رمان آوای نیاز تو Archives - صفحه 13 از 18 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 76

    یکم گنگ نگاهش کردم و دستش و از دور شونم کنار زدم؛ رو تخت نشستم و همین طور که نگاهش می‌کردم گفتم: _شوخیت گرفته… مهمونی؟ _کیارش پدر جلوه زنگ زده بود   خبی گفتم که ادامه داد _گفت اگه هنوز شمالین برای جلوه یه تولد جمع و جور گرفتیم و تقریبا یه دور همی خوشحال میشم بیاید… منم

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 75

    _پدرم کل زندگیش و بر اساس یه عشق باخت آوا من نمی‌خوام یکی باشم مثل پدرم من نمی خوام تو دل بچه هام حسرت که هیچ پره غم و اندوه باشه… من خودم و به آب آتیش زدم و میزنم که زندگیم بره بالا حتی از یه آدم معمولی موفق بالا تر مثل برادرم که الان حتی اسم

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 74

    نگاهم به نگاهش قفل بود؛ دهن باز کردم تا ازش بپرسم واقعا مادرش ولش کرده یا برادرش سر اون داستان که یک درصدش تقصیر جاوید نیست قید برادرش و زده؟! یا چرا من یک بارم برادرش و ندیدم اما با دیدن حال زارش حرفم و خوردم و ساکت موندم… نمی‌دونستم چی بگم که خودش ادامه داد: _چی می‌خواستی

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 73

    ناباور نگاهش می‌کردم، چه داستان تلخی! نیم نگاهی بهم کرد و ادامه داد _همه قضیه به کنار انگار یادشون رفته بود من هنوز مشکل کُلیوی دارم! حال جسمی من روز به روز بد و بدتر میشد ولی صدام در نمی‌یومد، درد داشتم اما درد روحیم اونم تو اون سنه کم خیلی بیشتر بود… یه شب از حالت تهوع

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 72

    لباسمم زیاد مناسب نبود اما اصلا دوست نداشتم در حال حاضر دوباره با جاوید روبه رو بشم و باهاش سر و کله بزنم دلم سکوت می‌خواست… کنار ایوون نشستم و از سرما خودم و بغل کردم. این قدر فضا تاریک بود فضا واضح دیده نمیشد اما بازم نور ماه به فضای اطراف مقداری روشنایی داده بود تا دید

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 71

    _تو خیلی پرویی مگه نگفتم نمی‌خوام‌ پیشت بخوابم؟ ولم کن له شدم   بدون این که ذره ای اهمیتی بده به حرفم بده چشماش و دوباره بست و لب زد _بخواب   یکم‌ نگاهش کردم و دیدم واقعا جدی جدی داره می‌خواب و حرفم و نادیده گرفته… اخمام‌ و کشیدم‌ تو هم و سرم و بردم جلو این

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 70

    جام بلند شدم و دنبالش رفتم و متوجه شدم داره سمت اتاق خوابی میره که خودش تنها توش می‌خوابید و تو اتاق خوابی که برامون مشترک شده بود پا نمیزاره با این حال منم پشت سرش خواستم تو اتاق برم که ایستاد و سمتم برگشت. بهم خیره و با ترس نگاه می‌کرد که با اخمای درهم گفتم: _چیشد؟!

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 69

    ناخواسنه تُن صدام بالا رفته بود و اشکام‌ شدید تر شده بود. بالاخره اون حس بدی که بعد رابطمون داشتم و بیان‌ کردم‌… خواستم باز چیزی بگم که اجازه نداد و من و بی هوای کشید تو آغوشش؛ خواستم از آغوش گرمش خودم و بکشم بیرون اما اجازه نداد… کشوندم داخل حیاط ویلا ‌ در و پشتمون بست،

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 68

    سمتش برگشتم و سوالی نگاهش کردم، بدون این که نگاهش و بهم بده بی هوا گفت: _قبل این‌ که تصمیم بگیرم بیایم‌ شمال و یا قبل این که اصلا خونه آیدین اتفاقی ببینمت همون سه چهار روزی که نبودی و هیچ‌ خبریم‌ ازت نداشتم با خودم می‌گفتم رابطمون که جدی نشده و چیز زیادی بینمون نیست خب بزار

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 67

آوای نیاز تو.. : #پارت_439     شونه ای انداختم بالا نگاهم و ازش گرفتم؛ دروغ بود اگه می‌گفتم از این حرکتش تو دلم قند آب نشده بود؛ هر چند که کارای ضد و نقیصش به درد خودش می‌خورد‌ بعد مدتی ظرف غذای گرم و گذاشت جلوم و من ناچاراً یا شایدم دیگه از روی گرسنگی خودم قاشق قاشق ازش

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 66

    ناخودآگاه فشار دستاش باز زیاد شد برای همین جیغی زدم و دستام و گذاشتم روی دستش که بعد مکثی نفسش و با حرص تو صورتم فرستاد بیرون و فک و کمرم‌ و ول کرد و ازم‌ مقداری فاصله گرفت؛ دستی روی صورت متورمش کشید خودمم دستم و گذاشتم روی فکم و با حرص و بغض نگاهش کردم که

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 65

    نگاهش و بهم داد و به ظرف غذام با ابرو اشاره ای کرد _غذات و بخور   _نمی‌خورم جاوید داری با روح و روان‌ من بازی میکنی، میگم حالم خوب نیست من و برگردون تهران کجای حرفم و نمیفهمی آخه؟   _برت گردونم تهران که باز پاشی بری بچپی تو خونه آتنا؟! تا زمانی که با شرایط کنار

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 64

    کنارم دراز کشیده بود و بعد مدتی که با دستاش موهام و نوازش میکرد اونم خیلی آروم از پشت دستش و انداخت دورم و یکی از پاهاشم انداختم روم و کامل من و کشید تو آغوشش…نفس تو سینم حبس شده بود و هر آن ممکن بود خودم و لو بدم که خواب نیستم… بینیش و تو موهام کرد

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 63

    عصبی این بار خودم‌ زنگ زدم‌ به آیدین و توی اتاق رژه رفتم که با بوق اول جواب داد و قبل این‌که چیزی بگه گفتم: _فقط بگو قراردادارو بستی و همه چی‌ تمومه   سکوت شد و عصبی اسمش و صدا زدم‌ که به حرف اومد _جاوید… گوش کن من فکر کردم‌ اول خودتی   نه نه گند

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 62

      البته شاید فقط برای من… نگاهم و از تخت گرفتم و برگشتم اما با حضور جاوید تو اتاق اونم دقیقا پشت سرم یکم شُکه شدم‌ و چند قدم رفتم عقب و به لیوان سفالی آبی که دستش بود نگاهی کردم. بدون حرفی لیوان و دستم داد و جدی خیره به صورتم گفت: _بخور!     نگاهم و

ادامه مطلب ...