رمان آووکادو Archives - صفحه 2 از 13 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان آووکادو

رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 167

      با آن‌که برای سوگل احترام زیادی قائل بود اما نمی‌توانست در برابر این یاوه‌گویی‌هایش واکنش درستی نشان دهد.   سوگل را نمی‌خواست، دوستش نداشت، به اندازه‌ی همان پنج سال پیش!   امید با حرص لب می‌زند: – سوگل تو رو جدت یه امشب رو بی‌خیال ن*رین به مغز من. این حرفارو قبلا گفتی، جوابشم شنیدی، پس بی‌خیال.

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 166

    امید که هیچ، خودم هم دلم نمی‌خواست وقتی اولین‌بار با خانواده‌ی شایگان بزرگ مواجه می‌شوم، ایرادی داشته باشم.   باید بهترین را انتخاب می‌کردم، حتی اگر به پای آن‌ها نمی‌رسیدم.   همان‌طور که یکی یکی لباس‌ ها را نگاه می‌کردم، ناگهان میخکوب یکی از مانکن‌ها می‌شوم!   ماکسی بلند مشکی که جنسش از ساتن بود. یقه‌ی قایقی‌اش عجیب

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 165

  تیپ سر تا پا مشکی اش زیادی به او می‌آمد. اگر به چشم دشمن خونی به او نگاه نمی‌کردم، باید اعتراف می‌کردم واقعا جذاب است!   – تموم شد؟   با شنیدن جمله‌اش،نگاه از او می‌گیرم و پشت چشمی برایش می‌روم. با پرویی جوابش را می‌دهم:   – از اولم شروع نشده بود که حالا تموم بشه….   ماشین

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 164

        رهام با تأسف سرش را تکان می‌دهد   – آره، تو گفتی. حالا میگی مشکلت دقیقا چیه یا نه…   خودش هم نمی‌دانست مشکلش چیست. چه چیزی باعث می‌شود در برابر کنار هم بودن رهام و آلاله بی دلیل گارد بگیرد. خوشش نمی‌آمد، دلش نمی‌خواست. انگار چیزی سنگین راا بگذارند روی قفسه سینه ‌اش!   از

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 163

      همان‌طور که به شانسم لعنت می‌فرستم، موبایلم زنگ می‌خورد و نام رهام خودنمایی می‌کند.   با جمع کردن خودم، چند نفس عمیق کشیده و تماس را با لغزاندن انگشتم روی صحفه‌ی گوشی، وصل می‌کنم.   – سلام.   صدای بشّاشش به گوشم می‌رسد:   – سلام آلاله خانوم، حالت خوبه؟ چیزی شده؟   چیزی شده بود؟ نه.

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 162

      اصلان‌خان آرام می‌پرسد   – پس چی رو دوست داری دخترم؟ هر چی خودت می‌خوای. نمی‌خوام تحت فشارت بزارم…   درک بالایش دلم را گرم می‌کند. همین که برای نظرم احترام قائل بود، من را به وجد می‌آورد. حالا چه چیزی را می‌گفتم؟ چیز خاصی هم به ذهنم نمی‌رسید برای پیشنهاد دادن!   – یه سرویس طلا

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 161

      بوسه‌ای روی گونه‌ام می‌زند:   – خوبم عزیزم، تو چطوری؟   – منم خوبم.   – منم این‌جا هستما…   صدای اعتراض امید باعث می‌شود فهمیه خانوم شاکی شود:   – ان‌قدر حسود نبودی که پسر…   و سپس به سمت امید می‌رود و او را بغل می‌کند. با خنده روی شانه‌اش ضربه می‌زند:   – خجالت

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 160

        نگاه پر از حرفم را به چشمان گستاخش می‌دهم:   – خجالت نمی‌کشی!؟ کارگر نیاوردی که می‌خوای بیگاری ازش بکشی. جمع کن خودتو… از این‌جا برو بیرون!   سرش را نزدیک صورتم می‌آورد. انگار از حرف‌هایم خوشش نیامده بود. با اخمی که او را جذاب‌تر می‌کرد، لب می‌زند:   – جون به جونت کنن نمک‌ نشناس

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 159

        بعد از یک گاز دیگر از خیار، من را کنار می‌زند و وارد خانه می‌شود. در را می‌بندم و او با دهان‌پر جوابم را می‌دهد:   – تو سن بلوغی، نگران شدم شاید باهاش برای ارضا کردن…   ” خفه‌شو” را قبل از آن‌که جمله‌ی کوفتی‌اش تمام شود، از زیر دندان‌های به هم سابیده شده، نثارش

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 158

          – کی گفته من راضیم!؟ مگه من بهت نگفتم این دختره رو ببر شهرش؟ ببر پیش کس و کارش تا از شرش خلاص بشیم؟ بعد تو و بابام دست به یکی کردید، باهم نامزد شیم؟ اصلا بابام هیچی، تو توی مغزت چی می‌گذره رهام!؟   رهام یکی یکی جمله‌ها را کنار هم می‌چیند و جدی

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 157

        همین جمله‌، نور امید را در دل اصلان‌خان روشن‌ می‌کند. حرفشان که تمام می‌شود، امید با ذهنی مشغول از اتاق کار پدرش بیرون می‌آید.   در راه شهیاد را می‌بیند، دل خوشی از مرد پیش رویش نداشت. گذشته نمی‌توانست فراموش شود!   شهیاد سلام بلندی می‌گوید، با آن‌که دلش نمی‌خواست اما می‌ایستد. در جواب شهیاد، سر

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 156

        اصلان خان با فکری که در ذهنش جولان می‌داد، لبخندی روی لب‌هایش می‌نشنید. لبخندی که از چشمان نگران امید دور بود.   – خیره، نگران نباش. حاله آلاله خوبه؟ فهیمه می‌گفت زیادی رو به راه نبوده انگار…   بی توجه به جمله‌ی اول پدرش، جوابِ جمله‌ی دوم را میدهد:   – خوبه چیزیش نیست.   خودش

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 155

      〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰   نمی‌داند برای چندمین بار است که ” حضورت به اندازه‌ی کافی اذیت کننده هست!” در ذهنش بانگ می‌زند. از کاری که انجام داده بود، پشیمان بود!   آن حالی‌ هم که آلاله داشت، عذاب وجدانش را دو چندان می‌کرد.   از وقتی آلاله آن را از خانه بیرون کرده بود، ذهنش درگیر بود. درگیر دخترک

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 154

          مگر داشتیم فرار می‌کردیم؟! مردک بعد از تصادف جنی شده بود!   فهیمه خانم که تا الآن مانند پسرش مشغول بررسی لیست غذاها بود، با شنیدن صدای هیجان انگیز امید، نگاهش را از منو گرفت:   – چی شد امید؟   – به سلیقه‌ی من اعتماد دارین؟   می‌خواستم بگویم “از اونجایی که زرت و

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 153

        این‌ مرد نمی تواند به این سادگی‌ها از اتفاق دیشب بگذرد! امکان ندارد!   – ناهار چی بخوریم فهیم جون؟   – فهیم جون و نقل و نبات، مثلا من مهمون توام، از من می‌پرسی؟   امید می خندد و سر مادرش را محکم می‌بوسد:   – دورت بگردم که دلت نمیاد بگی زهرمار و کوفت!

ادامه مطلب ...