رمان دونی

دسته‌بندی: رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 251

      اخماش رفت توهم‌ و خواست چیزی بگه که با بغض گفتم: _نمی‌تونم نمی‌تونم بفهم لعنتی میترسم… اصلا نمیخوام اصلا برام مهم نیست تو چی فکر میکنی   بازومو گرفت که سریع خودم و عقب کشیدم و با عجز گفتم: _نمی‌تونم جاوید   مبهوت نگاهم‌ میکرد و انگار نمی‌فهمید چی میگم و آخر سر با مکثی خیره به

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 250

    با اخم به پاهای نیمه لختم نگاه کرد که پاهام رو سمت خودم کشیدم و نگاه پر اخمش و بهم داد _پاشو بیا   سمت آشپزخونه رفت و من ناچار بعد مکثی بلند شدم و سمت آشپزخونه رفتم… نگاهی بهش کردم که ظرف نیمرویی و گذاشت رو میز و بعد درحال باز کردن تن‌ماهی شد و همین طور

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 249

    ناچار ماشین رو کنار خیابون نگه داشت که سریعا پیاده شدم و از ماشین کمی فاصله گرفتم.‌‌.. کلافه نگاهم رو به ماشینایی دادم که با سرعت از کنارمون رد میشدن… وسط خیابون هیچ کار نمی‌تونستم بکنم نه راه پیش داشتم‌ نه راه پس حتی تلفنمم همراهم نبود زنگ‌ بزنم سیاوش بیاد!   صدای باز شدن در ماشین و

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 248

    خیره تو چشماش می‌خواستم حقیقت رو بفهم که سری به معنی آره تکون داد… با دوتا دستام کلافه دستی رو صورتم کشیدم و‌ پشتم و بهش کردم که صدای ضعیفش با لکنت به گوشم رسید _مَ..من نیومدم بچمو بندازم وبال تو! تو… تو گفتی اومدی بچتو بندازی گردن من اما…. اما مَ…ن حتی نمی‌خواستم بهت بگم به اسرار

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 247

    سکوت شد و پشت سرش دیگه صدای پچ پچام قطع شد!… آیدین ناباور نگاهم میکرد و کلافگی از سر و روش میبارید! حقم داشت کی تو محل کار ازین اتفاقا افتاده بود که این بشه دومیش!؟ نگاهم و به آوا دادم که با صورت خیس از اشک نگاهم میکرد و این بار آروم ولی با خشم گفتم: _برو

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 246

    نفس نفس می‌زدم و با مکث نگاهمو تو نگاه خون نشسته اشکیش دادم… وَ حالا جفتمون ساکت بودیم! تو نگاهمون کلی حرف بود اما انگار دیگه زبون همو هیچ جوره بلد نبودیم. پشت و کرد بدون حرفی از دفترم خارج شد و من هنوز تو بهت بودم؛ هنوزم نمی‌تونستم هضم کنم حرفاشو و چند بار پلک زدم در

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 245

    احساس میکردم توهم زدم و فکر و خیالاتم باعث شده حرفای دیگه ای و از زبون آوا بشنوم! شایدم صدای بیگ بنگی که تو سرم می‌پیچید باعث شده بود نفهمم این زن چی میگه… چند بار پلک زدم _ببشخشید من متوجه نشدم؟   دستی زیر چشماش کشید و این بار مصمم خیره به چشمام بدون ذره ای تردید

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 244

    بی توجه به این که کیه دوباره سرم و تو دفتر دستک جلو روم بردم   _سلام! خودکار تو دستم با شنیدن این صدا خشک شد! صدایی که اصلا انتظارش رو نداشتم… سرمو بالا آوردم و با دیدن قیافش متعجب تر هم شدم چند روزی میشد نیومده بود و به خیالم دیگه‌ هم بعد اون حرفایی که زده

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 243

  ×   دستی رو سنگ قبرش کشیدم و زمزنه کنان گفتم: _نوه دار شدنت مبارک! مامان مادر شدن چقدر سخته مخصوصا که مادر خوبی نباشی!… زود رفتی الان تو باید مراقبم میبودی و جای عدالت خانم سرم غر میزدی میدونم من مادر خوبی نیستم حتی به قول جاوید شاید لایق مادر شدنم نباشم شاید واقعا آدم عوضی باشم‌ نمیدونم

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 242

    ×××     با صدای غر زدنای عدالت خانم و تکون دادناش ناله کردم _عدالت خانم نه گشنمه نه تشنمه نه بچم مشکل داره نه می‌خوام برم دکتر نه دوست دارم بدونم سالم یا ناسالم یا دختر یا پسر فقط ولم کن   نیشگونی از بازوم گرفت و حرصی شد _پاشو ببینم!… پاشو سه روزه مثل جنازه افتادی

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 241

  ×   جاوید*   خودکار توی دستم و با ضرب روی میز میزدم.‌‌.. کلافه بودم از دست خودم و حرفایی که باز تو عصبانیت از دهنم بیرون اومده بود، در دفترم که باز شد و نگاهم به آیدین خورد بی توجه به در نزدنش گفتم: _چی شد!؟   کامل وارد دفتر شد _چی می‌خواستی بشه هیچی جات خالی غذارو

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 240

    پوفی کشیدم، پشتم و کردم به در دفترو ناخواسته از سر عادت لب زدم _اصلا به ما چه هان!؟ به ما چه که بهَم چی میگن دو ساعت یعنی در اصل به من چه چون به من ربطی نداره دیگه ولی به تو داره چون بابای تو دوست دارم دست بزارم دور گردن بابات اول حسابی اون عطر

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 239

    ×××   کش و قوصی به بدنم دادم، برگه های رو میز و برداشتم و از دفترم زدم بیرون!… سمت میز منشی جاوید رفتم و با لبخند گفتم: _اینارو مطالعه کردم با اکثر موارد موافقم جز یه چند مورد که خودم بعدا به آقای آریانمهر اطلاع میدم اینارو فقط به دستشون برسون   سری تکون داد و برگه

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 238

    “همون عطری که به خاطرش کت جاوید و به باد دادمو خریدم اما اون بو و اون رایحه رو اصلا نمیده حالا چیکار کنم!؟… جانانم قفل زده رو اون عطر انگار”   ارسال و زدم و پیامم ارسال شد و همین که دوتا تیک خورد خنده ای کردم و تند تر نوشتم: “کاش بودی… نبودت خیلی سخته”  

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 237

  ×   آوا   خسته کیفم و رو شونم درست کردم احساس میکردم این قدر گرسنمه که یه آدم و میتونم بخورم!… سمت در خروجی شرکت داشتم میرفتم که نگاهم رو جاوید و آیدینی که از در شرکت وارد شدن زوم موند!… مثل همیشه در حال بگو مگو بودن و این وسط من چقدر دوست داشتم برم جاوید و

ادامه مطلب ...