ظهر است! چقدر خوابیدم و… چقدر خواب مزه کرد!!

با یادآوریِ خوابهای هچل هفتی که دیدم، لبهایم جمع میشود. گوشهایم داغ میکند. هم… چندشم میشود… هم خنده ام میگیرد… هم قلبم قلقلک میشود. من توی شلوارِ بهادر چه غلطی میکردم؟!

با صدای دوباره ی در، خنده ام پر میکشد و متعجب بلند میشوم. در حالیکه به سمت در میروم، دستی به موهای آشفته ام میکشم. و فکر میکنم… لعنت به این در زدنِ بی موقع! تازه داشت به جاهای هیجانی تر میرسید که…

-بله؟!
-حوری زنده ای؟!
اُه خودش است! وحشیِ شلوار کُردیِ سیک پکی!

ریزش قلبم را با کشیدن لبهایم در دهانم کنترل میکنم و ثانیه ای بعد جواب میدهم:
-قراره نباشم؟!

صدایش کمی با خنده، کمی بی حوصله است:
-کجایی دو ساعته در میزنم؟

در اتاق خوابش روی تختش! سری به اطراف تکان میدهم تا خوابِ لعنتی از سرم بیرون برود.
-امرتون؟
-باز کن…

ببینمش؟! اممم دلتنگ که نیستم. حسم را هم باید کنترل کنم و باید بی اهمیت باشم و متذکر شوم که تاپ و شلوار اسپرت به تن دارم! در را کمی باز میکنم و از لای در نگاهش میکنم:
-بفرمایید…

نگاهی به چشم و سر و صورت خوابالود و آشفته ام میکند و ابروانش بالا میرود.
-خواب بودی؟!

دوازدهِ ظهر کمی شرم آور نیست؟
-با اجازه تون!
-نترکی انقدر میخوابی؟

پوفی میکشم و میگویم:
-کارتو بگو لطفا…
پس از مکث کوتاهی میپرسد:
-حوریه رو ندیدی؟

مات میشوم. حوریه… آن مرغِ بی خاصیت و زیبا… گم شده؟ خب… همین؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۷۱۳ ۰۰۲۸۰۵۰۲۰

دانلود رمان طلوع نزدیک است pdf از دل آرا دشت بهشت 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         طلوع تازه داره تو زندگیش جوونی کردنو تجربه می‌کنه که خدا سخت‌ترین امتحانشو براش در نظر می‌گیره. مرگ پدرش سرآغاز ماجراهای عجیبیه که از دست سرنوشت براش می‌باره و در عجیب‌ترین زمان و مکان زندگیش گره می‌خوره به رادمهر محبی، عضو محبوب شورای…
127693 473 1

دانلود رمان راز ماه 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:         دختری دورگه ایرانی_آمریکایی به اسم مهتا که در یک رستوران در آمریکا گارسونه. زندگی عادی و روزمره خودشو میگذرونه. تا اینکه سر و کله ی یه مرد زخمی تو رستوران پیدا میشه و مهتا بهش کمک میکنه. ورود این مرد به زندگی…
InShot ۲۰۲۳۰۶۲۹ ۲۳۱۰۴۵۹۰۵

دانلود رمان هشت متری pdf از شقایق لامعی 1 (1)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان: داستان، با ورودِ خانواده‌ای جدید به محله آغاز می‌شود؛ خانواده‌ای که دنیایی از تفاوت‌ها و تضادها را با خود به هشت‌متری آورده‌اند. “ایمان امیری”، یکی از تازه‌واردین است که آیدا از همان برخوردِ اول، برچسب “بی‌اعصاب” رویش می‌زند؛ پسری که نیامده، زندگی اعضای محله‌ و خصوصاً خانواده‌ی…
Suicide 2

رمان آیدا و مرد مغرور 0 (0)

بدون دیدگاه
دانلود رمان آیدا و مرد مغرور خلاصه: درباره ی دختریه که ۵ساله پدرومادرشوازدست داده پیش عموش زندگی میکنه که زن عموش خیلی بدهستش بخاطراینکه عموش کارخودشوازدست نده بارییس شرکتشون ازدواج میکنه که هیچ علاقه ایی بهم ندارن وپسره به اسرارخوانواده ازدواج کرده وبه عنوان دوست درکنارهم زندگی میکنن.
InShot ۲۰۲۳۰۴۲۴ ۲۳۴۱۰۸۰۰۸

دانلود رمان حکم نظر بازی pdf از مژگان قاسمی 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       همتا زنی مطلقه و ۲۳ ساله زیبا و دلبر توی دادگاه طلاقش با حاج_مهراد فوق العاده جذاب که سیاستمدارم هست آشنا میشه اما حاجی با دیدنش یاد بزرگ ترین راز زندگی خودش میفته… همین راز اونارو توی یک مسیر ممنوعه قرار میده…  …
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۴ ۲۲۱۲۳۲۹۳۷

دانلود رمان ناگفته ها pdf از بهاره حسنی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :           داستان در مورد دختر جوانی به اسم نازلی کسروی است که بعد از فوت مادربزرگ و بعد از سالها دور به ایران برمیگردد، آشنایی او با جوانی در هواپیما و در مورد زندگی خود، این داستان را شکل می دهد ……
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۷ ۱۶۱۹۳۵۹۶۰

دانلود رمان خشت و آیینه pdf از بهاره حسنی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   پسری که از خارج میاد تا یه دختر شیطون و غیر قابل کنترل رو تربیت کنه… این کار واقعا متفاوت خواهد بود. شخصیتها و نوع داستان متفاوت خواهند بود. در این کار شخصیت اولی خواهیم داشت که پر از اشتباه است. پر از ندانم…
IMG 20230123 230118 380

دانلود رمان خاطره سازی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:         جانان دختریِ که رابطه خوبی با خواهر وبرادر ناتنی اش نداره و همش درگیر مشکلات اوناس,روزی که با خواهرناتنی اش آذر به مسابقه رالی غیرقانونی میره بعد سالها با امید(نامزدِ سابقِ دوستش) رودررو میشه ,امید بخاطر گذشته اش( پدر جانان باعث ریختن…
Screenshot 20221015 143117 scaled

دانلود رمان مارتینگل 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:         من از کجا باید می‌دونستم که وقتی تو خونه‌ی شوهرم واسه اولین بار لباس از تنم بیرون میارم، وقتی لخت و عور سعی داشتم حرف بزرگترهارو گوش کنم تا شوهرم رو تو تخت رام خودم کنم؛ یه نفر… یه مرد غریبه تمام…
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ریحان
ریحان
1 سال قبل

وسط خواب به این خوبی بیدارش کرده میگه حوریه رو ندیدی این فهش اجدادی نمیخواد

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x