رمان آووکادو Archives - صفحه 10 از 13 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان آووکادو

رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 47

    کنار اسکله ماشین را متوقف می‌کند و نگاه من از روی لنج‌ها و دریای نارنجی رنگ غروب آفتاب می‌گیرم.   – چرا اومدیم اینجا؟   بدون حرف در را باز می‌کند و پیاده می‌شود. ماشین را دور می‌زند و در سمت مرا باز می‌کند که خودم را عقب می‌کشم…   پر از بغض نگاهش می‌کنم و لب‌هایم از

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 46

  اینبار پوزخندش را صدادار می‌کند تا به گوش آلاله برساند و با تفریح می.پرسد   – موش کوچولوی من و تو خونه حبس کردن؟! می.خوای بیام از اون سوراخ موش بیرونت بکشم خوشگلم؟!   – ازت متنفرم امید شایگان… از خودمم هم به خاطر حضور نحس تو توی زندگیم متنفرم. راحتم بذار حیوون.   بینی‌اش رابالا می‌کشد و پر

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 45

  قدم جلو برمی‌دارد… نه ماجد و چشمان خونبارش برایش مهم است، نه شناخته شدنش…   تنها چیزی که مهم است این دو روزی است که حسی مانند خوره به جانش افتاده.   – پرسیدم آلاله کجاست؟   ماجد از پشت پیشخوان بیرون می‌آید، پیشبندی خونی به تنش بسته است.   – منم گفتم تو رو سننه بچه خوشگل؟!  

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 44

    به تفاوت به رگبار جمله‌های رهام، دستور حرکت به راننده می‌دهد… بدون اینکه فکر کند قرار است آشوبی که به راه انداخته، چه کاری با دخترک چشم خاکستری عاصی بکند.   می‌رود آن سوی کوچه، ماجد با تمام عصبانیتش، مرجان را لال می‌کند و بازوی دخترک تازه به هوش آمده را می‌گیرد و از روی زمین بلند می‌کند.

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 43

    همان نفس نصفه و نیمه هم می‌رود… تنش یخ می‌زند و قلبش اما نمی‌زند…   داشت در مورد او حرف می‌زد؟! در حیاط خانه‌شان که به دست ماجد باز می‌شود روح از تنش جدا می‌شود….   حس می‌کند کسی دنیا را از زیر پاهایش می‌کشد و او برای زمین نخوردن، تن از هم پاشیده‌اش را به دیوار تکیه

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 42

  فراز گوشه‌ای می‌ایستد و امید پای روی پایش را عوض می‌کند. نگاهش را بند چشمان سیاه و ریز ماجد می‌کند و بی مقدمه لب می‌زند.   – می‌دونم شصت میلیون به حسام اخباری بدهکاری.   اخم ماجد کورتر می‌شود. از این که یک مرد جوان و چهره‌ای آشنا بدهی‌اش را مستقیم به صورتش می‌کوبد اصلاً خوشش نمی‌آید.   –

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 40

    سر انگشتانش را نوازش وارانه روی گردنش می‌کشد و با صدایی آرام اما ترسناک پچ می‌کند   – باز می‌کنی چشم‌هات رو یا این انگشتام جاهای نرم‌تر و برجسته‌تری رو منور کنن؟!   نفس دخترک که می‌رود، پوزخندش صدادار و پر تمسخرتر می‌شود و چه قدر به دلش می‌نشیند وحشتش از او….   دلش می‌خواهد بیشتر بترساند… بیشتر

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 39

  پلک‌هایم چندباره روی هم می‌افتند و او حریف ضعف من نمی‌شود… دست دیگرش زیر زانوهای سست و شلوار خونی‌ام چنگ می‌شود و تنم را از روی زمین می‌کند.   بی‌هوش نیستم… تنها نای باز کردن پلک‌هایم را ندارم و او زیر لب می‌غرد   – کاری می‌کنم مرگ آرزوی یه لحظه‌ت باشه… تو کلینیک‌های زیرزمینی دنبال دکتری برای انداختن

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 38

  از سرویس که خارج می‌شوم، با گریه لب می‌زنم   – خیلی زیاده نیکا… من می‌ترسم.   دستم را می‌گیرد و سمت خودش می‌کشد، نگاهش را بین پاها و باسنم می‌چرخاند تا از نفوذ نکردن خون به لباسم مطمئن شود و سپس پچ می‌زند.   – نباش آلا… زیاد که نخوردی، فقط دو گرم بود. مگه نه؟!   سرم

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 37

    لبه‌ی فنجان را به لب‌های لرزانم می‌چسبانم و به طور ناگهانی، همراه بغض و وحشت و حسی بد، محتوای فنجان را لاجرعه سر می‌کشم.   نفسم می‌رود با حس طعم زعفران و اما با بستن محکم دهانم، حتی از خودم فرصت عق زدن را هم می‌گیرم.   چند قطره اشک روی گونه‌ام می‌لغزد… دست و پایم بیشتر می‌لرزد

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 36

    لب‌هایم را بالاخره با زور از هم باز کرده و پچ مانند می‌پرسم   – چقدر می‌گیرین؟!   صاف می‌ایستد… اندام درشتی دارد… از زیر روپوش سفید رنگ پزشکی، تاپ نارنجی رنگی پوشیده است.   – یه تومن…   به جای من نیکا با صدای بلندی حجم شوکگی‌اش را به نمایش می‌گذارد   – یه تومن واسه یه

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 35

    – بسه دیگه همه‌ش ماجد ماجد…. خسته نشدی خودت از بس همیشه واس بقیه زندگی کردی؟!   لب‌هایم می‌لرزد و هقی از ته گلوی زخمی‌ام بیرون می‌پرد…   – می‌گم شکایت کن می‌گی ماجد می‌فهمه… می‌گم سقطش کن بازم می‌گی ماجد می‌فهمه… بابا ماجد مگه چیکارته؟! اصلاً بذار همه بفهمن، مگه گناه تو چیه؟! مگه تقصیر توعه؟!  

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 34

    سارافون بلندم را بین مشتم می‌گیرم و ماجد با اخم نگاهم می‌کند و اما از خدا خواسته، کوتاه جواب می‌دهد   – بره…   از آشپزخانه که خارج می‌شود، مامان دوباره سمتم برمی‌گردد.   – اینقدر پیش مجید معذب نباش… گذشته‌ها رو فراموش کن… اونم تا حالا فراموش کرده.   سرم را تکان می‌دهم و با باشه‌ی آرامی

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 33

    بغض کرده منتظر می‌مانم و طول زیادی نمی‌کشد که می‌پرسد   – بعد از اون شب پریود شدی؟! از اون شب چقدر می‌گذره؟   توی مغزم انگار مین ترکیده است… همه چیز به هم ریخته است… هیچ چیز سر جایش نیست.   – نه نیکا… بعد از اون نشدم… اگه حامله باشم چه غلطی بکنم نیکا؟!   خیلی

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 32

    حرفی که نمی‌زند، امید می‌پرسد   – حله دیگه؟!   زبانش را آرام روی لب‌هایش می‌کشد… می‌ترسد… از فرداهای نامعلومش می‌ترسد… از سرنوشت ویران شده‌اش می‌ترسد… از همه چیز و همه چیز می‌ترسد و ترس انگار بعد از آن شب توی وجودش لاله کرده است…   سرش را بالا پرتاب می‌کند… شاید بتواند خودش را از بند ازدواج

ادامه مطلب ...