رمان آوای نیاز تو پارت 247

4.3
(3)

 

 

سکوت شد و پشت سرش دیگه صدای پچ پچام قطع شد!… آیدین ناباور نگاهم میکرد و کلافگی از سر و روش میبارید!

حقم داشت کی تو محل کار ازین اتفاقا افتاده بود که این بشه دومیش!؟

نگاهم و به آوا دادم که با صورت خیس از اشک نگاهم میکرد و این بار آروم ولی با خشم گفتم:

_برو تو دفتر

 

فقط نگاهم میکرد که آیدین سرش و سمتش برگردوند و خیلی آروم لب زد

_برو!

 

شاید می‌خواست جوَ موجود و درست کنه نمیدونم اما هر چی بود با گفتن یک کلمه از دهنش آوا با بدنی لرزون سمت آسانسوز رفت و وارد شد!

نگاه خیلیا روم بود اما بی‌توجه به همشون رو به آیدین گفتم:

_این وضعو درست کن!

 

 

×××

 

 

تردید داشتم در دفترمو باز کنم و تو دهنش نزنم!

هنوز عصبی بودم اما باید می‌دیدمش

بالاخره درو باز کردم و رو چستر کنار میزم نشسته بود و با بدنی لرزون گریه میکرد!… سمتش رفتم و دوست داشتم به خاطر این همه آبرو ریزی و اون جمله ای که هنوزم باورش برام سخت بود سرش تا میتونم داد و بیداد کنم اما حال و روزش خوب نبود!

بدن لرزون و رنگ و روی پریدش نشون میداد باز فشارش افتاده و این برای یه زن باردار خوب نبود!… خودمم کلافه بودم اما نمیشد همین طوری با این وضعیتش بمونه

نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم یکم خودم و آروم‌ کنم

از قندون رو میز قندی برداشتم سمتش رفتم!

زانو زدم و قند تو دستمو سمت دهنش بردم و لب زدم

_باز کن دهنت و فشارت افتاده

 

سرش و به چپ و راست تکون داد و هق هقش شکست که قند و رو لبش گذاشتم و فشاری آوردم به لب هاش و مجبورش کردم قند و تو دهنش بزاره!

با چشمای اشکی نگاهم میکرد و میلرزید!

سر جام ایستادم و خیره بهش شدم اما اون سرش و بالا نمیاورد و بعد مدتی دست برد سمت دهنش و قند و از دهنش دراورد سرش و سمت من گرفت و با ترس و لکنت گفت:

_نم…نمی…تونم!.. جاو…ید..‌ بَ..بچم حال..م حالم خ… خوب نی.‌..‌ بچم!

 

 

 

 

اشک می‌ریخت و اشکاش بیشترش از سر ترس این بود که به بچش آسیبی وارد بشه

منم تو اوج کلافگیم می‌ترسیدم با این وضعیتش طوریش بشه!

شال دور گردنش و باز کردم و انداختم کنار میز و تو صورتش خیره گفتم:

_نفس عمیق بکش!

 

با پایان جملم خودم نفس عمیق کشیدم که اونم شاید از سر ترسش نفس عمیقی کشید!… خیره تو چشمام لب زدم

_خوبه یه بار دیگه… بچت هیچیش نمیشه آروم‌ باش نفس عمیق

 

همین طور که کل بدنش می‌لرزید و اشک میریخت چند بار نفس عمیق کشید و همون لحظه در دفترم باز شد… نگاهم و دادم به سمت در و آیدین تو درگاه در دیدم‌ که با اخم به آوا زل زده بود!

بدون مکث خطاب بهش گفتم:

_یه لیوان آب قند بیار حالش مساعد نیست

 

بدون حرف و عکس العملی با مکث در و بست و رفت دوباره نگاهم و به آوا دادم که لب زد

_مَ…مَن… دروغ نگفتم من…

 

دستم و رو لبش گذاشتم و برای این که دوباره داغ نکنم گفتم:

_هیچی!… هیچی

 

×

 

با زنگ خوردن گوشیم نگاهی به صفحش کردم و با دیدن اسم آیدین جواب دادم

_الو!؟

 

با مکث گفت:

_حالش چطوره؟

 

نگاهی به آوا کردم که دور تر از من با دکتری که بالای تختش ایستاده بود داشت صحبت میکرد

_بهتره… شوک عصبی بهش وارد شده بود

 

_من درک نمی‌کنم شما دوتارو!… وسط سالن وایسادی داد میزنی زنمه… اون زن تو؟!

