رمان آوای نیاز تو پارت 76
یکم گنگ نگاهش کردم و دستش و از دور شونم کنار زدم؛ رو تخت نشستم و همین طور که نگاهش میکردم گفتم: _شوخیت گرفته… مهمونی؟ _کیارش پدر جلوه زنگ زده بود خبی گفتم که ادامه داد _گفت اگه هنوز شمالین برای جلوه یه تولد جمع و جور گرفتیم و تقریبا یه دور همی خوشحال میشم بیاید… منم