رمان آس کور Archives - صفحه 8 از 14 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان آس کور

رمان آس کور

رمان آس کور پارت 104

  گوشه ی پلکش پرید و سرِ پایین افتاده اش را بلند کرد. نگاهش عجیب شده بود، عجیب و متفاوت. _ میبخشی نه؟ نه این حامی، حامی سابق بود و نه نگاهش آن گستاخی قبل را داشت. شرم و حیایی محو روی نگاهش سایه انداخته بود! اما او پدر بود و دلواپسی عمیق ترین احساسش. پدر بودنش را گوشه ای

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 103

  دوشادوش هم مقابل حرم ایستاده بودند و قلبش مالامال از احساسی شگرف بود. فضای معنوی آن گنبد طلا روحش را جلا میداد. احساس سبکی میکرد. انگار که تمام اشتباهاتش بخشیده و گرد و غبار تاریکی و نجاست از تنش پاک شده باشد. _ تا حالا نیومده بودم مشهد و الان فهمیدم چقدر اشتباه کردم… دستان حامی را دور شانه

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 102

  محتویات قوطی کمپوت را داخل کاسه ای خالی کرد و کنار باقی وسایل داخل سینی چید. با بینی چین افتاده از دیدن سینک کثیف، از آشپزخانه بیرون رفت و چشم غره اش سعید را خنداند. _ زهرمار، من نمیدونم چیکار میکنی تو این خونه که به این وضع میفته. خودت از بوی گند خونت حالت بد نمیشه؟ _ انقدر

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 101

  با نگاهی به ساعت متوجه شد که زمان زیادی ندارد. همین که حامی پا از در خانه بیرون گذاشت، سمت داخل دوید. نفس زنان مقابل گاوصندوق ایستاد و کف دستانش را بهم مالید. _ آروم بگیر، تمرکز کن… تو میتونی، پیچیده تر از ایناشو باز کردی این که چیزی نیست. به خود قوت قلب میداد بلکه لرزش محسوس دستانش

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 100

  دست حامی از میان در بیرون آمده بود و انگشتانش را در طلب حوله تکان میداد. _ بدو یخ کردم، چقدر فس فسو شدی جدیدا! سراب دهان کجی ای کرده و حوله را میان دست حامی گذاشت که بلافاصله دستش توسط حامی چنگ زده شد. باز هم در تله ی تکراری حامی افتاده بود! شمار دفعاتی که حامی با

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 99

  حوله را از پشت در برداشت و با زدن لبخندی به صدای گوش نواز حامی که در اتاق پیچیده بود، بیرون رفت. حاج آقا و حاج خانم طبق معمولِ چند شب گذشته، برای عزاداری به مسجد محل رفته بودند و رفتن حامی به حمام، فرصتی که میخواست را در اختیارش قرار داده بود. نفس عمیقی کشید و مقابل گاوصندوق

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 98

  غلتی زد و از میان پلکهای نیمه بازش محیط نا آشنای مقابلش را نگریست. چینی روی پیشانی اش افتاد و حسگرهای ذهنش فعال شدند. چشمانش کامل باز شده و با هول و دستپاچگی در جایش نشست. چشم چرخاند و با دیدن حامی و لباس های پخش و پلایشان همه چیز پیش چشمانش رنگ گرفت. در خانه ی خودشان بودند،

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 97

  زبانش به سقف دهانش چسبیده بود که نتوانست جوابی برای سوال حامی بیرون دهد. حامی که سکوتش را دید، تکخند تو گلویی زده و بوسه ای محکم و آبدار روی گونه ی سردش کاشت. _ از چی میترسی؟ از من؟ دیوونه! از او که نه، از اتفاقی که گمان میکرد در شرف وقوع است می ترسید. از خراب شدن

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 96

  در آن پالتو و روسری همرنگش زیادی خوردنی شده بود و لاکردار خنده هایش دل و دین میبرد. سر روی شانه خم کرد، تشویش و اضطرابش را پشت خنده هایش پنهان میکرد وگرنه دلش خون تر از آنی بود که لبش به خنده باز شود. _ ببخشید که شوهر اولمی و تجربم کمه، ایشالا کم و کسریا رو تو

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 95

  قبل از برگشتن سمت مادرش، چشم غره ای نثار سراب کرده و لبهایش را آویزان کرد. _ چیز مهمی نیست، یه مسئله ی زن و شوهریه… خودمون حلش میکنیم. قاشقش را از سالاد شیرازی پر کرد و داخل دهانش برد. همه متوجه عدم تمایلش به صحبت شدند و حاج آقا معنادار نگاهشان کرد. _ دستت درد نکنه مامان، خیلی

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 94

  سردرگم بود، دلش هم شنیدن میخواست و هم نشنیدن. وحشتش را از چیزی که شاید فهمیدنش او را هم دچار آشفتگی میکرد کنار گذاشت، دل به دریا زده و آرام پچ زد: _ فقط چی؟ سراب با عقل و قلبش در جنگ بود. اما باز هم زور عقلش چربید چرا که اگر به حرف قلبش گوش میداد، راغب آن

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 93

        هنوز هم در وادی انکار به سر میبرد. دلخوری حامی به شب هم نمیرسید و نیازی نبود آن را در بوق و کرنا کند.   _ دعوا؟ من و حامی؟ نه به خدا… کی دیدین ما دعوامون بشه؟   حاج خانم هنوز هم شکاک و مردد به چشمان دو دو زن سراب که حقیقتی را در

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 92

        با وجود ناراحتی اش از سراب، باز هم تمام حواسش پی او بود. در را که باز کرد کناری ایستاد تا اول سراب وارد خانه شود.   پر بود از حرص و خشم. بی محلی کرده بود تا سراب را از این پیله ی مزخرفی که دور خود پیچیده بود بیرون بکشد اما…   انگار بی

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 91

        فشاری به تن خشک شده ی سراب وارد کرد و زیر لب غرید:   _ شیطونه میگه بزنم فکشو بیارم پایین، الله اکبر! بریم دیگه چرا خشکت زده؟   با تکان دست حامی، چند قدمی هر چند کوتاه برداشته و قصد خروج داشتند که راغب نیش آخرش را هم زد.   _ اوه چه همسر بی

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 90

        قبل ترها دختری که در تصوراتش قرار بود برای ادامه ی زندگی همراهی اش کند، دختری شبیه نگار و تمام دخترانی که قبلا میشناختشان بود.   اما سراب آمد و بی آنکه خودش بداند، تمام تصورات و علایقش را چند درجه ارتقا داد. او کنار سراب بزرگ شده بود. دیگر خبری از آن علایق پیش پا

ادامه مطلب ...