 

سکوت کردم که نفس عمیقی کشید

_کپی شناسنامش و از لای پرونده ها پیدا کردم

 

گوشام تیز شد که ادامه داد

_شناسنامش سفیده

 

چشمام و محکم باز و بسته کردم و نفس عمیقی کشیدم و برای این که آیدین ازین کلافگی دربیاد گفتم:

_میام حرف میزنیم

 

تماس و قطع کردم و سمت آوایی رفتم که هنوز لرزش بدن داشت!… دکترش نگاهی به من کرد و سرزنشگرانه گفت:

_استرس و عصبی شدن تو دوران شیش ماهگی مثل سمِ‌ چون جنین ممکن دچار اختلالای زیادی بشه چه ذهنی چه جسمی وَ حتی جنسی!

پس‌فردا وقتی بچتون به دنیا اومد خودتونید که باید با اختلالای فرزندتون دست و پنجه نرم کنین پس رعایت کنید و محیط آرومی برای خانمتون فراهم کنید

به فکر خانمتون نیستید به فکر اون بچه باشید آقا!

 

از کل جمله دکتر کلمه شیش ماهگی به گوشم خورد!… زمانی که گفته بود با حرفای آوا جور در میومد و این وسط من بیشتر پی میبردم به این که پدر این بچه ممکن واقعا من باشم!

سری برای دکتر تکون دادم و وقتی بی‌توجهیِ من و دید سری از روی تاسف تکون داد و روبه آوا گفت:

_حتما به دکتر خودت راجب شوک عصبی که بهت وارد شد بگو تا برات یه سری قرص بنویس!

من چون زیاد از وضعیتت خبر ندارم بهتر چیزی تجویز نکنم

 

آوا سری تکون داد که دکتر لبخندی زد و ادامه داد

_حالا بچه این مامان خوشگله پسر یا دختر!؟

 

خیره به دهن آوا بودم… هر چند دفعه قبل گفته بود اسمش جانان اما بازم می‌خواستم بشنوم

_نمیدونم!

 

از کلمه ای که گفت اخمام بیشتر پیچید توهم و دکترم متعجب گفت:

_جز اون دسته آدمایی که دوست داری آخر سر بفهمی بچت چیه!؟… البته که فرقی نداره پسر دخترش مهم سالم بودنش… با اجازه

 

دکتر رفت ولی من نگاهم هنوز به آوا بود… سرش و بالا نمیاورد ببینمش!

تو شرکت که حالش درست نشد و مجبور شدم بیارمش بیمارستان و با این حال هنوز یکم میلرزید

لبم و تر کردم‌ و سعی کردم آروم باشم نسبت به حالی که داشت

 

_آوا؟

 

نگاهش و بهم داد که مصمم تو صورتش ادامه دادم

_این بچه بچه ی منه!؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۶ ۱۴۵۹۵۰۴۰۴

دانلود رمان میرآباد pdf از نصیبه رمضانی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     قصه‌ی ما از اونجا شروع می‌شه که یک خبر، یک اتفاق و یک مورد گزارش شده به اداره‌ی پلیس ما رو قراره تا میرآباد ببره… میراباد، قصه‌ی الهه‌ای هست که همیشه ارزوهایش هم مثل خودش ساده هستند.  
Romantic profile picture 50

دانلود رمان ما دیوانه زاده می شویم pdf از یگانه اولادی 0 (0)

4 دیدگاه
  خلاصه رمان :       داستان زندگی طلاست دختری که وقتی هنوز خیلی کوچیکه پدر و مادرش از هم جدا میشن و طلا میمونه و پدرش ، پدری که از عهده بزرگ کردن یه دختر کوچولو بر نمیاد پس طلا مجبوره تا تنهایی هاش رو تو خونه عموی…
رمان هکمن

رمان هکمن 0 (0)

8 دیدگاه
دانلود رمان هکمن   خلاصه : سمیر، هکر ماهری که هیچکس نمی تونه به سیستمش نفوذ کنه، از یه دختر باهوش به اسم ماهک، رو دست می خوره و هک می شه و همین هک باعث یه کل‌کل دنباله دار بین این دو نفر شده و کم کم ماهک عاشق…
IMG 20230128 234015 1212 scaled

دانلود رمان رقصنده با تاریکی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     کیارش شمس مرد خوش چهره، محبوب و ثروتمندیه که مورد احترام همه ست… اما زندگی کیارش نیمه پنهان و سیاهی داره که هیچکس از اون خبر نداره… به جز شراره… دختری باهوش و بااستعداد که به صورت اتفاقی سر از زندگی تاریک کیارش…
InShot ۲۰۲۳۰۷۰۳ ۰۱۲۶۵۰۱۱۲

دانلود رمان داروغه pdf از سحر نصیری 5 (1)

4 دیدگاه
  خلاصه رمان:       امیر کــورد آدمی که توی زندگیش مرد بار اومده و همیشه حامی بوده! یه کورد مرد واقعی نه لاته و خشن، نه اوباش و نه حق مردم خور! اون یه پـهلوونه! یه مرد ذاتا آروم که اخلاقای بد و خوب زیادی داره،! بعد از…
رمان ژینو

دانلود رمان ژینو به صورت pdf کامل از هاله بخت یار 4 (4)

7 دیدگاه
  خلاصه: یاحا، موزیسین و استاد موسیقی جذابیه که کاملا بی‌پروا و بدون ترس از حرف مردم زندگی می‌کنه و یه روز با دیدن ژینو، دانشجوی طراحی لباس جلوی دانشگاه، همه چی عوض میشه… یاحا هر شب خواب ژینو و خودش رو می‌بینه در حالی که فضای خوابش انگار زمان…
سکوت scaled

رمان سدسکوت 0 (0)

4 دیدگاه
  دانلود رمان سد سکوت   خلاصه : تنها بودم ، دور از خانواده ؛ در یک حادثه غریبه ای جلوی چشمانم برای نجاتم به جان کندن افتاد اما رهایم نکرد، از او میترسیدم. از آن هیکل تنومندی که قدرت نجاتمان از دست چند نفر را داشت ولی به اجبار…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۴ ۲۲۰۴۲۰۰۳۰

دانلود رمان قصاص pdf از سارگل حسینی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     آرامش دختر هجده ساله‌ای که مورد تعرض پسر همسایه شون قرار میگیره و از ترس مجبور به سکوت میشه و سکوتش باعث میشه هاکان بخواد دوباره کارش رو تکرار کنه اما این بار آرامش برای محافظت از خودش ناخواسته قتلی مرتکب میشه که زندگیش…
IMG 20230128 233946 2632

دانلود رمان عنکبوت 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         مدرس فیزیک یکی از موسسات کنکور ناپدید می‌شود و با پیدا شدن جنازه‌اش در ارتفاعات شمالی تهران، شادی و کتایون و اردوان و سپنتا و دیگران ناخواسته، شاید هم خواسته پا به قصه می‌گذراند و درست مثل قطعات یک جورجین مکملی…
Romantic profile picture without text 1 scaled

دانلود رمان طهران 55 pdf از مینا شوکتی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       در مورد نوا دختری جسور و عکاسه که توی گذشته شکست بدی خورده، اما همچنان به زندگیش ادامه داده و حالا قوی شده، نوا برای نمایشگاهه عکاسیش میخواد از زنهای قوی جامعه که برخلاف عرف مکانیک شدن عکس بگیره، توی این بین با…
اشتراک در
اطلاع از
guest

13 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
هامون
هامون
11 ماه قبل

لطفا دیگه تمومش کن دیگه داره طولانی و خسته کننده میشه تکلیف همه رو روشن کن

بدبختی که فردا امتحان داره 🚶‍♀️😑
بدبختی که فردا امتحان داره 🚶‍♀️😑
11 ماه قبل

بچه شش ماهه بوده شش ماه پی‌ش آوا رو تخت تو و بغلت بود و…. بازم احمق میگه بچه از منه؟ نه پس از منه مرتیکه دیلاق😐😐

لیلی
لیلی
11 ماه قبل

خسته شدم

Zahra Ghanbari
Zahra Ghanbari
11 ماه قبل

امروز کشتیمون تا اومدی پارت بزاری

camellia
camellia
11 ماه قبل

احتمالا آوا پشيمون ميشه ميگه دروغ گفتم تا واكنشتو ببينم.اين بچه هم مال تو نيست…و اين داستان ادامه دارد تا ابديت.درست مثل “دلاراي”دوستان حالا حالاها سر كاريم.هنوووووزتازه پارتاي وسطيم.شايد هم اولاشيم.

زلال
زلال
پاسخ به  camellia
11 ماه قبل

وای خدا نکنه.نه فک نکنم چون یبارم گف کع دروغ نگفتم

Zahra Ghanbari
Zahra Ghanbari
پاسخ به  camellia
11 ماه قبل

غلط کرده اینا بگه حوصلمونا برد

yegan
yegan
11 ماه قبل

باز جای حساسسس..🙂😐😂باز خوبه جاوید یکم سر عقل اومدد فهمید ک مشکل فنی نداره میتونه پدر بچه باشه!😂

🙃...یاس
🙃...یاس
11 ماه قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

علوی
علوی
پاسخ به  🙃...یاس
11 ماه قبل

حمایت حمایت
✊🏻 ✊🏻 ✊🏻 ✊🏻 ✊🏻 ✊🏻 ✊🏻 ✊🏻

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
11 ماه قبل

نه بچه ماله بابای من بود
یه آدم چقد میتونه بیشعوررررررررررررر باشه

هلنا
هلنا
11 ماه قبل

#هشتگ_حمایت_❤️

علوی
علوی
پاسخ به  هلنا
11 ماه قبل

اخ جون تکثیر شدیم

دسته‌ها

13
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x